bring pressure to bear on

انگلیسی به انگلیسی

• compel to act, pressure

پیشنهاد کاربران

اصطلاح )
اعمال فشار برای وادار کردن به کاری، مجبور کردن، تحت فشار گذاشتن، وادار کردن ( به انجام کاری )
مثال:
His companions brought pressure to bear on him, urging him to stop wasting money
همراهانش، او را تحت فشار گذاشتند تا وادارش کنند که از هدر دادن پول جلوگیری کند

بپرس