ملزم بودن به. . .
الزام داشتن به. . .
الزام داشتن به. . .
دیر یا زود. . . ( اتفاق خواهد افتاد )
نیازمند اینست که
متعهد و ملزم بودن
مطمئناٌ
میتونست زودتر یا دیرتر اتفاق بیفته
. . . که قرار است. . .
. . . که بناست. . .
. . . که بناست. . .
لاجرم
وابسته بودن به . . .
نیازمند بودن به . . .
نیازمند بودن به . . .
بین احتمال و قطعیت،
Strong probability
ملزم/موظف/مقید به
تقریباً قطعی است که . . .
به احتمال زیاد
حتما
بدون شک / بی شک
باید
مجبور بودن/ مکلف بودن
I am bound to say باید بگم
She was bound to marry him مجبور بود ( مکلف بود ) با او ازدواج کند.
حتما
بدون شک / بی شک
باید
مجبور بودن/ مکلف بودن
I am bound to say باید بگم
She was bound to marry him مجبور بود ( مکلف بود ) با او ازدواج کند.
( اصطلاح ) قصد داشتن، مصمم بودن برای چیزی یا انجام کاری
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٧)