1. breath group
گروه تک دمی،گروه نفسی
2. a breath of fresh air
نسیمی از هوای تازه
3. bad breath
گند دهان
4. each breath that is drawn extends life. . .
هر نفسی که فرو می رود ممد حیات است . . .
5. my breath was vaporing in the cold air
در هوای سرد نفسم بخار می کرد.
6. no breath of objection was heard
هیچ زمزمه ی مخالفتی شنیده نشد.
7. the breath from the well
بخار چاه،دم چاه
8. the breath of roses in the garden
بوی گل محمدی در باغ
9. the breath of the fire
دم آتش
10. a breath of air
هوای تازه،تغییر محیط
11. bad breath
بوی بد دهان،گند دهان
12. draw breath
دم زدن،نفس کشیدن
13. last breath (or dying breath)
هنگام مرگ،نفس آخر
14. the breath of life
نور چشم،مایه ی لذت و خوشی،مورد نیاز مبرم
15. a deep breath
نفس عمیق
16. a deep breath will expand your chest
نفس عمیق سینه ات را منبسط می کند.
17. his cold breath clouded the mirror
نفس سرد او آینه را کدر کرد.
18. catch one's breath
برای تازه کردن نفس از سخن بازایستادن،(از تعجب یا تحسین) دم در دمیدن،نفس تازه کردن
19. get one's breath back
نفس خود را بازیافتن (پس از تقلا و غیره)
20. hold one's breath
نفس خود را حبس کردن،دم نزدن،(با هیجان) در انتظار بودن
21. save one's breath
وقت خود را حرام نکردن (با حرف زدن)،نصیحت بیهوده نکردن
22. save one's breath
از حرف زدن بی نتیجه خودداری کردن
23. take one's breath away
(از شدت زیبایی یا ابهت و غیره) نفس کسی را بند آوردن،هوش از سر پراندن
24. under one's breath
زیر لبی،آهسته،پچ پچ کنان
25. with bated breath
(به خاطر ترس یا هیجان و غیره) با نفس حبس
26. . . . in the breath of a dragon and the fang of a tiger
(عنصری) . . . . در دم اژدها و یشک پلنگ
27. he got his breath back
نفسش جا آمد.
28. he had little breath left for running
به واسطه ی دویدن نفس نداشت.
29. the intake of breath
فرو بردن نفس
30. be out of breath
به نفس نفس افتادن (در اثر تقلا)
31. be short of breath
دچار تنگی نفس بودن،تنگی نفس داشتن
32. in the same breath
در آن واحد،در یک دم،در همان لحظه
33. in the same breath
بلافاصله
34. he disappeared in one breath
در یک دم ناپدید شد.
35. he is out of breath from the running
به خاطر دویدن از نفس افتاده است.
36. she didn't pause for breath until she reached the top floor
او برای نفس گرفتن مکث نکرد تا رسید به طبقه ی آخر.
37. she drew a deep breath
نفس عمیقی کشید.
38. she exhaled a deep breath slowly
نفس عمیق را به آرامی بیرون داد.
39. the perfume of her breath and the honey of her kisses
عطر نفس و عسل بوسه های او
40. to take a deep breath
نفس عمیقی کشیدن
41. an old man gasping for breath
پیرمردی که به زحمت نفس می کشید
42. lie prostrate and take a deep breath
دمرو بخوابید و نفس عمیق بکشید.
43. the soft exhalation of the baby's breath
بازدم ملایم نفس نوزاد
44. i could smell the whisky on his breath
از دهانش بوی ویسکی می آمد،بوی ویسکی را از نفسش احساس می کردم.
45. the unmistakable smell of alcohol is on his breath
بوی اشتباه نشدنی الکل در نفسش وجود دارد.
46. when she reached the landing, she paused to catch her breath
وقتی که به پاگردان رسید مکث کرد تا نفس تازه کند.