bow

/ˈbaʊ//baʊ/

معنی: سجود، قوس، کمان، تعظیم، سر فرود اوردن، خمیده شدن، سجود کردن، خم شدن، تعظیم کردن، سرتکان دادن، خم کردن، خمیدن
معانی دیگر: خماندن، خم کردن یا شدن، سر فرود آوردن، سرخم کردن، تسلیم شدن، رضایت دادن، کمر خم کردن (زیر بار غم و غیره)، کج شدن، کرنش، خمش، انحنا، خم شدگی، هرچیز خم شده یا قوس دار، کمانه، کمانش، کباده، هلال، کمانگیر، کمانکش، (مثل کمان) خم کردن یا شدن، انحنا پیدا کردن، قوس دار کردن یا شدن، (ویولن و کمانچه و غیره) آرشه، ضربه یا مالش آرشه بر سیم ویولن و غیره، گره، گره تزیینی (دارای دو یا چند حلقه)، روبان گره زده، دسته ی عینک، کمانی شکل، قوسی، خمیده، خمش دار، (کشتی) سینه، (هواپیما) دماغ، جهت حرکتی که چهل و پنج درجه به سوی راست یا چپ سینه ی کشتی باشد، (کشتی پارویی) پاروزنی که از همه به سینه ی کشتی نزدیک تر است، وابسته به جلو یا سینه ی کشتی، سینه ای، جلویی (fore هم می گویند - در مقابل: stern)، با down مطیع شدن

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: bows, bowing, bowed
(1) تعریف: to bend the head or the upper part of the body forward in greeting, acknowledgment, consent, submission, or the like.
مترادف: bob, nod
مشابه: bend, curtsy, genuflect, kowtow, salaam, salute

(2) تعریف: to yield or submit.
مترادف: bend, defer, submit, yield
مشابه: acquiesce, capitulate, comply, knuckle under, kowtow, surrender

- They finally bowed to social pressure.
[ترجمه گوگل] آنها سرانجام در برابر فشارهای اجتماعی سر تعظیم فرود آوردند
[ترجمه ترگمان] سرانجام به فشارهای اجتماعی سر تعظیم فرود آوردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to bend downward; stoop.
مترادف: bend, stoop
مشابه: sag, slump, warp

- He bowed under the weight of his heavy pack.
[ترجمه مهدی مولانا] او زیر وزن بسته سنگین خود خم شد
|
[ترجمه گوگل] زیر بار سنگین کوله اش تعظیم کرد
[ترجمه ترگمان] خم شد و زیر بار سنگین بار سنگین خود تعظیم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
عبارات: bow and scrape, bow out
(1) تعریف: to bend (the head or body) forward.
مترادف: bend, nod
مشابه: bob, lean, prostrate

(2) تعریف: to communicate by bowing.
مترادف: nod
مشابه: communicate, impart

- She bowed her thanks.
[ترجمه پارسا سبز قبایی] او با تعظیم تشکر کرد
|
[ترجمه گوگل] او تعظیم کرد
[ترجمه ترگمان] او با تشکر از او تشکر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to cause to submit or yield.
مترادف: humble, prostrate, subdue, subjugate
مشابه: affect, conquer, crush, dominate, govern, hang, humiliate, influence, oppress, overcome, overwhelm, rule, suppress, vanquish

- His spirit was not bowed by misfortune.
[ترجمه گوگل] روح او از بدبختی خم نشد
[ترجمه ترگمان] روح او از بدبختی خم نشده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to cause to bend downward or to stoop.
مترادف: bend
مشابه: curve, distort, twist, warp

- The snow's weight bowed the tree.
[ترجمه رایان آصفی] سنگینی برف درخت را خم کرد
|
[ترجمه گوگل] سنگینی برف درخت را خم کرد
[ترجمه ترگمان] وزن برف روی درخت خم شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: bowedness (n.)
عبارات: take a bow
• : تعریف: the act of bending the head or upper body forward, as in greeting, acknowledgment, consent, or submission.
مترادف: bob, obeisance
مشابه: curtsy, gesture, inclination, kowtow, nod, salaam, salutation
اسم ( noun )
(1) تعریف: a weapon, used for shooting arrows, made of a curved strip of wood or other material with a cord stretched taut between the two ends.
مشابه: arbalest, crossbow, longbow

(2) تعریف: a curved or bent shape, or something having this shape.
مترادف: arc, bend, curve
مشابه: arch, camber, curvature, fold, sinus, twist, warp

(3) تعریف: a long, thin piece of wood with horsehairs stretched between the ends, used for playing the violin and other stringed instruments.

(4) تعریف: an easily loosened knot having two or more loops and used in tying shoes, wrapping packages, and the like.
مترادف: tie
مشابه: bustle, knot
صفت ( adjective )
• : تعریف: curved or bent like a bow.
مترادف: arched, arcuate, bent, curved
مشابه: crooked, twisted
فعل گذرا و ( transitive verb, intransitive verb )
حالات: bows, bowing, bowed
مشتقات: bowedness (n.)
(1) تعریف: to bend or curve so as to resemble a bow.
مترادف: bend, curve
مشابه: arc, arch, crook, flex, fold

- The pressure on the ends bowed the boards.
[ترجمه گوگل] فشار روی انتها تخته ها را خم کرد
[ترجمه ترگمان] فشاری که به پایان می رسید، تخته های کف اتاق را خم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- One board bowed at the center.
[ترجمه گوگل] یک تخته در مرکز تعظیم کرد
[ترجمه ترگمان] یک تخته در مرکز خم شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to play (a violin or other stringed instrument) with a bow.
مترادف: play
اسم ( noun )
(1) تعریف: the front part of a ship or boat.
مشابه: stem

(2) تعریف: in indicating direction, either side of a boat's or ship's bow.

- far away on the starboard bow
[ترجمه گوگل] خیلی دور روی کمان سمت راست
[ترجمه ترگمان] به سمت راست کشتی حرکت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
• : تعریف: of or related to the bow of a ship.

- the bow cannon
[ترجمه گوگل] توپ کمان
[ترجمه ترگمان] همان تیر کمان،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. bow and arrow
تیر و کمان

2. bow and scrape
خیلی اظهار ادب کردن،خضوع و خشوع کردن

3. bow down
تعظیم کردن،سرفرود آوردن

4. bow out
رسما کناره گیری کردن،رسما ترک کردن

5. bow out (or in)
با تعظیم به بیرون (و درون) راهنمایی کردن

6. the bow and arrow evolved into firearms
تیر و کمان به سلاح های آتشین تحول یافت.

7. the bow lights
چراغ های سینه ی کشتی

8. the bow of the ship cut the sea like a sword and glided on
سینه ی کشتی دریا را همچون شمشیری می برید و پیش می رفت.

9. the bow twanged and the arrow shot across
(چله ی) کمان ترنگید و تیر رها شد.

10. to bow to pressure
تسلیم فشار شدن

11. a dignified bow
تعظیم موقرانه

12. a low bow
تعظیم غرا

13. a tightly-strung bow
یک کمان که زه آن تنگ کشیده شده است

14. take a bow
با تعظیم کف زدن و هلهله ی حضار را جواب دادن (در کنسرت و نمایش و غیره)

15. they decided to bow to all her wishes
تصمیم گرفتند در مقابل کلیه ی خواسته های او سر تسلیم فرود بیاورند.

16. to draw the bow over violin strings
آرشه را روی سیم های ویولن کشیدن

17. to string a bow
به کمان زه انداختن

18. the string of a bow must be very tense
زه کمان باید خیلی کشیده باشد.

19. they made her a little bow
آنها به دخترک تعظیم کوتاهی کردند.

20. a whale was sighted on the port bow
در زاویه ی چهل و پنج درجه ی سینه ی چپ،نهنگی دیده شد.

21. the boat's name had been blazoned on her bow
نام کشتی به طور چشمگیری بر سینه ی آن نقش شده بود.

22. she joined her hands together in the indian fashion and gave a little bow
او به سبک هندی ها دست هایش را به هم چسباند و تعظیم کوتاهی کرد.

23. He gave a formal bow and left the room.
[ترجمه گوگل]تعظیم رسمی کرد و از اتاق خارج شد
[ترجمه ترگمان]او تعظیم رسمی کرد و از اتاق بیرون رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. He drew the bow and shot an arrow.
[ترجمه sara] او کمان را کشید و تیر را شلیک کرد
|
[ترجمه گوگل]کمان را کشید و تیری پرتاب کرد
[ترجمه ترگمان]اون کمان رو کشید و تیر خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. Add a length of ribbon tied in a bow.
[ترجمه گوگل]طول روبان را که در یک پاپیون بسته شده است اضافه کنید
[ترجمه ترگمان] یه روبان بسته به یه کمان اضافه کن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. She tied the ribbon in a bow.
[ترجمه Mina] او روبان را به شکل پاپیون گره زد
|
[ترجمه گوگل]روبان را در پاپیون بست
[ترجمه ترگمان]روبان را به کمان بست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. The archer can bend a strong bow.
[ترجمه گوگل]کماندار می تواند کمان قوی را خم کند
[ترجمه ترگمان]کماندار میتونه یه کمان قوی رو خم کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. The bow twanged and the arrow whistled through the air.
[ترجمه گوگل]کمان پیچید و تیر در هوا سوت زد
[ترجمه ترگمان]تیر نواخته شد و تیر در هوا سوت زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. He shot the arrow from the bow.
[ترجمه گوگل]او تیر را از کمان پرتاب کرد
[ترجمه ترگمان]به تیری که از کمان رها شده بود شلیک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. He gave a graceful bow to the audience.
[ترجمه گوگل]تعظیم دلپذیری به حضار داد
[ترجمه ترگمان]تعظیم کوتاهی به حاضران کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

سجود (اسم)
adoration, worship, bow, genuflection

قوس (اسم)
bow, arc, arch, chord, archer

کمان (اسم)
bow, arc, arch, fiddlestick

تعظیم (اسم)
bow, obeisance, inclining, curtsey, curtsy

سر فرود اوردن (فعل)
bow

خمیده شدن (فعل)
bow

سجود کردن (فعل)
bow, genuflect

خم شدن (فعل)
decline, bow, lean, bend, be inclined, stoop, sag, recline, leant, buckle, wilt

تعظیم کردن (فعل)
bow, bend, beck

سرتکان دادن (فعل)
bow, beck, nod

خم کردن (فعل)
bow, incline, bend, curve, crank, leant, crook, flex, wry, limber, inflect, hunch, twist

خمیدن (فعل)
decline, halt, cripple, bow, lean, hop, bend, limp, hobble, stoop

تخصصی

[عمران و معماری] آهن رکابی - قوس - کمان
[مهندسی گاز] خم کردن، خم شدن
[نساجی] قطر داخلی شیطانک - قطعه تعویض سر ضربه گیر بافندگی
[ریاضیات] کمان، قوس، خم شدن

انگلیسی به انگلیسی

• pertaining to the forward section of a vessel
arc; rainbow; bending forward of the head or body; front end of a ship; rod with horsehair stretched between its two ends (used to play the violin); weapon from which arrows are shot; bowknot
play music using a bow; prostrate one self, bend down
when you bow to someone, you briefly bend your body towards them as a formal way of greeting them or showing respect. verb here but can also be used as a count noun. e.g. he opened the door with a bow.
if you bow your head, you bend it downwards so that you are looking towards the ground.
if you bow to someone's wishes or bow to pressure, you agree to do what someone wants you to do; a formal use.
the front part of a ship is called the bow or the bows.
a bow is a knot with two loops and two loose ends that is used in tying shoelaces and ribbons.
a bow is also a weapon for shooting arrows, consisting of a long piece of wood bent into a curve by a string attached to both its ends.
the bow of a violin or other stringed instrument is a long, thin piece of wood with hair from a horse's tail stretched along it. you move the bow across the strings of the instrument in order to play it.
if you bow down, you bow very low to show great respect.
if you bow down to what someone says or does, you do as they tell you instead of what you want to do.
if you bow out of something, you stop taking part in it.

پیشنهاد کاربران

معنی کاسه هم میدهد. مثل:
Rice fills the bow.
یعنی برنج کاسه را پر میکند
دماغه ( سینه ) کشتی
I gave him a bow
من به او تعظیم کردم
گره با روبان به فرم پاپیون
bow 5 ( n ) ( baʊ ) ( also bows [plural] ) =the front part of a boat or ship
bow
bow 4 ( n ) ( baʊ ) =the act of bending your head or the upper part of your body forward in order to say hello or goodbye to sb or to show respect
bow
bow 3 ( n ) ( boʊ ) =a long, thin piece of wood with horsehair stretched along it, used for playing musical instruments such as the violin
bow
bow 2 ( n ) ( boʊ ) bow tie =a knot with two loops and two loose ends that is used for decoration on clothes, in hair, etc. or for tying shoes
bow
bow 1 ( n ) ( boʊ ) =a weapon used for shooting arrows, consisting of a long, curved piece of wood with a tight string joining its ends
bow
سجود کردن
✅سر فرود اوردن - تسلیم شدن - رضایت دادن
Iran stand with protesters as England and Wales bow to Fifa over armbands
Bow ( بَو ) : خم شدن , دماغه کشتی ( n , v )
Bow: کمان . آرشه ویولون
تمام معنی های bow طبق ویکی پدیا :
1. a long wooden stick with horse hair that is used to play certain string instruments such as the violin
2. to bend forward at the waist in respect ( e. g. "bow down" )
...
[مشاهده متن کامل]

3. the front of the ship ( e. g. "bow and stern" )
4. a kind of tied ribbon ( e. g. bow on a present, a bowtie )
5. To bend outward at the sides ( e. g. a "bow - legged" cowboy )
6. a district in London
7. a weapon to shoot projectiles with ( e. g. a bow and arrow )

Bow to sth /sb
to agree to do what someone wants you to do although you do not
It's formal
وقتی برخلاف میلت با کسی یا چیزی موافقت کنی
bow ( حمل‏ونقل دریایی )
واژه مصوب: سینه 1
تعریف: آن قسمت از پیشانۀ شناور که از دماغه به طرف عقب و پایین امتداد دارد
تِل سر
۱. پاپیون
۲. کمان ( arrow میشه پیکان یا تیر )
۳. تعظیم کردن - خم شدن
کمان، پاپیون، تعظیم، تعظیم کردن، ( ابزار نواختن موسیقی ) آرشه
گره گلی، گره به حالت گره ربان
آرشه ی ویولن
⚠️دوستان حواستون به تلفظ باشه⚠️
تعظیم کردن :بَو
کمان: بُو
آرشه ( در سازهای زهی )
دولا شدن، تعظیم کردن
تعظیم کردن
he bowed to the queen
او برای ملکه تعظیم کرد 🔸
to cease from competition or resistance. Mer
to move your head or the top half of your body forwards and downwards as a sign of respect or to say hello or goodbye
تعظیم
یکی از معنی هاش �کمان�هست
کمان
مضراب ویولن
پاپیون
bend the head
سینه یا جلو کشتی
پاییون
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٤)

بپرس