branch

/ˈbrænt͡ʃ//brɑːnt͡ʃ/

معنی: شاخ، شاخه، شعبه، ترکه، بخش، انشعاب، رشته، فرع، منشعب شدن، شاخه دراوردن، شاخهشاخه شدن، گل و بوته انداختن، مشتق شدن، جوانه زدن، براهجدیدی رفتن
معانی دیگر: شاخ درخت، برزه، برسم، کنگ، شخ، شاخه آوردن، به شاخه بخش شدن، شاخه شاخه منشعب شدن، به چند شاخه تقسیم شدن، شاخه ی رود یا نهر، شاخابه، ریزابه، دریا شاخه، شاخه ی علمی، شاخه ای از درخت خانوادگی، (زبان شناسی) عضو خانواده ای از زبان ها، (ادارات و شرکت ها و غیره) شعبه، هر چیز شاخه مانند (مثل شاخ های فرعی گوزن)، رجوع شود به: branch water، (کامپیوتر) جهش، پرش (رجوع شود به: jump)، به بخش دیگری از برنامه رفتن، پرش کردن، (قلاب دوزی) به طرح شاخ و برگ قلاب دوزی کردن، باtheو forth شاخه دراوردن، باfrom مشتق شدن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a woody part that grows out from the main body of a tree or shrub; limb.
مترادف: bough, limb
مشابه: offshoot, shoot, spray, stalk, stem, stick, switch, twig

(2) تعریف: any offshoot or subdivision of the main part of something.
مترادف: offshoot
مشابه: affiliate, appendage, appendix, arm, chapter, divide, division, limb, section, subdivision, subgroup, subset

- a branch of the savings bank
[ترجمه گوگل] شعبه ای از بانک پس انداز
[ترجمه ترگمان] شعبه ای از بانک پس انداز
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- the various branches of philosophy
[ترجمه گوگل] شاخه های مختلف فلسفه
[ترجمه ترگمان] شاخه های مختلف فلسفه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a stream or creek.
مترادف: brook, creek, stream
مشابه: feeder, tributary
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: branches, branching, branched
(1) تعریف: to separate or diverge.
مترادف: diverge, divide, fork, furcate
مشابه: bifurcate, bisect, deviate, fan out, part, ramify, separate

(2) تعریف: to put out branches.
مشابه: spread, sprout
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: branchless (adj.), branchlike (adj.)
عبارات: branch out
• : تعریف: to separate or divide into branches or branchlike parts.
مشابه: divide, separate

جمله های نمونه

1. branch off
1- به چند شاخه تقسیم کردن یا شدن

2. branch out
1- شاخه دار شدن،شاخه دادن 2- (از نظر علاقه و فعالیت و غیره) گسترده شدن،منشعب شدن

3. that branch of the family emigrated to america
آن شاخه ی فامیل به امریکا مهاجرت کرد.

4. the branch broke and he landed on his back
شاخه شکست و او از پشت بر زمین خورد.

5. the branch broke with a crack
شاخه (ی درخت) ترقی شکست.

6. the branch had been hacked off with a hatchet
شاخه را (به طور ناصاف) با تبر قطع کرده بودند.

7. the branch is bending under its load of snow
شاخه زیر بار برف خم شده است.

8. the branch snapped and i fell to the ground
شاخه با صدا شکست و من بر زمین افتادم.

9. the branch sprang back and hit me in the face
شاخه برگشت و به صورتم خورد.

10. the branch whipped back and hit me in the face
شاخه شلاق وار به عقب برگشت و به صورتم خورد.

11. to branch out
شاخه شاخه شدن

12. a cut branch
شاخه ی بریده

13. can that branch hold your weight?
آیا آن شاخه می تواند وزن تو را تحمل کند؟

14. the (tree) branch broke
شاخه ی درخت شکست.

15. the executive branch is subordinate to the legislative
شاخه ی مجریه تابع شاخه ی مقننه است.

16. the legislative branch enacts laws and the executive branch carries these laws out
قوه ی مقننه قانون وضع می کند و قوه ی مجریه این قوانین را به اجرا درمی آورد.

17. the new branch of the bank
شعبه ی جدید بانک

18. the tree branch broke her fall
شاخه ی درخت،شدت سقوط او را کم کرد.

19. a downward inclined branch
شاخه ی خم شده به سوی پایین

20. a green pomeogranate branch is supple
ترکه ی سبز انار خم پذیر است.

21. he cut the branch with a single hack
با یک ضربه شاخه را زد.

22. he shook the branch and ripe peaches plopped down
او شاخه را تکان داد و هلوهای رسیده،تلپ تلپ افتادند.

23. persian is a branch of the indo-european family of languages
فارسی شاخه ای از خانواده ی زبان های هند و اروپایی است.

24. statistics is a branch of mathematics
آمار بخشی از ریاضیات است.

25. surgery is a branch of medicine
جراحی شاخه ای از (علم) پزشکی است.

26. the company's main branch
شعبه ی اصلی شرکت

27. the secret operations branch of the counterespionage office
بخش عملیات سری اداره ی ضد جاسوسی

28. to grab a branch and hold on hard
شاخه را گرفتن و محکم نگه داشتن

29. to graft a branch of a white rose to a red rose bush
یک شاخه رز سفید را به بته ی رز قرمز پیوند زدن

30. to hatchet a branch
شاخه ای را با تبرچه بریدن

31. to whittle a branch into a tent-peg
شاخه ی درخت را تراشیدن و تبدیل به میخ خیمه کردن

32. birds had turned the branch into a perch
پرندگان شاخه ی درخت را نشیمنگاه خود کرده بودند.

33. to extend the olive branch (to)
از در آشتی در آمدن (با)،پیشنهاد صلح دادن (به)

34. birds were sitting on the branch
پرندگان روی شاخه نشسته بودند.

35. a bird alighted on the leafless branch
پرنده ای بر شاخه ی بی برگ نشست.

36. the monkey caught hold of the branch and swung dangling there
میمون به شاخه چسبید و در آنجا آویزان ماند و تاب خورد.

37. the snake twisted itself around the branch
مار خودش را دور شاخه پیچید.

38. the snake wreathed itself round the branch
مار خود را دور شاخه پیچید.

39. the bird circled and alighted on the branch
پرنده دوری زد و بر شاخه نشست.

40. he lost his grip and fell from the branch
دستش ول شد و از شاخه افتاد.

41. i gave the rope a tug and the branch broke
طناب را یکباره کشیدم و شاخه ی درخت شکست.

42. in order not to fall, the lad gripped the branch
پسرک به شاخه چسبید تا پایین نیافتد.

43. a sticky substance exuded from the end of the cut branch
ماده ی چسبناکی از سرشاخه ی بریده شده تراوید.

44. the nest was on the fork of the tree's upper branch
لانه در محل انشعاب شاخه ی بالایی درخت بود.

مترادف ها

شاخ (اسم)
ramus, antler, horn, branch

شاخه (اسم)
grain, wing, horn, branch, arm, tributary, limb, bifurcation, bough, sprout, branch line, embranchment

شعبه (اسم)
wing, branch, member, arm, chapter, substation, department, offshoot, prong, embranchment

ترکه (اسم)
switch, branch, rod, offshoot, wand, bequest, twig, sprig, heirloom, spray, bough, wattle, scion

بخش (اسم)
section, party, region, leg, part, share, portion, sect, lot, division, fate, distribution, precinct, segment, canton, branch, member, zone, district, subregion, department, item, piece, heritage, quarter, borough, parish, sector, parcel, commune, county, riding, moiety, installment, squadron, wing of building

انشعاب (اسم)
branch, tributary, offshoot, split, divergence, ramification, shoot, embranchment

رشته (اسم)
tract, connection, field, sequence, string, sphere, chain, branch, suite, system, series, line, rank, clue, strand, thread, fiber, filament, catena, tissue, ligature

فرع (اسم)
interest, branch, offshoot, corollary, consequence, secondary matter

منشعب شدن (فعل)
branch, divaricate, fork, ramify, furcate

شاخه دراوردن (فعل)
branch

شاخه شاخه شدن (فعل)
branch, ramify

گل و بوته انداختن (فعل)
branch

مشتق شدن (فعل)
branch, derive

جوانه زدن (فعل)
grain, tiller, branch, nip, leaf, bud, erupt, peep, germinate, sprout, burgeon, shoot

