break oneself in

پیشنهاد کاربران

### 🔸 معادل فارسی:
خودت رو جا بندازی / خودت رو وفق بدی / خودت رو عادت بدی
در زبان محاوره ای:
خودتو بنداز تو کار، خودتو راه بنداز، خودتو وفق بده، خودتو جا بنداز
- - -
### 🔸 تعریف ها:
...
[مشاهده متن کامل]

1. ** ( تطبیق شخصی – کاری ) :**
وارد شدن تدریجی به محیط یا فعالیت جدید با تلاش برای سازگاری و جا افتادن
> مثال: *I had to break myself in during the first week at the new job. *
> مجبور بودم هفته ی اول خودمو جا بندازم توی کار جدید.
2. ** ( روانی – ذهنی ) :**
عادت دادن خود به شرایط سخت، فشار روانی، یا سبک زندگی جدید
> مثال: *She broke herself in to the early morning routine. *
> خودشو به برنامه ی صبح زود عادت داد.
3. ** ( فیزیکی – ورزشی ) :**
آماده سازی بدن برای فعالیت جدید یا سخت، مخصوصاً بعد از وقفه یا شروع تازه
> مثال: *He broke himself in slowly after the injury. *
> بعد از مصدومیت، آروم آروم خودشو وارد تمرین کرد.
- - -
### 🔸 مترادف ها:
adjust – ease into – get used to – settle in – acclimate – toughen up