brawny

/ˈbrɒni//ˈbrɔːni/

معنی: سفت، پرعضله، قوی، پر زور، گوشتالو، نیرومند، ماهیچهدار
معانی دیگر: عضلانی، نیرومند (جسمی)، سترگ، ستبر، تهمتن

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: brawnier, brawniest
مشتقات: brawniness (n.)
• : تعریف: having large strong muscles.
متضاد: scrawny, tenuous
مشابه: athletic, burly, herculean, husky, muscular

- He was a coach in the sport now, but he was still a brawny man.
[ترجمه گوگل] او در حال حاضر یک مربی در این ورزش بود، اما او هنوز یک مرد جوان بود
[ترجمه ترگمان] او اکنون مربی ورزش بود، اما هنوز مرد قوی هیکلی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. mohsen was broad-shouldered and brawny
محسن چهارشانه و عضلانی بود.

2. He was a big brawny man with huge hands.
[ترجمه گوگل]او مردی تنومند با دستان بزرگ بود
[ترجمه ترگمان]او مرد تنومندی با دست های بزرگ بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. His brawny arms glistened with sweat.
[ترجمه گوگل]بازوان چاقش از عرق برق می زد
[ترجمه ترگمان]بازوان قدرتمندش از عرق برق می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He was a great brawny brute of a man.
[ترجمه گوگل]او یک مرد وحشی بزرگ بود
[ترجمه ترگمان]مرد قوی هیکلی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. They pictured Soviet women as hammer-throwers, brawny six-footers who work in brick factories.
[ترجمه گوگل]آن‌ها زنان شوروی را به‌عنوان پرتاب‌کننده چکش، شش‌پایان تنومند که در کارخانه‌های آجر کار می‌کنند، تصور می‌کردند
[ترجمه ترگمان]آن ها زنان شوروی را به عنوان hammer، brawny شش - که در کارخانه های آجری کار می کنند، تصویر کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. She had a husband, a great brawny brute of an ex R. A. F. pilot who knocked her about.
[ترجمه گوگل]او شوهری داشت، یک خلبان خشن و خشن از خلبان سابق R A F که او را به اطراف کوبید
[ترجمه ترگمان]او شوهری داشت که یک وحشی قوی هیکلی بود الف صفر خلبان کی اونو زده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He's a brawny Highland lad from one of the nearby villages, one of Andy's drinking partners.
[ترجمه گوگل]او یک پسر تنومند هایلند از یکی از دهکده های مجاور، یکی از شرکای اندی در نوشیدن الکل است
[ترجمه ترگمان]یک پسربچه کوهستانی نیرومند از یکی از دهکده های اطراف است که یکی از شرکای drinking اندی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The gardener's assistant arrived -- a brawny youth who never said a word.
[ترجمه گوگل]دستیار باغبان از راه رسید -- جوانی تنومند که هرگز حرفی نزد
[ترجمه ترگمان]دستیار باغبان از راه رسید - جوانی قوی هیکلی بود که حتی یک کلمه هم نگفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Topaz had pictured her as tall and brawny as befitted a martinet.
[ترجمه گوگل]توپاز او را به اندازه یک مارتینت قد بلند و چاق تصور کرده بود
[ترجمه ترگمان]topaz او را به صورت بلند و قوی هیکلی تصور کرده بود که شبیه به عصا بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Max in gray flannel trousers and gray brawny pullover.
[ترجمه گوگل]ماکس با شلوار فلانل خاکستری و پیراهن کش باف طوسی
[ترجمه ترگمان]ماکس با شلوار فلانل خاکستری و شلوار خاکستری پوش
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The brawny big tree had cast a deep impression in my mind.
[ترجمه گوگل]درخت تنومند و بزرگ تاثیر عمیقی در ذهن من انداخته بود
[ترجمه ترگمان]درخت تنومند قوی هیکلی تاثیر عمیقی در ذهن من گذاشته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. A tall, brawny woodsman stood leaning against a tree whichupon the bank of the river.
[ترجمه گوگل]یک جنگل‌بان قد بلند و تنومند به درختی تکیه داده بود که در ساحل رودخانه قرار داشت
[ترجمه ترگمان]جنگل بان بلند قد بلندی ایستاده بود و به درختی تکیه داده بود که در ساحل رودخانه قرار داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The muscles of his brawny arms are as strong as iron bands.
[ترجمه گوگل]ماهیچه های بازوهای چاق او به اندازه نوارهای آهنی قوی هستند
[ترجمه ترگمان]ماهیچه های بازوهای عضلانی او به اندازه دسته های آهن قوی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Success will mean the difference between a brawny giant and a blubbery one.
[ترجمه گوگل]موفقیت به معنای تفاوت بین یک غول تنومند و یک غول تیره خواهد بود
[ترجمه ترگمان]موفقیت به معنای تفاوت بین یک غول سنگین و یک غول blubbery است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

سفت (صفت)
firm, able-bodied, stiff, horny, hard, rigid, fast, solid, dense, tough, tight, tenacious, thick, ironclad, stark, burly, brawny, beefy, chopping, tense, taut, wiry, hard-boiled, muscle-bound

پرعضله (صفت)
athletic, bouncing, brawny, muscular

قوی (صفت)
mighty, hard, solid, valid, drastic, keen, strong, fierce, heavy, formidable, stark, bouncing, brawny, stalwart, boisterous, forcible, powerful, potent, intense, violent, buxom, vigorous, hefty, stocky, forceful, lusty, high-powered, high-pressure, irresistible, stoutish, towering, two-handed, walloping

پر زور (صفت)
strong, brawny, powerful, potent

گوشتالو (صفت)
pursy, brawny, plump, corpulent, obese, chubby, rotund, fubsy, pulpy, pudgy, plumpish, podgy

نیرومند (صفت)
mighty, puissant, main, solid, strong, orotund, formidable, stout, rugged, brawny, nervy, powerful, potent, valiant, vigorous, hale, prolific, red-blooded, robustious, sinewy, sthenic

ماهیچه دار (صفت)
brawny

انگلیسی به انگلیسی

• muscular, powerful, sturdy
a brawny man is strong and muscular.

پیشنهاد کاربران

💢 دوستان کلمات زیر همگی مترادف هم هستند:
🔘 Strong
🔘 Powerful
🔘 Sturdy
🔘 Robust
🔘 Tough
🔘 Resilient
🔘 Muscular
🔘 Brawny
🔘 Forceful
🔘 Mighty
✅ Definition:
👉 Having great physical strength or power.
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : brawn / brawniness
✅️ صفت ( adjective ) : brawny
✅️ قید ( adverb ) : _
قوی هیکل
Large built
Strong , big and moscular
big brawny guys with bulging biceps and bite - sized brains
قوی. عضله دار
His brawny arms glistened with sweat.

بپرس