معنی: مغز، هوش، مخ، کله، خرد، ذکاوت، بقتل رساندن، مغز کسی را دراوردنمعانی دیگر: محتویات کاسه ی سر (brains هم می گویند)، (اغلب جمع) هوش، قدرت فکری، ذهن، (عامیانه) باهوش، آدم باهوش، شخص با کله، (عامیانه - معمولا جمع) مغز کل، سردسته، سلسله جنبان، سرکرده، سالار (از نظر فکری)، (با ضربه) مغز کسی را درآوردن، مغز کسی را متلاشی کردن، (خودمانی) محکم بر سر کسی کوفتن، تو سری زدن، مغز مهره داران، عضو مشابه آن در بی مهرگان، فهم
• (1)تعریف: the organ of the central nervous system contained within the skull, which thinks, interprets sensations, and coordinates motion and other activity in the rest of the body.
• (2)تعریف: the center of intelligence; mind.
• (3)تعریف: (usu. pl.) intelligence.
- He was the brains of the operation.
[ترجمه amir] او عنصر اصلی عملیات بود
|
[ترجمه A.A] او سردسته عملیات بود
|
[ترجمه King ada] او مغز این عملیات بود
|
[ترجمه گوگل] او مغز عملیات بود [ترجمه ترگمان] او مغزمتفکر این عملیات بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )حالات: brains, braining, brained
• : تعریف: to strike a heavy blow on the head of.
جمله های نمونه
1. brain fissures
شیارهای مغزی
2. brain drain
فرار مغزها (از کشور)
3. the human brain has a complex organization
مغز انسان ساختمان پیچیده ای دارد.
4. to be brain dead
از نظر فعالیت مغزی مرده بودن
5. when the brain stops functioning. . . .
وقتی که مغز از کار می افتد . . .
6. john is a brain surgeon
جان جراح مغز است.
7. lobe of the brain
یک لب مغز
8. this drug disrupts brain activity
این دارو عملکرد مغز را مختل می کند.
9. have on the brain
دایما در فکر چیزی بودن،وسواس چیزی را داشتن
10. she didn't have the brain for it
کله ی این کار را نداشت.
11. the disaster dizzied her brain and paralyzed her will
آن فاجعه (مغز) او را منگ و اراده ی او را فلج کرده بود.
12. they used hammers to brain the attackers
برای متلاشی کردن مغز مهاجمان از چکش استفاده کردند.
13. this part of the brain coordinates the muscles of the mouth
این ناحیه ی مغز عضلات دهان را هماهنگ می کند.
14. doctor john aryanpur is a brain surgeon
دکتر جان آریان پور جراح مغز است.
15. he has more brawn than brain
عضله ی قوی بیشتر دارد تا عقل و درایت.
16. my son john is a brain surgeon
پسرم جان جراح مغز است.
17. the dominant hemisphere of the brain
نیمکره ی چیره (در مغز)
18. the marvelous skill of that brain surgeon
مهارت شگفت انگیز آن جراح مغز
19. if i see him again, i'll brain him!
اگر دوباره او را ببینم تو سرش خواهم زد!
20. the delicate operations of the human brain
کنش های حساس مغز انسان
21. a throng of confused thoughts cluttered her brain
انبوهی از افکار در هم و بر هم مغز او را پر کرد.
22. nerves carry messages to and from the brain
عصب ها پیام ها را از مغز می برند و به مغز می آورند.
23. john realized his childhood dream of becoming a brain surgeon
جان به رویای ایام کودکی خود درباره ی جراح مغز شدن جامه ی عمل پوشاند.
24. we still don't know exactly how the human brain works
هنوز هم به درستی نمی دانیم مغز انسان چگونه عمل می کند.
25. Today the principal tools for prospecting the brain are electrical.
[ترجمه گوگل]امروزه ابزار اصلی برای جستجوی مغز، الکتریکی است [ترجمه ترگمان]امروزه ابزارهای اصلی برای اکتشاف مغز الکتریکی هستند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
26. Heavy drinking can cause permanent damage to the brain.
[ترجمه Tiba] نوشیدن مایعات الکلی میتواند موجب آسیب همیشگی به مغز شود
|
[ترجمه گوگل]نوشیدن زیاد می تواند باعث آسیب دائمی به مغز شود [ترجمه ترگمان]نوشیدن سنگین می تواند باعث آسیب دائمی به مغز شود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
27. The brain is a part of the nervous system of the human body.
[ترجمه گوگل]مغز بخشی از سیستم عصبی بدن انسان است [ترجمه ترگمان]مغز بخشی از سیستم عصبی بدن انسان است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
28. He had a blood clot removed from his brain.
[ترجمه گوگل]یک لخته خون از مغزش برداشته شد [ترجمه ترگمان] اون لخته خونی از مغزش برداشته [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
29. He died of a massive brain haemorrhage .
[ترجمه گوگل]او بر اثر خونریزی شدید مغزی درگذشت [ترجمه ترگمان] اون بخاطر یه تومور مغزی شدید مرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
30. His brain was filled with vapors and dreams.
[ترجمه Tiba] تمام ذهنش درگیر خیالات و رویاها بود
|
[ترجمه گوگل]مغزش پر از بخار و رویا بود [ترجمه ترگمان]مغزش با بخار و رویا پر شده بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
• main organ of the central nervous system, intellect, mind smash or crush the skull your brain is the organ inside your head that enables you to think and to feel things such as heat and pain. you also use brain to refer to your mind and the way you think. if you say that someone has brains or has a good brain, you mean that they have the ability to learn and understand things quickly, to solve problems, and to make good decisions. very clever people are sometimes referred to as brains; an informal use. the person who plans the activities of an organization can be referred to as its brains; an informal use. if you pick someone's brains, you ask them to help you with a problem because they know a lot about the subject. if you rack your brains, you try very hard to think of something.
پیشنهاد کاربران
Can I pick your brain for a minute? می تونم برای لحظه ای از دانش و تجربه شما استفاده کنم؟ می تونم برای یک دقیقه باهاتون مشورت کنم؟ می تونم برای دقیقه ای نظرتون رو جویا بشم؟
مغز، ذهن مثال: The brain controls all functions of the body. مغز کلیه عملکردهای بدن را کنترل می کند.
اسم : ۱ _ مغز ، مخ The organ in the head that controls thought ۲ _ هوش ، خرد ، ذکاوت Mind , intelligence ۳ _ ( عامیانه ) باهوش ، عاقل Clever person فعل : ۱ _ به سر ضربه زدن Hit on the head ۲ _ کشتن کسی با شکستن جمجمه Kill by smashing someone's skull
( اغلب جمع ) هوش - قدرت فکری - ذهن - هوش و حواس e. g. A: Is that him? Who did you say he is? B: My nephew A: Got any brains? Can he go with Alex? B: Of course, why not? A: Just a minute. ... [مشاهده متن کامل]
B: You'll go with the car and be back soon. You'll earn some cash alright? C: But my father? B: I'll tell him. سلام. اینه؟ گفتی کیته ( چه نسبتی باهات داره ) ؟ پسره خواهرمه هوش و حواس ش که سر جاش هست؟ آره بابا خوبه. می تونه با الکس بره و برگرده؟ آره، چرا نتونه؟ یه دقیقه صبر کن. ببین، یه دقه با ماشین میری و برمیگردی. یه پولی هم گیرت میاد ها!؟ چطوره؟ بابام چی؟ باباتو من بهش میگم.
دلیل وجود شباهت این واژه و هم معنی بودنش با مغز به ترکی چیه؟ beyin =brain
brain ( n ) ( breɪn ) =the organ inside the head that controls movement, thought, memory, and feeling
✅ واژه ( با جداسازی اجزاء تشکیل دهنده ) : brain - ✅ تلفظ واژه: brān ✅ معادل کاربردی، فارسی و توضیح واژه: مغز: سیستم عصبی درون جمجمه ( شامل مخ، دیانسفال، ساقه ی مغز و مخ ) ✅ اجزاء و عناصر واژه ( ریشه، پیشوند یا پسوند ) در پزشکی : encephal/o
is a connection joint point between physcal body and its soul. like USB devices ports for Flash Memory or SATA ports for HardDisks . . . it contains internal cache memory and CPU to hold the motion control for whole body parts. ... [مشاهده متن کامل]
either each cell in the body has an internal CPU, Memory and ports for dealing with other cells and seperate souls, cooperated all together. each organizme also contain a cooprated CPU and memory to connect and act with other organzimes ( each and all are clever and intellegent ) very ( Hyper intilegants ) and complex metaphysic physic construction. . brain is pyhsical metrial Mind is the soul one. . . . . to be details . . .
[پزشکی] مغز: سیستم عصبی درون جمجمه ( شامل مخ، دیانسفال، ساقه ی مغز و مخ )
What is the brain? The brain is a complex organ that controls thought, memory, emotion, touch, motor skills, vision, breathing, temperature, hunger and every process that regulates our body. Together, the brain and spinal cord that extends from it make up the central nervous system, or CNS.
functions of different parts of the brain
مغز The brain exploded The cerebral artery was torn مغز منفجر شد رگ مغز پاره شد. ( خونریزی مغزی ) مرگ
۱. مغز ۲. مخ ۳. کله
!He is a brain اون خیلی مُخه! ( یعنی خیلی باهوشه! )