boyhood

/ˌbɔɪˌhʊd//ˈboɪhʊd/

معنی: بچگی، پسر بچگی
معانی دیگر: پسری، پسر بودن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: the state or period of life when one is a boy.

جمله های نمونه

1. he spent his boyhood in tehran and mashhad
بچگی خود را در تهران و مشهد گذراند.

2. The accordion music reminds me of my boyhood.
[ترجمه رضا] موسیقی آکاردئون مرا یاد دوران کودکی می اندازد.
|
[ترجمه گوگل]موسیقی آکاردئون مرا به یاد دوران کودکی ام می اندازد
[ترجمه ترگمان]موسیقی آکوردئون به یاد دوران کودکی من می اندازد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. His boyhood conditioned him to hardship.
[ترجمه گوگل]دوران کودکی او را مشروط به سختی کرد
[ترجمه ترگمان]دوره کودکی اش به او اجازه سختی داده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Visiting Disneyland has fulfilled a boyhood dream .
[ترجمه گوگل]بازدید از دیزنی لند رویای دوران کودکی را برآورده کرده است
[ترجمه ترگمان]بازدید از دیزنی لند یک رویای دوران کودکی را تحقق بخشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. I had a very happy boyhood.
[ترجمه گوگل]دوران پسری بسیار شادی داشتم
[ترجمه ترگمان]از دوران کودکی خیلی خوشحال بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He had a fund of stories about his boyhood.
[ترجمه گوگل]او انبوهی از داستان ها در مورد دوران کودکی خود داشت
[ترجمه ترگمان]داستان های کودکی اش در مورد دوران کودکی او بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Those old toys are evocative of my boyhood.
[ترجمه گوگل]آن اسباب بازی های قدیمی تداعی کننده دوران پسری من هستند
[ترجمه ترگمان]آن اسباب بازی های قدیمی برای دوران کودکی من مهیج هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. All his boyhood heroes were football players.
[ترجمه گوگل]تمام قهرمانان دوران کودکی او فوتبالیست بودند
[ترجمه ترگمان]قهرمانان دوران کودکی او، بازیکنان فوتبال بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He spent most of his boyhood with his grandparents.
[ترجمه گوگل]او بیشتر دوران کودکی خود را با پدربزرگ و مادربزرگش گذراند
[ترجمه ترگمان]او بیشتر دوران کودکی خود را با پدربزرگ و مادربزرگش می گذراند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. It was his boyhood ambition/dream to become a film director.
[ترجمه گوگل]این جاه طلبی/رویای کودکی او بود که کارگردان سینما شود
[ترجمه ترگمان]این آرزوی دوران کودکی او بود که به کارگردان فیلم تبدیل شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The events of his boyhood are shown in a flashback.
[ترجمه گوگل]وقایع دوران کودکی او در یک فلش بک نشان داده شده است
[ترجمه ترگمان]وقایع دوران کودکی او یادآور a است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. My boyhood hero was Bobby Charlton.
[ترجمه گوگل]قهرمان دوران کودکی من بابی چارلتون بود
[ترجمه ترگمان]قهرمان دوران کودکی من \"بابی Charlton\" بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The transition from boyhood to manhood can be a confusing period.
[ترجمه گوگل]گذار از دوران پسری به مردانگی می تواند یک دوره گیج کننده باشد
[ترجمه ترگمان]گذر از دوران کودکی تا زمان بلوغ می تواند دوره گیج کننده باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He'd spent his boyhood summers mucking about in boats.
[ترجمه گوگل]او تابستان‌های کودکی‌اش را به غر زدن در قایق‌ها گذرانده بود
[ترجمه ترگمان]He دوران کودکی خود را در قایق ها به کار انداخته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بچگی (اسم)
babyhood, childhood, boyhood, puerility

پسر بچگی (اسم)
boyhood

انگلیسی به انگلیسی

• youth, childhood; state of being a boy
a man's boyhood is the period of his life during which he is a boy.

پیشنهاد کاربران

the period or state of being a boy
boyhood
پسرانگی
دوران بچگی ، دوران پسربچگی

بپرس