صفت ( adjective )
حالات: brawnier, brawniest
مشتقات: brawniness (n.)
حالات: brawnier, brawniest
مشتقات: brawniness (n.)
• : تعریف: having large strong muscles.
• متضاد: scrawny, tenuous
• مشابه: athletic, burly, herculean, husky, muscular
• متضاد: scrawny, tenuous
• مشابه: athletic, burly, herculean, husky, muscular
- He was a coach in the sport now, but he was still a brawny man.
[ترجمه گوگل] او در حال حاضر یک مربی در این ورزش بود، اما او هنوز یک مرد جوان بود
[ترجمه ترگمان] او اکنون مربی ورزش بود، اما هنوز مرد قوی هیکلی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او اکنون مربی ورزش بود، اما هنوز مرد قوی هیکلی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید