• : تعریف: to cause to come into being; make happen.
- They hoped the negotiations would bring about an end to the war.
[ترجمه مهدیه] آن ها امیدوار بودند که مذاکرات به پایان جنگ ختم شود.
|
[ترجمه عبدالرضا البرز] آنها امیدوار بودند که مذاکرات سبب پایان جنگ شود.
|
[ترجمه شکوفه] آنها امیدوار بودند مذاکرات منجر به خاتمه جنگ شود
|
[ترجمه Tara] آنها امیدوار بودند مذاکرات موجب پایان جنگ باشد
|
[ترجمه English teacher] آنها امیدوار بودند که مذاکرات به پایان جنگ منجر شود.
|
[ترجمه گوگل] آنها امیدوار بودند که مذاکرات به پایان جنگ منجر شود [ترجمه ترگمان] آن ها امیدوار بودند که مذاکرات پایان جنگ را به پایان برسانند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
- What could have brought about this tragedy?
[ترجمه Pgh] چه چیزی می توانست باعث این تراژدی شود؟
|
[ترجمه گوگل] چه چیزی می توانست باعث این فاجعه شود؟ [ترجمه ترگمان] چه چیزی ممکن بود این تراژدی را مطرح کند؟ [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They hoped this meeting would bring about a marriage that would unite the two kingdoms.
[ترجمه .....] آن ها امیدوار بودند که این ملاقات منجر به ازدواجی شود که این دو کشور را متحد کند
|
[ترجمه گوگل] آنها امیدوار بودند که این ملاقات باعث ازدواجی شود که دو پادشاهی را متحد کند [ترجمه ترگمان] آن ها امیدوار بودند که این ملاقات منجر به ازدواجی شود که این دو کشور را متحد کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
جمله های نمونه
1. Better cultivation of soil will bring about better crops.
[ترجمه گوگل]کشت بهتر خاک باعث تولید محصولات بهتر می شود [ترجمه ترگمان]کشت بهتر خاک، محصولات بهتری را به ارمغان خواهد آورد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
2. We are working to bring about closer political integration in the EU.
[ترجمه گوگل]ما برای ایجاد یکپارچگی سیاسی نزدیکتر در اتحادیه اروپا کار می کنیم [ترجمه ترگمان]ما در تلاشیم تا یکپارچگی سیاسی نزدیک تر را در اتحادیه اروپا به ارمغان آوریم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
3. They felt the need to bring about a renewal of society.
[ترجمه گوگل]آنها نیاز به نوسازی جامعه را احساس کردند [ترجمه ترگمان]آن ها احساس کردند که نیاز به تجدید حیات در جامعه وجود دارد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. Several circumstances concurred to bring about the present state of affairs.
[ترجمه گوگل]شرایط متعددی برای ایجاد وضعیت فعلی اتفاق افتاد [ترجمه ترگمان]در بسیاری از اوضاع و احوال، اوضاع و احوال مورد موافقت قرار گرفت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. This would bring about a lowering of the general level of intelligence in the population.
[ترجمه گوگل]این امر باعث کاهش سطح عمومی هوش در جمعیت می شود [ترجمه ترگمان]این امر منجر به کاهش سطح عمومی اطلاعات در جامعه خواهد شد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. How far does war bring about social change?
[ترجمه گوگل]جنگ تا کجا باعث ایجاد تغییرات اجتماعی می شود؟ [ترجمه ترگمان]جنگ چه قدر باعث تغییر اجتماعی می شود؟ [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. To that extent they helped bring about their own destruction.
[ترجمه سینا] آنها تا آنجایی کمک کردند که موجب نابودی خودشان شد
|
[ترجمه گوگل]تا این حد آنها به نابودی خودشان کمک کردند [ترجمه ترگمان]به این ترتیب آن ها به نابودی خودشان کمک کردند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. Interest-rate cuts have failed to bring about economic recovery.
