• : تعریف: the state or period of life when one is a boy.
جمله های نمونه
1. he spent his boyhood in tehran and mashhad
بچگی خود را در تهران و مشهد گذراند.
2. The accordion music reminds me of my boyhood.
[ترجمه رضا] موسیقی آکاردئون مرا یاد دوران کودکی می اندازد.
|
[ترجمه گوگل]موسیقی آکاردئون مرا به یاد دوران کودکی ام می اندازد [ترجمه ترگمان]موسیقی آکوردئون به یاد دوران کودکی من می اندازد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
3. His boyhood conditioned him to hardship.
[ترجمه گوگل]دوران کودکی او را مشروط به سختی کرد [ترجمه ترگمان]دوره کودکی اش به او اجازه سختی داده بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. Visiting Disneyland has fulfilled a boyhood dream .
[ترجمه گوگل]بازدید از دیزنی لند رویای دوران کودکی را برآورده کرده است [ترجمه ترگمان]بازدید از دیزنی لند یک رویای دوران کودکی را تحقق بخشید [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. I had a very happy boyhood.
[ترجمه گوگل]دوران پسری بسیار شادی داشتم [ترجمه ترگمان]از دوران کودکی خیلی خوشحال بودم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. He had a fund of stories about his boyhood.
[ترجمه گوگل]او انبوهی از داستان ها در مورد دوران کودکی خود داشت [ترجمه ترگمان]داستان های کودکی اش در مورد دوران کودکی او بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. Those old toys are evocative of my boyhood.
[ترجمه گوگل]آن اسباب بازی های قدیمی تداعی کننده دوران پسری من هستند [ترجمه ترگمان]آن اسباب بازی های قدیمی برای دوران کودکی من مهیج هستند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. All his boyhood heroes were football players.
[ترجمه گوگل]تمام قهرمانان دوران کودکی او فوتبالیست بودند [ترجمه ترگمان]قهرمانان دوران کودکی او، بازیکنان فوتبال بودند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. He spent most of his boyhood with his grandparents.
[ترجمه گوگل]او بیشتر دوران کودکی خود را با پدربزرگ و مادربزرگش گذراند [ترجمه ترگمان]او بیشتر دوران کودکی خود را با پدربزرگ و مادربزرگش می گذراند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. It was his boyhood ambition/dream to become a film director.
[ترجمه گوگل]این جاه طلبی/رویای کودکی او بود که کارگردان سینما شود [ترجمه ترگمان]این آرزوی دوران کودکی او بود که به کارگردان فیلم تبدیل شود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. The events of his boyhood are shown in a flashback.
[ترجمه گوگل]وقایع دوران کودکی او در یک فلش بک نشان داده شده است [ترجمه ترگمان]وقایع دوران کودکی او یادآور a است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. My boyhood hero was Bobby Charlton.
[ترجمه گوگل]قهرمان دوران کودکی من بابی چارلتون بود [ترجمه ترگمان]قهرمان دوران کودکی من \"بابی Charlton\" بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. The transition from boyhood to manhood can be a confusing period.
[ترجمه گوگل]گذار از دوران پسری به مردانگی می تواند یک دوره گیج کننده باشد [ترجمه ترگمان]گذر از دوران کودکی تا زمان بلوغ می تواند دوره گیج کننده باشد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. He'd spent his boyhood summers mucking about in boats.
[ترجمه گوگل]او تابستانهای کودکیاش را به غر زدن در قایقها گذرانده بود [ترجمه ترگمان]He دوران کودکی خود را در قایق ها به کار انداخته بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
مترادف ها
بچگی (اسم)
babyhood, childhood, boyhood, puerility
پسر بچگی (اسم)
boyhood
انگلیسی به انگلیسی
• youth, childhood; state of being a boy a man's boyhood is the period of his life during which he is a boy.