break down
از نگاه ریشه شناسی ، همریشه با :
break : بُرَک ، بُرِش ، بُراک ( از بُریدَن )
down : دون/ دوون ( مانندِ دون پایه ، مادونِ قرمز )
A breakdown is a detailed explanation or analysis of a topic or situation. It involves breaking down complex information into simpler terms to help the audience understand. تحلیل دقیق یک موضوع یا موقعیت.
... [مشاهده متن کامل]
این شامل تجزیه اطلاعات پیچیده به عبارات ساده تر برای کمک به درک مخاطب است.
مثال؛
For example, a sports commentator might provide a breakdown of a player’s performance in a game.
In a film review, a critic might give a breakdown of the plot and analyze the themes and symbolism.
A news anchor might provide a breakdown of a current event, explaining the background and implications.
1. خرابی. از کار افتادگی. نقص. اختلال. به هم ریختگی 2. قطع 3. اختلال روانی. اشفتگی روانی 4. انقراض. نابودی 5. ریز ( اقلام ) . جزئیات. اجزاء
مثال:
a service disrupted by continual breakdowns
سرویس بوسیله خرابی ها و اختلال های مدام قطع می شد.
ریزش ( کوه )
در ادبیات نظامی و جنگی: هزیمت، پراکندگی لشکر
از بین رفتن
حال خرابی
حال بهم خوردگی
اختلال
دوستان توجه کنین که breakdown اسم هست و فعل اون break down است.
معانی پرتکرارش که لازمه بدونین "خراب شدن" و "تجزیه شدن" هست.
۱ ) خرابی. . . از کار افتادگی
۲ ) فروپاشی. . . فرو کافت. . . تلاشی. . . فرو ریزش
۳ ) شکست. . . پایان
۴ ) اختلال. . . از دست دادن سلامت ( جسمی و روانی )
شاید در نگاه اول معنی " تجزیه " درست باشد، اما آیا این ترجمه نشان دهنده نوع تجزیه می باشد؟ اگر شما یک مترجم حرفه ای هستید باید بدانید وقتی مولف از واژه Breakdown استفاده می کند منظور تجزیه یک ماده یا ترکیب
... [مشاهده متن کامل] به چند تکه است ( یه صورت مکانیکی ) و تفاوت آن با Decomposition که از قضا معنی تجزیه را به دوش می کشد این است که در این نوع تجزیه یک ماده جدید احیا می شود و به معنای تجزیه بیولوژیکی می باشد. پس بهتر است واژه breakdown تجزیه مکانیکی معنا شود.
تجزیه و تحلیل
تجزیه کردن، کافتن
اضمحلال
تحلیل
breakdown ( فیزیک )
واژه مصوب: فروشکست 1
تعریف: تخلیۀ الکتریکی ناگهانی در محیط نارسانایی که به عنوان عایق در مدار الکتریکی به کار رفته است
فروریزش
به حرف آوردن کسی توی بازجویی
از همدیگر جدا افتادن - پخش و پلا شدن ( گروه )
منجر شدن
( خودمانی ) توضیح دادن و پرداختن به موضوعی
شکست خوردن
متضاد breakthrough ( موفق شدن )
[برق و الکترونیک] فروریزش
فرآیندی در نیمه هادی که در بایاس معکوس موجب افزایش ناگهانی حامل های بار الکتریکی می شود.
در کتاب ها و مقاله های فنی به زبان فارسی از واژه تحت الفظی �شکست� استفاده می شود. در صورتی که یکی از معانی عمومی آن شکست است و معنی دیگر آن �سقوط ناگهانی� است با توجه به این که حامل های بار الکتریکی به یک باره سقوط می کنند و جریان معکوس شدیدی بوجود می آورند آنرا شکست می گویند. در فرآیند شیمیایی و فیزیکی آن هم شکست به معنای خرد شدن یا انکسار در آب هم انجام نمی شود، بلکه فروریزش ناگهانی از الکترون ها و حفره ها بر اساس اثر پدیده زنری یا بهمنی است.
... [مشاهده متن کامل]
در نمودار مشخصات الکتریکی که در آن ولتاژ و جریان بایاس مستقیم و معکوس ترسیم می شود می توان نمودار را مانند شکست نور در آب مشاهده کرد اما با عملکرد آن در نیمه هادی ها متفاوت بسیار زیادی دارد.
بنابراین به کاربردن واژه شکست در کتاب ها و مقاله های برق، الکترونیک و کامپیوتر اصطلاحی غلط اما با کاربرد بسیار گسترده است.
فروپاشی
break down
فرو پاشیدن که پاشیدن به همان معنای از هم گسیختن است. بنابراین به نظر میرسد فروپاشی معادل دقیقی باشد.
