bossy

/ˈbɒsi//ˈbɒsi/

معنی: برجسته، متمایل به ریاست مابی، ارباب منش، دارای برجستگی
معانی دیگر: (عامیانه) استیلاجوی، استیلاگر، پر رو، پر مدعا، دارای نقش برجسته، دارای گچبری برجسته، (امریکا) گاو، گاو شیرده

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: bossier, bossiest
مشتقات: bossily (adv.), bossiness (n.)
• : تعریف: (informal) domineering; overbearing; pushy.
متضاد: submissive
مشابه: overbearing
صفت ( adjective )
• : تعریف: embellished with bosses or studs.
اسم ( noun )
حالات: bossies
• : تعریف: (informal) a cow.

جمله های نمونه

1. He wants to be seen as less bossy and high-handed.
[ترجمه گوگل]او می خواهد کمتر رئیس و بلند دست دیده شود
[ترجمه ترگمان] اون میخواد کم تر رئیس بازی در بیاره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. She remembers being a rather bossy little girl.
[ترجمه گوگل]او به یاد می آورد که یک دختر کوچک نسبتاً رئیس است
[ترجمه ترگمان] اون یادش میاد که یه دختر کوچولوی رئیس بازی در میاره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. She turned me off with her bossy manner.
[ترجمه ت] او مرا با رفتار ارباب منشانه اش از خود دور کرد
|
[ترجمه گوگل]او با رفتار رئیس‌جمهورانه‌اش مرا خاموش کرد
[ترجمه ترگمان] اون با رفتار bossy منو از خودش دور کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Brian may seem bossy, but I'll tell you it's Lisa that really wears the trousers in that relationship.
[ترجمه س.ت] ممکنه برایان رئیس بازی در بیاره اما اینو باید بگم لیزاست که حرف آخر رو میزنه.
|
[ترجمه گوگل]برایان ممکن است رئیس به نظر برسد، اما من به شما می گویم که این لیزا است که واقعاً در آن رابطه شلوار می پوشد
[ترجمه ترگمان]ب-- رای - - ان \"ممکنه رئیس بازی در بیاره\" اما بهت میگم که این \"لیسا\" - ه که واقعا شلوار تو این رابطه پوشیده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Stop being so schoolmarmish and bossy.
[ترجمه گوگل]دست از این قدر مدرسه ساز و رئیس بودن بردارید
[ترجمه ترگمان]اینقدر احمق نباش و رئیس بازی در نیار
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Her staff find her bossy and dogmatic.
[ترجمه گوگل]کارکنان او او را رئیس و جزم اندیش می دانند
[ترجمه ترگمان]کارکنانش رفتار bossy و متعصبانه او را پیدا می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. And there are marsh plants in the bossy bits and beside the little streams.
[ترجمه گوگل]و گیاهان مردابی در قسمت های بزرگ و در کنار جویبارهای کوچک وجود دارد
[ترجمه ترگمان]و گیاهان marsh در قسمت های bossy و کنار نهرها قرار دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. A bossy, fussy girl with only a few friends, she frustrated and alienated even the people who loved her most.
[ترجمه گوگل]دختری شیطون و شیطون که فقط چند دوست داشت، حتی افرادی را که بیشتر دوستش داشتند را ناامید و بیگانه کرد
[ترجمه ترگمان]یک دختر bossy که فقط چند دوست داشت او را ناراحت کرد و حتی کسانی را که بیش از همه دوستش داشتند از خود دور کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The face itself, middle-aged, was fleshy, healthy, bossy.
[ترجمه گوگل]خود صورت، میانسال، گوشتی، سالم، رئیسی بود
[ترجمه ترگمان]صورت خود را به صورت چاق و healthy و bossy نشان می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Your young daughter's bossy attitude in later life may be channelled into quite acceptable leadership qualities.
[ترجمه گوگل]نگرش رئیسی دختر جوان شما در زندگی بعدی ممکن است به ویژگی های رهبری کاملا قابل قبول هدایت شود
[ترجمه ترگمان]طرز رفتار bossy دختر جوان شما در زندگی بعدی ممکن است به چند ویژگی رهبری قابل قبول هدایت شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. She found Molly to be bossy and interfering.
[ترجمه گوگل]او متوجه شد که مولی رئیس و مداخله گر است
[ترجمه ترگمان] اون \"مالی\" رو پیدا کرد که رئیس بازی در بیاره و دخالت کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Durf was loving every minute of his brisk, bossy monologue.
[ترجمه گوگل]دورف هر دقیقه از مونولوگ تند و پرقدرت خود را دوست داشت
[ترجمه ترگمان]به بیت هر دقیقه از خود را دوست می داشت و به فکر خود ادامه می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. She's strong without being bossy.
[ترجمه گوگل]او بدون رئیس بودن قوی است
[ترجمه ترگمان]اون بدون اینکه رئیس بازی در بیاره قوی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. They became bossy, uncooperative and hostile in their efforts to ward off depression.
[ترجمه گوگل]آنها در تلاش‌های خود برای دفع افسردگی، رئیس‌جمهور، غیرهمکار و متخاصم شدند
[ترجمه ترگمان]در تلاش خود برای دفع افسردگی، bossy، uncooperative و hostile شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Her employees find her bossy and dogmatic.
[ترجمه گوگل]کارمندان او را رئیس و جزم اندیش می دانند
[ترجمه ترگمان]کارکنانش رفتار bossy و متعصبانه او را پیدا می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

برجسته (صفت)
prime, master, striking, leading, protuberant, distinguished, outstanding, illustrious, dominant, bossed, prominent, eminent, bossy, gibbous, bulging, convex, bunchy, famous, predominant, egregious, noted, dome-shaped, kenspeckle, embossed, knobby, laureate, noticeable, overriding, palmary, stereometric, supereminent, torose

متمایل به ریاست مابی (صفت)
bossy

ارباب منش (صفت)
bossy

دارای برجستگی (صفت)
bossy

انگلیسی به انگلیسی

• ruling, domineering
a bossy person enjoys telling other people what to do; used showing disapproval.

پیشنهاد کاربران

1. ریاست طلب 2. رئیس مآب. 3. مستبد
رئیس مآب، کسی که رئیس بازی در میاره
رییس بازی در آوردن
امر و نهی کردن
Bossy OR Boss you around
پرخواسته
ادمی که امر و نهی میکنه
ادم پررو
ادم که تعیین تکلیف میکنه
خودرأی
رئیس مآب
I know I'm bossy and I hold my hands up to tha
می دونم که خوشم میاد رئیس بازی دربیارم. قبول دارم که این اخلاقم درست نیست و این رفتار اشتباهه
کسی که برای دیگران امر و نهی میکند و دستور میدهد
آمر ( امر کننده به دیگران )
ریاست طلب
سلطه گر

آمرانه
کسیکه رئیس بازی در می آورد 🤓
کسی که مدام برای اطرافیان تعیین تکلیف می کند ( بار منفی )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس