معنی: مغز شویی، اجبار شخص بقبول عقیده تازهای، تلقین عقاید و مسلک تازه ای، شستشوی مغزی دادنمعانی دیگر: (امریکا) گردهمایی که در آن همه (بدون در نظر گرفتن ارشدیت یا نوبت) چاره ها و اندیشه های خود را ابراز می کنند، مشکل گشایی گروهی، (از راه تکرار و تلقین و آموزش) عقاید و افکار شخص را عوض کردن
فعل گذرا ( transitive verb )حالات: brainwashes, brainwashing, brainwashed
• (1)تعریف: to alter a person's ideas or beliefs by forceful means such as physical torture or psychological stress.
• (2)تعریف: to alter a person's behavior or desires with systematic techniques of indoctrination.
- Television commercials may brainwash children.
[ترجمه رحیم غ] تلویزیون میتواند افکاری را به ذهن کودکان القا کند یا افکار کودکان را عوض کند.
|
[ترجمه گوگل] تبلیغات تلویزیونی ممکن است کودکان را شستشوی مغزی کند [ترجمه ترگمان] تبلیغات تلویزیونی می توانند کودکان را شستشوی مغزی دهند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )مشتقات: brainwasher (n.)
• (1)تعریف: the procedure of brainwashing.
• (2)تعریف: an instance of brainwashing.
جمله های نمونه
1. The government is trying to brainwash them into thinking that war is necessary.
[ترجمه سیده زهرا جابری] دولت می کوشد تا ذهنیت آنها را به سمت ضروری بودن جنگ سوق دهد
|
[ترجمه گوگل]دولت سعی دارد آنها را شستشوی مغزی دهد تا فکر کنند جنگ ضروری است [ترجمه ترگمان]دولت می کوشد تا آن ها را شستشوی مغزی داده و فکر کند که جنگ ضروری است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
2. The government is trying to brainwash the people into thinking that a war is necessary.
[ترجمه گوگل]دولت سعی دارد مردم را شستشوی مغزی دهد تا فکر کنند جنگ ضروری است [ترجمه ترگمان]دولت می کوشد تا مردم را شستشوی مغزی داده و فکر کند که جنگ ضروری است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
3. They brainwash people into giving up all their money.
[ترجمه گوگل]آنها مردم را شستشوی مغزی می دهند تا همه پول خود را رها کنند [ترجمه ترگمان]آن ها افراد را شستشوی مغزی داده و همه پولشان را تامین می کنند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. Commercials brainwash consumers into buying things they don't need.
[ترجمه گوگل]آگهیهای بازرگانی، مصرفکنندگان را شستشوی مغزی میدهند تا چیزهایی را بخرند که به آنها نیاز ندارند [ترجمه ترگمان]Commercials مصرف کنندگان را شستشوی مغزی داده و چیزهایی را که نیاز ندارند را بخرند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. Don't let advertisements brainwash you.
[ترجمه گوگل]اجازه ندهید تبلیغات شما را شستشوی مغزی دهند [ترجمه ترگمان]اجازه ندهید تبلیغات شما را شستشوی مغزی دهند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. But that's no reason to brainwash them into staying at home.
[ترجمه گوگل]اما این دلیلی برای شستشوی مغزی آنها برای ماندن در خانه نیست [ترجمه ترگمان]اما دلیلی نداره که اونا رو شستشوی مغزی بدی که تو خونه بمونن [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. Don't let television commercials brainwash you into buying anything you actually don't need.
[ترجمه گوگل]اجازه ندهید تبلیغات تلویزیونی شما را برای خرید هر چیزی که واقعاً به آن نیاز ندارید شستشوی مغزی دهند [ترجمه ترگمان]اجازه ندهید تبلیغات تلویزیونی شما را شستشوی مغزی دهند و چیزی را که لازم ندارید بخرید [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. Perhaps she brainwashed the same way they just tried to brainwash him.
[ترجمه گوگل]شاید او به همان روشی که آنها سعی کردند او را شستشوی مغزی دهند، شستشوی مغزی داده است [ترجمه ترگمان] شاید اون با شستشوی مغزی اونو شستشوی مغزی داده باشه [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. The government is trying to brainwash the people into that a war is necessary.
[ترجمه گوگل]دولت در تلاش است تا مردم را شستشوی مغزی دهد که جنگ ضروری است [ترجمه ترگمان]دولت می کوشد تا مردم را شستشوی مغزی دهد که جنگ ضرورت دارد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. He said that I need brainwash and a brushup in my knowledge.
[ترجمه گوگل]گفت من نیاز به شستشوی مغزی و براشاپ در دانشم دارم [ترجمه ترگمان]او گفت که من به شستشوی مغزی و a در دانش خود نیاز دارم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. The aim of the repetitions of the same commercial on television is nothing but to brainwash consumers into compulsive sonsumption.
[ترجمه گوگل]هدف از تکرار یک آگهی تبلیغاتی در تلویزیون چیزی نیست جز شستشوی مغزی مصرفکنندگان به سمت وسواس اجباری [ترجمه ترگمان]هدف از تکرار همان آگهی تجاری در تلویزیون چیزی نیست جز شستشوی مغزی مصرف کنندگان به وسواس اجباری [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. About the only way to be a harem-guarding potentate nowadays is to start a cult and brainwash potential concubines about your holiness.
[ترجمه گوگل]امروزه تنها راه برای داشتن یک مقام نگهبان حرمسرا، راه اندازی یک فرقه و شستشوی مغزی صیغه های بالقوه در مورد قداست خود است [ترجمه ترگمان]در این روزها تنها راه رسیدن به یکی از حرمسرا هاست که وظیفه دارد a را درباره تقدس خود شستشوی مغزی داده و شستشوی مغزی دهد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. On YouTube, there is a three - minute video trying to brainwash us into smiling.
[ترجمه گوگل]در یوتیوب، یک ویدیوی سه دقیقه ای وجود دارد که سعی می کند ما را شستشوی مغزی دهد تا لبخند بزنیم [ترجمه ترگمان]در یوتیوب ویدئویی سه دقیقه ای وجود دارد که سعی می کند ما را شستشوی مغزی دهد و لبخند بزند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
مترادف ها
مغز شویی (اسم)
brainwash
اجبار شخص به قبول عقیده تازهای (اسم)
brainwash
تلقین عقاید و مسلک تازه ای (اسم)
brainwash
شستشوی مغزی دادن (فعل)
brainwash
انگلیسی به انگلیسی
• remove a person's ideas and replace them with other ideas if someone is brainwashed, they are forced to believe something by being continually told that it is true, and prevented from thinking about it properly. indoctrinate so thoroughly as to effect a radical change of ideas or beliefs