1_بهم ریختن، قاط زدن، قاطی کردن 2_از کار افتادن، خراب شدن ماشین آلات 3_تسلیم حرف دیگری شدن یا اعتراف کردن متهم تحت بازجویی
downfall
در هم ریختگی
1 - خرابی
2 - چکیده / خلاصه
https://www. ldoceonline. com/dictionary/breakdown
breakdown truck
معادل a tow truck و به معنی کامیون یدکش می باشد اما breakdown truck کامیونی هست که ماشین های خراب رو روی آن می گذارند و به تعمیرگاه منتقل می کنند
بهترین معنی فروپاشی می تونه باشه
از کار افتادن ، ، stop working
جداشدن از نظر شیمیایی
برای مثال: plastic takes years to break down
breakdown of fat
دفع چربی
خراب شدن/از کار افتادن ( ماشین آلات )
The bus broke down on its run between Brighton and London
فروپاشی،
از دست دادن سلامتی ( روانی، جسمی )
Extreme stress had driven him to the brink of a nervous breakdown
استرس بیش از حد او را تا مرز فروپاشی عصبی ( اعصاب خوردی ) پیش برده بود
گریه کردن.
تجزیه و تحلیل کردن
به معنای fail شدن هم هست
مثلا دو نفر دارن مذاکره میکنن، مذاکرشون break down میشه. صحبتا، مذاکرات شکست میخورن، بی فایده میشن.
از کار افتادن ( ماشین آلات و لوازم )
در Muscle breakdown به معنی تحلیل عضله است
توقف
از هم پاشیدن
نشت کردن
هم کاسه شدن.
فاسد شدن
Well I want to say one of the mean of that
:When we say
ماشینم خراب شد: - \:my car broke down
بعضی اوقات به معنی تجزیه شدن مثل:
Most animals break down very quickly after death
معنیش:بیشتر حیوانات بعد از مرگ خیلی سریع تجزیه می شوند.
یا:The tomato began to break down after half a day in the sun.
معنی:بعد از نصف روز زیرنور خورشید، گوجه شروع به تجزیه شدن کرد.
تخریب، از هم پاشی
انهدام
آنالیز و بررسی هم میشه
خراب شدن
نقض
تجزیه، جزءبه جزء کردن، تجزیه به اجزا، ریز فهرست
Work Breakdown Structure ( WBS ) : ساختار تجزیه ی کار
Cost Breakdown: ریز هزینه
( در صورتحساب ) ریز قیمت/ ریز هزینه
۲ تا معنی دارد : یک از کار افتادن . . . دو ترکیدن بغض
تفکیک
از خود بی خود شدن
از کار افتادن
به شدت ناراحت شدن
جدا ( تجزیه ) شدن
1. شکست، خرابی، فروپاشی ( خانواده )
2. تقسیم بندی، بخش بندی
3. به هم ریختگی یا اختلال عصبی
تقسیم، تقسیم بندی، قسمت بندی، بخش بندی، جزءبندی
فروپاشی
دچار غم و یاس شدید شدن
تجزیه شدن
plastic takes years to break down
پلاستیک سال ها طول میکشد که تجزیه شود
یکی دیگر از معانی break down تجزیه شدن است🔝
breakdown در صنعت هندلینگ کالاهای خطرناک به معنی معدوم کردن بار است.
گاهی به معنیه باز کردن و توضیح یک مساله هم به کار میره
تخریب
تجزیه شدن
PVC cards dont break down .
خراب شدن - شکست خوردن مذاکره
شکست کار
تجزیه موضوع یا امری
شکست
از پای درآوردن
Break down=get upset
اندوهگین شدن
از کار افتادن. تجزیه کردن. گریه کردن
Breakdown in culture
شکاف در فرهنگ
Separate chemically
قطع شدن جریان
شکستگی
معرفی کردن
1. ( ماشین و . . . ) از کار افتادن، خراب شدن
2. ( رابطه، مذاکره ) شکست خوردن به دلیل وجود مشکل یا عدم توافق
3. عدم کنترل احساسات و شروع کردن به گریه، خیلی غمگین شدن و گریه کردن
4 تجزیه کردن به اجزا کوچکتر، طبقه بندی کردن
1 - ( ماشین، دستگاه ) خراب شدن - از کار افتادن
2 - بی نتیجه ماندن - با شکست مواجه شدن
خرابی
to break down = out of order = out of servicr = out of work
: ( not in working condition )
خارج از سرویس، خراب، از کار افتادن، از کار افتاده. ( معمولا در مورد موتور، دستگاه و وسایل مکانیکی بکار میرود )
تجزیه
لب به سخن گشودن تحت بازجویی
Remove a barrier or obstacle برداشتن یک مانع یا سد، ( مثال، He had to break down their opposition to his ideas او مجبور بود از سد مخالفت های آنها با ایده هایش عبور کند )
started crying
شکست خوردن ( مذاکره، رابطه ) هم معنا میشود
ترکیدن بغض
برای انسان
"شروع به گریه کردن"
برای اشیا
"از کار افتادن"
شروع به گریه کردن
تجزیه کردن
از کار افتادن ( دستگاه و غیره )
مترادف با out of work یا out of order
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٩١)