معنی: برجسته، متمایل به ریاست مابی، ارباب منش، دارای برجستگیمعانی دیگر: (عامیانه) استیلاجوی، استیلاگر، پر رو، پر مدعا، دارای نقش برجسته، دارای گچبری برجسته، (امریکا) گاو، گاو شیرده
1. He wants to be seen as less bossy and high-handed.
[ترجمه گوگل]او می خواهد کمتر رئیس و بلند دست دیده شود [ترجمه ترگمان] اون میخواد کم تر رئیس بازی در بیاره [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
2. She remembers being a rather bossy little girl.
[ترجمه گوگل]او به یاد می آورد که یک دختر کوچک نسبتاً رئیس است [ترجمه ترگمان] اون یادش میاد که یه دختر کوچولوی رئیس بازی در میاره [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
3. She turned me off with her bossy manner.
[ترجمه ت] او مرا با رفتار ارباب منشانه اش از خود دور کرد
|
[ترجمه گوگل]او با رفتار رئیسجمهورانهاش مرا خاموش کرد [ترجمه ترگمان] اون با رفتار bossy منو از خودش دور کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. Brian may seem bossy, but I'll tell you it's Lisa that really wears the trousers in that relationship.
[ترجمه س.ت] ممکنه برایان رئیس بازی در بیاره اما اینو باید بگم لیزاست که حرف آخر رو میزنه.
|
[ترجمه گوگل]برایان ممکن است رئیس به نظر برسد، اما من به شما می گویم که این لیزا است که واقعاً در آن رابطه شلوار می پوشد [ترجمه ترگمان]ب-- رای - - ان \"ممکنه رئیس بازی در بیاره\" اما بهت میگم که این \"لیسا\" - ه که واقعا شلوار تو این رابطه پوشیده [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. Stop being so schoolmarmish and bossy.
[ترجمه گوگل]دست از این قدر مدرسه ساز و رئیس بودن بردارید [ترجمه ترگمان]اینقدر احمق نباش و رئیس بازی در نیار [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. Her staff find her bossy and dogmatic.
[ترجمه گوگل]کارکنان او او را رئیس و جزم اندیش می دانند [ترجمه ترگمان]کارکنانش رفتار bossy و متعصبانه او را پیدا می کنند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. And there are marsh plants in the bossy bits and beside the little streams.
[ترجمه گوگل]و گیاهان مردابی در قسمت های بزرگ و در کنار جویبارهای کوچک وجود دارد [ترجمه ترگمان]و گیاهان marsh در قسمت های bossy و کنار نهرها قرار دارند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. A bossy, fussy girl with only a few friends, she frustrated and alienated even the people who loved her most.
[ترجمه گوگل]دختری شیطون و شیطون که فقط چند دوست داشت، حتی افرادی را که بیشتر دوستش داشتند را ناامید و بیگانه کرد [ترجمه ترگمان]یک دختر bossy که فقط چند دوست داشت او را ناراحت کرد و حتی کسانی را که بیش از همه دوستش داشتند از خود دور کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. The face itself, middle-aged, was fleshy, healthy, bossy.
[ترجمه گوگل]خود صورت، میانسال، گوشتی، سالم، رئیسی بود [ترجمه ترگمان]صورت خود را به صورت چاق و healthy و bossy نشان می داد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. Your young daughter's bossy attitude in later life may be channelled into quite acceptable leadership qualities.
[ترجمه گوگل]نگرش رئیسی دختر جوان شما در زندگی بعدی ممکن است به ویژگی های رهبری کاملا قابل قبول هدایت شود [ترجمه ترگمان]طرز رفتار bossy دختر جوان شما در زندگی بعدی ممکن است به چند ویژگی رهبری قابل قبول هدایت شود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. She found Molly to be bossy and interfering.
[ترجمه گوگل]او متوجه شد که مولی رئیس و مداخله گر است [ترجمه ترگمان] اون \"مالی\" رو پیدا کرد که رئیس بازی در بیاره و دخالت کنه [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. Durf was loving every minute of his brisk, bossy monologue.
[ترجمه گوگل]دورف هر دقیقه از مونولوگ تند و پرقدرت خود را دوست داشت [ترجمه ترگمان]به بیت هر دقیقه از خود را دوست می داشت و به فکر خود ادامه می داد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. She's strong without being bossy.
[ترجمه گوگل]او بدون رئیس بودن قوی است [ترجمه ترگمان]اون بدون اینکه رئیس بازی در بیاره قوی است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. They became bossy, uncooperative and hostile in their efforts to ward off depression.
[ترجمه گوگل]آنها در تلاشهای خود برای دفع افسردگی، رئیسجمهور، غیرهمکار و متخاصم شدند [ترجمه ترگمان]در تلاش خود برای دفع افسردگی، bossy، uncooperative و hostile شدند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
15. Her employees find her bossy and dogmatic.
[ترجمه گوگل]کارمندان او را رئیس و جزم اندیش می دانند [ترجمه ترگمان]کارکنانش رفتار bossy و متعصبانه او را پیدا می کنند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید