break down

پیشنهاد کاربران

"break down" به معنای "از هم پاشیدن"، "تخریب شدن" یا "شکست خوردن" یک رابطه است. این اصطلاح نشان می دهد که یک رابطه مانند یک ساختار است که اگر به آن رسیدگی نشود و تلاش نشود برای حفظ آن، می تواند به تدریج از هم بپاشد و از بین برود. مثال:
...
[مشاهده متن کامل]

Their marriage broke down after many years. ( ازدواج آن ها پس از سال ها از هم پاشید. )

تقسیم کردن ، تجزیه کردن
To break down something means to analyze or explain it in detail, often by separating it into smaller parts.
تجزیه و تحلیل کردن یا توضیح دادن چیزی با جزئیات، اغلب با جدا کردن آن به بخش های کوچکتر.
...
[مشاهده متن کامل]

مثال؛
The teacher will break down the math problem step by step.
A coach might say, “Let’s break down the game film to identify areas for improvement. ”
A scientist might explain, “We need to break down the experiment into its individual components to understand the results. ”

گریه سر دادن
Break down. وقتی وسیله نقلیه ای خراب میشود و از کار می افتند از این ساختار استفاده میشود
The train broke down , . . . .
در هم شکستن: ( فعل ) 1. تجربه یک بیماری جسمی یا روانی ناگهانی ( غیررسمی ) 2. شروع به گریه کردن و ناراحت شدن ( غیررسمی ) 3. تقسیم کردن یا تقسیم شدن به اجزای شیمیایی کوچکتر مانند هضم غذا
1 -
If a machine or vehicle breaks down, it stops working
اگر دستگاه یا وسیله نقلیه ای break down شود، یعنی کار نمی کند، خراب شدن خودرو
Our car broke down and we had to push it off the road.
...
[مشاهده متن کامل]

Production has been slow because the equipment keeps breaking down.
Our car broke down on the thruway.
2 -
to become very upset/ to be unable to control your feelings and to start to cry
خیلی ناراحت شدن
ناتوانی در کنترل احساسات و شروع به گریه کردن
The girl broke down and cried when she got a bad grade.
When we gave her the bad news, she broke down and cried.
3 -
to remove something from its place by force
برداشتن/ کندن چیزی از جایش به زور
He threatened to break the door down.
Some of the campers had broken down fences and lit fires that caused a lot of damage.

منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/break-down
تقسیم/تفکیک کردن
مثال در پزشکی
The patient's body cant break down fat.
بدن بیمار نمیتواند چربی را تجزیه کند.
به پایان رساندن
جمع و جور کردن
Break down a tent
جمع کردن چادر ( مسافرتی )
دامپزشکی و علوم دامی
1 - از بین بردن 2 - جدا شدن، بریدن، پاره کردن ( با جراحی یا دست )
در مقابل break up که دو نفر از هم جدا میشوند و رابطه تمام میشود یا یک شی به قطعات کوچکتری تقسیم میشود اما break down رابطه از هم جدا نمیشوندولی از هم می پاشند و در کنار هم درست کار نمیکنند وقتی یک رابطه از هم می پاشد، رابطه همچنان سالم است، اما سالم یا عادی عمل نمی کند
...
[مشاهده متن کامل]

تمام معنی ها :
از هم پاشیدن و خراب شدن یک رابطه ( نه جدایی چون جدایی میشه break up )
تجزیه شدن به عناصر تشکیل دهنده
خراب شدن تجهیزات یک ماشین
از پا افتادن یک انسان مثلا بخاطر استرس یا ناراحتی
متلاشی شدن اشیا دست ساز به مرور زمان
تجزیه شدن و فاسد شدن کود برگ/تجزیه لاشه حیوانات
فروپاشی اجتماعی
تشریج جزییات یک برنامه یایک پلن

analysis
تجزیه کردن به اجزا کوچکتر . از دو کلمه تشکیل دهنده آن می توان این معنی را به نوعی استخراج کرد:
Break :شکستن
Down :پایین
شکستن یا تجزیه کردن چیزی برای رسیدن به اجزای پایین تر و ساختاری آن.
separate chemically
تجزیه شدن
در مورد رعد و برق یعنی "تخلیه شدن"
باز کردن ( به معنی توضیحِ بیشتر دادن )
مجبور کردن کسی به تسلیم شدن و گفتن حقیقت و راز
( یه جوایی اعتراف ) گرفتن از کسی
After threats of torture, they broke the spy down
They broke down the agent by threatening violence
کالای که به صورت قطعات جدا از هم بسته بندی شده. ودر مقصد دریافت کننده ان را خودش سر هم میکنه مانند مبلمان وغیره که در کشوره غربی بسیار رواج داره
معنی: از کار افتادن ( خودرو، دستگاه )
مثال: Our car broke down at the side of the highway in the snowstorm.
ماشین ما هنگام بوران کنار اتوبان خراب شد.
توضیح دادن
مثال:
Here is a list that I'll break down in more detail in the video below
ترجمه: در اینجا یک لیست وجود دارد که در ویدیوی زیر با جزئیات بیشتر توضیح خواهم داد
کنترل خود را از دست دادن
تحلیل کردن ، بررسی کردن
فرو پاشی
از کار افتادن
شکست خوردن
ناتوانی در کنترل احساسات و یکباره زیرِ گریه زدن
متوقف کردن کار یا عدم موفقیت
خیلی ناراحت شدن
جدا کردن یا تقسیم کردن چیزی به قسمت های کوچکتر
If a machine or vehicle breaks down, it stops working:
...
[مشاهده متن کامل]

If a system, relationship, or discussion breaks down, it fails because there is a problem or disagreement.
to be unable to control your feelings and to start to cry:
to stop working or not be successful:
to become very upset:
to separate, or to separate something, into smaller parts:

خبر یا مسئله ای را مورد واشکافی و تجزیه و تحلیل قرار دادن
تقسیم کردن کاری یا چیزی به چند بخش برای راحتر پیش رفتن کار
به سادگی توضیح دادن
در یا پنجره را با ضربه وارد کردن، درهم شکستن و باز کردن
Break the door down
ناپدید کردن یا از بین بردن ( احساس، نگرش، کثیفی، چرک . . . )
از دست دادن ( کنترل احساسات، . . . )
شکست خوردن ( مذاکرات . . . )
خراب شدن ( ماشین، تلفن، . . . )
گریه کردن
قطع ارتباط
دسته بندی کردن
منتشر کردن. . .
تفکیک سازی
تفکیک کردن
خُرد کردن فردی
The car broke down
ماشین خراب شد
There is a part when he breaks down and cries.
یک قسمتی هست که او از پا در امد و گریه کرد.
زیرشاخه
از میان رفتن سلامتی
میشه تجزیه
Separate chemically
حال روحی کسی خراب شدن
در خود شکستن
حال شکستگی پیدا کردن
He broke down and cried
او حالش خراب شد و گریه کرد.
She broke down in tears when she heard the news
او *زد زیر گریه* وقتی شنید این خبر را
تجزیه شدن
The plastic packaging dose not break down easily.
منحل کردن
خود را باختن
تجزیه
۱. خراب شدن
۲. شکست خوردن، بدون رسیدن به موفقیتی متوقف شدن مثلا در مذاکرات یا ازدواج
خراب شده
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٨)

بپرس