درگیر ( چیزی ) بودن ، گرفتار بودن ، مشغول بودن
Busy with
Example : Jim's too bound up in his own worries to be able to help us
خیلی درگیر چیزی بودن به طوری که نتوانید به چیز دیگری فکر کنید
"او آنقدر درگیر بدبختی خودش بود که نگران آسیب دیدن دیگران نبود"
درپیچیده در