براهجدیدی رفتن (فعل)
branch

تخصصی

[عمران و معماری] شاخه - شعبه
[کامپیوتر] انشعاب - دستورالعملی که به کامپیوتر می گوید که به قسمت دیگر برنامه پرش کند . مانند جمله GO TO - انشعاب ؛ شاخه
[برق و الکترونیک] شاخه؛ انشعاب 1. بخشی از شبکه که دارای دو یا چند عنصر دوسر به صورت سری است . 2. محصول به دست آمده از یک مد واپاشی در هسته ای پرتوزا که دارای دو یا چند مد واپاشی است . 3. قطعه خطی که دو گره را به هم یا یک گره را به خودش متصل می کند.4. مجموعه ای از دستور العمل های رایانه ای که بین دو دستورالعمل شرطی متوالی اجرا می شوند. - شاخه، انشعاب
[مهندسی گاز] انشعاب، منشعب کردن
[صنعت] شاخه، شعبه، انشعاب
[ریاضیات] شاخه ای

انگلیسی به انگلیسی

• bough; affiliate; limb
fork, divide into branches
the branches of a tree are the parts that grow out from its trunk and that have leaves, flowers, or fruit growing on them.
a branch of a business or other organization is one of the offices, shops, or local groups which belong to it.
a branch of a subject is a part or type of it.
a road or path that branches off from another one starts from it and goes in a slightly different direction.
if you branch out, you do something different from your normal activities or work.

پیشنهاد کاربران

عبارت های "branch off" و "branch out" هر دو به معنای منشعب شدن یا جدا شدن از یک مسیر اصلی هستند، اما در کاربرد و مفهوم تفاوت هایی دارند.
branch off
به معنای منشعب شدن، به ویژه در مورد جاده ها یا رودخانه ها به کار می رود.
...
[مشاهده متن کامل]

branch out
از سوی دیگر، "branch out" به معنای گسترش فعالیت ها یا علایق جدید است.
به طور خلاصه، "branch off" بیشتر به تغییر مسیر فیزیکی اشاره دارد، در حالی که "branch out" به گسترش فعالیت ها و علایق جدید مربوط می شود.

شاخه
مثال: She picked a branch of cherry blossoms.
او یک شاخه از گلهای گیلاس را انتخاب کرد.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
شاخه
شعبه
شاخه
شعبه
قوه
انشعاب
A branch of a popular restaurant
یک شعبه ی رستوران معروف
A chain popular restaurant
یک رستوران معروف زنجیره ای
نافی
student branch:انجمن علمی
branch ( رایانه و فنّاوری اطلاعات )
واژه مصوب: شاخه 1
تعریف: [رایانه و فنّاوری اطلاعات] هریک از مجموعه دستورهای پیاپی اجرایی در یک برنامه که با توجه به وضعیت یک یا چند متغیر، هدایت فعالیت رایانه را بر عهده می گیرد|||[شیمی] گروهی از اتم های مشابه که از یک حلقه یا زنجیرۀ مستقیم منشعب می شوند |||متـ . زنجیرۀ جانبی side - chain
...
[مشاهده متن کامل]

قوه
قوۀ ( مجریه، مقننه )
شاخه
شعبه
واحد
واحد، مثلا واحد دانشگاهی
شعبه
Niavaraan branch : شعبه نیاوران
معنی شاخه درخت هم میده
شاخه
شعبه
زیر شاخه

شاخه شبکه
یک مسیر مشخص از شبکه که شامل عناصر و اجزایی مثل دیود ، مقاومت و. . . ( یعنی تمامیه مصرف کننده ها و تولید کننده های مدار ) ) باشد را شاخه ای از شبکه گویند .

در حسابداری به معنی شعبه است
به معنی شاخه
مهم ترین معنی این کلمه شاخه ای از یک موضوع یا درس است برا مثال chemistery and physics are branches of sience
به معنای : شیمی و فیزیک از زیر شاخه های علوم طبیعی هستند
branch office
دفتر شعبه، دفتر نمایندگی
root - and - branch : همه جانبه
قوه - بخش های مهم حکومتی ( the executive branch = قوه اجرایی - the judicial branch = قوه قضایی - the legislative branch = قوه قانون گذاری )
شاخه درخت
به معنی بخش یا شاخه ای از چیزی
قوه ( برای مثال قوه مجریه )
نازل ( در آتش نشانی )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٧)

بپرس