breathing

/ˈbriːðɪŋ//ˈbriːðɪŋ/

معنی: تنفس، دم زنی
معانی دیگر: زنده، در حال دمزنی، نفس کش، یک نفس، یک دم، زمان لازم برای یک دمزنی

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
• : تعریف: inhaling and exhaling; living; alive.
مشابه: alive, animate, living

- a breathing animal
[ترجمه گوگل] یک حیوان تنفسی
[ترجمه ترگمان] حیوانی که نفس می کشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The calf is alive and breathing.
[ترجمه ن] گوساله زنده است و تنفس میکند
|
[ترجمه 🤪] گوساله زنده نفس میکشه
|
[ترجمه ...] گوساله زنده است و نفس میکشد
|
[ترجمه گوگولی] گوساله تنفس میکند
|
[ترجمه گوگل] گوساله زنده است و نفس می کشد
[ترجمه ترگمان] گوساله زنده است و نفس می کشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: the act or process of respiring or inhaling and exhaling air; respiration.
مشابه: draft

(2) تعریف: one breath, or the time it requires.

جمله های نمونه

1. breathing is a cyclic function
تنفس عملی تناوبی است.

2. labored breathing
تنفس دشوار

3. normal breathing
دمزنی بهنجار،تنفس طبیعی

4. shallow breathing
نفس کوتاه

5. their breathing misted up the windows
نفس کشیدن آنها پنجره ها را مه زده کرد.

6. without air, breathing is impossible
بدون هوا تنفس غیرممکن است.

7. firefighters used a breathing apparatus to enter the burning house
ماموران آتش نشانی برای ورود به خانه ای که در حال سوختن بود از وسایل تنفسی استفاده کردند.

8. she had difficulty breathing
او به سختی نفس می کشید (در تنفس اشکال داشت).

9. the process of breathing
فرایند دمزنی

10. high humidity combined with heat made breathing difficult
رطوبت زیاد همراه با گرما تنفس را دشوار کرده بود.

11. she turned her head to avoid breathing in the dust
سر خود را برگرداند تا از استنشاق گردوخاک اجتناب کند.

12. i could not hear an inkling of her breathing
نمی توانستم کوچکترین صدایی از نفس کشیدن او را بشنوم.

13. His skin was dry and hot, his breathing rapid and jerky.
[ترجمه گوگل]پوستش خشک و داغ بود و نفسش تند و تند بود
[ترجمه ترگمان]پوستش خشک و گرم بود، تنفسش تند و تند بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. You can often save a person's life by breathing into his mouth.
[ترجمه گوگل]اغلب می توانید با تنفس در دهان یک فرد جان او را نجات دهید
[ترجمه ترگمان]شما اغلب می توانید با تنفس به دهان یک فرد را نجات دهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. I wanted a little breathing space between jobs.
[ترجمه گوگل]می خواستم بین کارها کمی فاصله تنفس داشته باشم
[ترجمه ترگمان]من یک فضای تنفس کوچک بین کار می خواستم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. His breathing was deep and regular.
[ترجمه گوگل]نفس هایش عمیق و منظم بود
[ترجمه ترگمان]تنفسش عمیق و منظم بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The divers checked their breathing apparatus.
[ترجمه گوگل]غواصان دستگاه تنفس خود را چک کردند
[ترجمه ترگمان]غواصان دستگاه تنفس خود را بررسی کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. He is breathing down our necks.
[ترجمه گوگل]داره از گردن ما نفس میکشه
[ترجمه ترگمان] داره روی گردنشون نفس میکشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تنفس (اسم)
break, intake, recess, aspiration, breathing, respiration, entr'acte

دم زنی (اسم)
aspiration, snuff, breathing, respiration

تخصصی

[سینما] تنفس [لرزش محوری فیلم در برابر دریچه دوربین ] - پمپاژ

انگلیسی به انگلیسی

• respiration, inhaling and exhaling

پیشنهاد کاربران

[پزشکی] تنفس:مجموع اعمال دم و بازدم
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : breathe
✅️ اسم ( noun ) : breath / breathing / breathlessness
✅️ صفت ( adjective ) : breathless / breathtaking / breathable / breathy
✅️ قید ( adverb ) : breathlessly / breathtakingly
she was running fast ، that is why she is now breathing heavily
او سریع می دوید به همین دلیل است که اکنون به سختی نفس میکشد 💠
زندگی
تنفس
نفس کشیدن

بپرس