breathless

/ˈbreθləs//ˈbreθləs/

معنی: مشتاق، بی نفس، بی جان
معانی دیگر: از نفس افتاده، نفس گیر، (شعر قدیم) مرده، نفس نفس زنان، (در اثر ترس یا هیجان و غیره) از نفس بازمانده، دم فرو کشیده، (در مورد سبک نگارش) پر هیجان و گیرا، پر اشتیاق

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: breathlessly (adv.), breathlessness (n.)
(1) تعریف: breathing heavily following great exertion.

- He was breathless after the race.
[ترجمه گوگل] بعد از مسابقه نفسش بند آمده بود
[ترجمه ترگمان] بعد از مسابقه نفس نفس می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: suspending or as if suspending one's breath, as in reaction to keen anxiousness or astonishment.

- breathless with anticipation
[ترجمه گوگل] نفس از انتظار
[ترجمه ترگمان] از فرط هیجان نفسش بند آمده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- beauty that left him breathless
[ترجمه گوگل] زیبایی که نفسش را رها کرد
[ترجمه ترگمان] زیبایی که او را از نفس افتاده بود،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. He arrived breathless at the top of the stairs.
[ترجمه گوگل]نفس نفس زده به بالای پله ها رسید
[ترجمه ترگمان]نفس نفس زنان از بالای پله ها به نفس نفس افتاده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. She was hot and breathless from the exertion of cycling uphill.
[ترجمه گوگل]از ورزش دوچرخه سواری در سربالایی گرم و نفس نفس می زد
[ترجمه ترگمان]او گرم بود و از فشاری که به سربالایی می رفت نفسش بند آمده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. He forged ahead, panting and breathless.
[ترجمه گوگل]او با نفس نفس زدن و نفس نفس زدن جلو رفت
[ترجمه ترگمان]او نفس نفس می زد و نفس نفس می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The unaccustomed exercise left him breathless.
[ترجمه گوگل]ورزش ناعادلانه او را نفس نفس می زد
[ترجمه ترگمان]این ورزش که عادت نداشت نفس نفس بکشد، نفس نفس می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. They maintained a breathless pace for half an hour.
[ترجمه گوگل]آنها به مدت نیم ساعت یک سرعت نفس گیر را حفظ کردند
[ترجمه ترگمان]بیش از نیم ساعت راه خود را ادامه دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The dance left her feeling breathless and weak.
[ترجمه گوگل]رقص باعث شد او احساس کند نفس و ضعف کند
[ترجمه ترگمان]رقص او را از نفس افتاده و ضعیف کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The majestic Montana scenery will leave you breathless.
[ترجمه گوگل]مناظر باشکوه مونتانا شما را بی‌نفس می‌گذارد
[ترجمه ترگمان] منظره باشکوه \"مونتانا\" تو رو از نفس می بره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I was a little breathless and my heartbeat was bumpy and fast.
[ترجمه گوگل]کمی نفسم بند آمده بود و ضربان قلبم ناهموار و تند بود
[ترجمه ترگمان]نفسم بند امده بود و قلبم به شدت می تپید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The children peered through the open door, breathless with excitement.
[ترجمه گوگل]بچه ها از در باز نگاه می کردند، در حالی که از هیجان نفس نفس می زدند
[ترجمه ترگمان]بچه ها از در باز نگاه کردند و از فرط هیجان نفسش بند آمده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. His first novel drew breathless superlatives from critics.
[ترجمه گوگل]اولین رمان او از نظر منتقدان نکات فوق العاده ای را به همراه داشت
[ترجمه ترگمان]نخستین رمان او مقام عالی خود را از دست منتقدان بیرون کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Tech-nology has advanced at a breathless pace.
[ترجمه گوگل]فناوری با سرعتی بی‌نفس پیشرفت کرده است
[ترجمه ترگمان]گروه فنی با سرعت نفس پیشرفت کرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. John was breathless after running for half a mile.
[ترجمه گوگل]جان پس از دویدن به مدت نیم مایل نفس نفس نمی زد
[ترجمه ترگمان]جان بعد از این که نیم مایل می دوید نفس نفس می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. By the end of the walk, she was breathless with exertion.
[ترجمه گوگل]در پایان پیاده روی، او از شدت تلاش نفس نفس نمی زد
[ترجمه ترگمان]در پایان راه نفس نفس زنان از نفس افتاده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Breathless, she slowed to a walk .
[ترجمه گوگل]بی نفس، آهسته قدم زد
[ترجمه ترگمان]نفس زنان آهسته به قدم زدن پرداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مشتاق (صفت)
anxious, impatient, willing, longing, strenuous, earnest, studious, keen, agog, solicitous, eager, enthusiastic, aspiring, avid, wistful, desirous, appetent, fond, thirsty, lickerish, athirst, hungry, breathless, fervid, full of desire, perfervid, raring, wishful

بی نفس (صفت)
breathless

بی جان (صفت)
breathless, inanimate, inert, exanimate, insentient

انگلیسی به انگلیسی

• panting; not breathing; tense
if you are breathless, you have difficulty in breathing properly, for example because you have been running.

پیشنهاد کاربران

i feel breathless
نفس تنگی دارم
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : breathe
✅️ اسم ( noun ) : breath / breathing / breathlessness
✅️ صفت ( adjective ) : breathless / breathtaking / breathable / breathy
✅️ قید ( adverb ) : breathlessly / breathtakingly
هیجانی
نفس گیر شدن، از نفس افتادن، بی رمق شدن، نفس کم آوردن، بی نفس شدن، نفس کم آوردن
نفس گیر

بپرس