[ترجمه گوگل]کاهش نرخ بهره نتوانسته است اقتصاد را بهبود بخشد [ترجمه ترگمان]کاهش نرخ بهره ناموفق بوده است تا بهبود اقتصادی را به ارمغان بیاورد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. Changing stresses bring about more cracking and rock deformation.
[ترجمه گوگل]تغییر تنش باعث ایجاد ترک و تغییر شکل بیشتر سنگ می شود [ترجمه ترگمان]تغییر فشار باعث ایجاد شکاف بیشتر و تغییر شکل سنگ می شود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. How can we bring about a change in attitudes?
[ترجمه گوگل]چگونه می توانیم در نگرش ها تغییر ایجاد کنیم؟ [ترجمه ترگمان]چگونه می توانیم تغییری در نگرش ها به وجود بیاوریم؟ [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. It took hours of negotiations to bring about a reconciliation between the two sides.
[ترجمه گوگل]ساعت ها مذاکره طول کشید تا به آشتی بین دو طرف رسید [ترجمه ترگمان]چند ساعت طول کشید تا مذاکرات بین دو طرف برقرار شود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. This old bicycle will bring about $
[ترجمه گوگل]این دوچرخه قدیمی حدود دلار به ارمغان خواهد آورد [ترجمه ترگمان]این دوچرخه قدیمی حدود ۵ دلار خواهد بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. The only way they can bring about political change is by putting pressure on the country.
[ترجمه گوگل]تنها راهی که آنها می توانند تغییر سیاسی ایجاد کنند، اعمال فشار بر کشور است [ترجمه ترگمان]تنها راه برای ایجاد تغییر سیاسی، فشار آوردن بر کشور است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. The Liberals wish to bring about changes in the electoral system.
[ترجمه گوگل]لیبرال ها می خواهند در سیستم انتخاباتی تغییراتی ایجاد کنند [ترجمه ترگمان]لیبرال ها می خواهند در سیستم انتخاباتی تغییراتی ایجاد کنند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
15. Several causes operated to bring about the war.
[ترجمه گوگل]دلایل متعددی برای به راه انداختن جنگ عمل کردند [ترجمه ترگمان]چندین دلیل برای این جنگ وجود داشت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
انگلیسی به انگلیسی
• bring forth, make happen, cause
پیشنهاد کاربران
برقرار کردن مثلاً صلح Bring about peace
موجب شدن، به بار آوردن، سبب شدن، سبب وقوع امری شدن
bring about =to cause, e. g. The greed of a few people in the financial world brought about the global financial crisis
باعث ظهور ( چیزی ) شدن
منجر شدن، باعث شدن
به ارمغان آوردن دقیقترین معادل
SYN: Lead to - Result in
به راه انداختن ( جنگ و نبرد )
تحقق چیزی
باعث شدن
باعث به وجود آمدن شدن به وجود آوردن
Bring about means to lead to / result in something happen
موجب شدن
منجر شدن
رقم زدن، به بار آوردن Harold’s working to bring about changes in the industry.
سبب شدن/باعث شدن
پیدایش
جامه ی عمل پوشاندن، محقق کردن، تحقق بخشیدن
خود سایت نزدیک ترین معادل رو گفته🙂 معادل خیلی دقیق پیدا کردن سخته براش ولی دو معنی تو مایه های: ۱موجب شدن ۲ به بار اوردن ( به وجود اوردن ) میشه
به همراه داشتن
باعث شدن ، موجب شدن
باعث شدن، سبب شدن rain in this season usually brings about floods. معمولا باران در این فصل سبب سیل میشود ،
موجب شدن، سبب وقوع امری شدن
موجب شدن، سبب شدن
محقق کردن، تحقق بخشیدن
blockages brought about by political chokeholds = بن بست های حاصل از/ناشی از اختناق سیاسی
Make sth happen, esp to cause changes in a situation.
موجب چیزی شدن ( البته خیلی جاها "موجب تغیر وضیعت شدن"هم معنی میده. . . )
ایجاد کردن، باعثِ چیزی شدن، منجر شدن
انجام دادن کاری که منجر به تغییر در وضعیت کنونی شود