brain trust

/ˈbreɪnˈtrəst//breɪntrʌst/

فرار مغزها (از کشور)، گروه اندیشمند (که به طور غیررسمی مورد مشورت قرار می گیرد)

بررسی کلمه

اسم ( noun )
مشتقات: brain truster (n.)
• : تعریف: a group of experts who advise a government's, company's, or other organization's administrators on policy matters.

جمله های نمونه

1. The candidate's brain trust is gathering this weekend to plan strategy for the primary election.
[ترجمه گوگل]اعتماد مغزی نامزد این آخر هفته برای برنامه ریزی استراتژی برای انتخابات مقدماتی جمع می شود
[ترجمه ترگمان]اعتماد مغز کاندیدا این آخر هفته را برای برنامه ریزی راهبردی برای انتخابات اولیه تشکیل می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Truman played for time by appointing a brains trust of three to advise him.
[ترجمه گوگل]ترومن با انتصاب یک تراست مغزی سه نفره برای مشاوره به او مدتی بازی کرد
[ترجمه ترگمان]ترومن با انتصاب یک مغز که به سه نفر برای توصیه کردن به او اعتماد داشت، با او بازی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Others said the C & D brain trust were enamored with the fact that Faith was so young.
[ترجمه گوگل]دیگران گفتند که اعتماد مغز C, D با این واقعیت که ایمان بسیار جوان بود شیفته بود
[ترجمه ترگمان]دیگران گفتند که اعتماد مغزی C & شیفته این حقیقت است که ایمان به قدری جوان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Scholars in public administration should the brain trust for governments and play the role as consultants.
[ترجمه گوگل]دانش پژوهان مدیریت دولتی باید به دولت ها اعتماد کنند و نقش مشاور را ایفا کنند
[ترجمه ترگمان]محققان در مدیریت دولتی باید به دولت ها اعتماد کنند و نقش مشاوران را ایفا کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Then, brain trust suggests to examine processional catchword.
[ترجمه گوگل]سپس، اعتماد مغز پیشنهاد می‌کند که کلمات کلیدی روندی را بررسی کنید
[ترجمه ترگمان]پس، اعتماد به مغز نشون میده که catchword رو بررسی کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. President Roosevelt's brain trust helped him to plan many of his political moves.
[ترجمه گوگل]اعتماد مغزی پرزیدنت روزولت به او کمک کرد تا بسیاری از اقدامات سیاسی خود را برنامه ریزی کند
[ترجمه ترگمان]اعتماد به مغز رئیس جمهور روزولت به او کمک کرد تا بسیاری از حرکت های سیاسی خود را برنامه ریزی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He's a member of the brain trust.
[ترجمه گوگل]او عضوی از اعتماد مغز است
[ترجمه ترگمان]او یکی از اعضای the مغز است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The director of our institute makes us feel useless brain trust.
[ترجمه گوگل]مدیر موسسه ما باعث می شود احساس اعتماد مغزی بی فایده داشته باشیم
[ترجمه ترگمان]رئیس موسسه ما باعث می شود که ما احساس عدم اعتماد به مغز کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. As Saeed Leylaz told me before he was thrown in jail along with most of Iran's reformist brain trust, "Our feet are in traditionalism and our heads in modernism. "
[ترجمه گوگل]همانطور که سعید لیلاز قبل از اینکه همراه با اکثر اعتماد مغزی اصلاح طلبان ایران به زندان بیفتد به من گفت: "پای ما در سنت گرایی و سرمان در مدرنیسم است "
[ترجمه ترگمان]همانطور که سعید Leylaz پیش از اینکه به همراه بسیاری از اعتماد مغزی اصلاح طلب ایران به زندان انداخته شود، گفت: \" پاهای ما در traditionalism و سر ما در modernism قرار دارند \"
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The UK project is led by policy wonk David Halpern, a key part of Cameron's Downing Street brain trust and head of the Behavioural Insight Team.
[ترجمه گوگل]پروژه بریتانیا توسط دیوید هالپرن، یک بخش کلیدی از اعتماد مغز داونینگ استریت کامرون و رئیس تیم بینش رفتاری رهبری می شود
[ترجمه ترگمان]پروژه انگلستان توسط سیاست wonk دیوید Halpern، که بخش مهمی از اعتماد ذهنی خیابان داونینگ و رئیس تیم Insight رفتاری رفتاری است، هدایت می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• brilliant team, thinking crew

پیشنهاد کاربران

brain trust ( علوم سیاسی و روابط بین الملل )
واژه مصوب: رایوران
تعریف: گروهی از افراد صاحب نظر نزدیک به رئیس جمهور یا نامزد ریاست جمهوری که در سیاست گذاری یا ادارۀ امور او را راهنمایی می کنند
گروه اندیشمندان. کارشناس
گروه اندیشمند

بپرس