boring

/ˈbɔːrɪŋ//ˈbɔːrɪŋ/

معنی: خسته کننده، ملول کننده، نواره
معانی دیگر: سنبنده، سوراخ ساز، سفتگر، پرماهگر، مته دهان، ملالت آور، دلزن، دلزننده، کدورت انگیز، سفتن، عمل سوراخ کردن، سوراخ یا چاه حفر شده توسط مته یا هر چیز گردنده، (جمع) تراشه یا تکه های ایجاد شده توسط مته، سورا  کردن، کنش، خرده چوبی که ازمته کردن بدست میاید

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act or process of making a hole or other opening with a drill or similar tool.
مترادف: drilling, holing, perforation, piercing, puncture
مشابه: digging, gimleting, mining, punching

(2) تعریف: the hole or other opening made by such a process.
مترادف: hole, mine, puncture, tunnel
مشابه: cavity, perforation

(3) تعریف: (pl.) the refuse, such as chips or dust, produced as the result of boring something.
مترادف: tailings
مشابه: chips, refuse, scrapings, scraps, shavings

- metal borings
[ترجمه تینا] سوراخ فلزی
|
[ترجمه Raha] حوصله سربر
|
[ترجمه فاطمه] کسل کننده
|
[ترجمه مهدی] کسل کننده، حوصله سر بر
|
[ترجمه H m] خسته کننده
|
[ترجمه سامان] براده های فلزی
|
[ترجمه گوگل] سوراخ های فلزی
[ترجمه ترگمان] borings فلزی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a boring book, full of footnotes
کتابی خسته کننده و پر از پانویس

2. a boring movie
فیلم خسته کننده

3. a long, boring show
یک نمایش طولانی و خسته کننده

4. a shaft boring machine
دستگاه چال بری

5. termites are boring insects
موریانه حشره ای سوراخ کننده (مته دهان) است.

6. he is a boring teacher who moralizes instead of teaching geometry
او معلم خسته کننده ای است که به جای تدریس هندسه،موعظه ی اخلاقی می کند.

7. it was a boring movie
فیلم بی مزه و خسته کننده ای بود.

8. the calm gradually became boring
سکوت کم کم ملال آور شد.

9. this novel is really boring stuff
این رمان واقعا چیز خسته کننده ای است.

10. he looks upon cooking as boring
او آشپزی را ملالت آور می داند.

11. his short story is cheap and boring
داستان کوتاه او مبتذل و خسته کننده است.

12. his superb acting redeems this otherwise boring movie
ایفای (نقش) عالی او این فیلم از هر جهت ملال انگیز را توجیه می کند.

13. his writing style is wooden and boring
سبک نگارش او خشک و ملال آور است.

14. to be a sailor is a boring métier
ملوان بودن کار ملال آوری است.

15. his amplifications made the story long and boring
شرح و بسط او داستان را طولانی و خسته کننده کرد.

16. the first act of the play was very boring
پرده ی اول نمایش خیلی خسته کننده بود.

17. the story, stripped of its political connotations, is boring
برداشتن مضامین سیاسی این داستان را خسته کننده می کند.

18. this book's disadvantage is that it is written in a boring style
نقطه ضعف این کتاب این است که به سبک خسته کننده ای نوشته شده است.

19. This job is so boring. I wish I could do something more creative.
[ترجمه Strang] این کار خیلی ملال اور است ای کاش میتوانستم کار خلاقانه تری انجام دهم
|
[ترجمه گوگل]این کار خیلی کسل کننده است کاش می توانستم کار خلاقانه تری انجام دهم
[ترجمه ترگمان]این کار خیلی خسته کننده است ای کاش می توانستم کار خلاقانه تری انجام دهم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. "Am I boring you?" she asked anxiously.
[ترجمه گوگل]"حوصلت را سر بردم؟" او با نگرانی پرسید
[ترجمه ترگمان]من تو رو خسته کردم؟ با نگرانی پرسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. Even the most boring times in life are limited.
[ترجمه گوگل]حتی کسل کننده ترین زمان های زندگی هم محدود است
[ترجمه ترگمان]حتی the اوقات در زندگی محدود است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. I find it quite boring to chat with those who are lacking in humour.
[ترجمه گوگل]به نظر من چت کردن با کسانی که شوخ طبعی ندارند بسیار کسل کننده است
[ترجمه ترگمان]خیلی خسته می شوم که با کسانی که در حال شوخی هستند گپ بزنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. Has he been boring you with his stories about China?
[ترجمه گوگل]آیا او با داستان هایش در مورد چین شما را خسته کرده است؟
[ترجمه ترگمان]آیا او شما را با داستان هایی درباره چین کسل کننده کرده است؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. Many diets fail because they are boring.
[ترجمه گوگل]بسیاری از رژیم ها به دلیل کسل کننده بودن شکست می خورند
[ترجمه ترگمان]بسیاری از رژیم های غذایی شکست می خورند چون خسته کننده هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. His writing style is now boring and outdated.
[ترجمه گوگل]سبک نوشتن او اکنون خسته کننده و قدیمی است
[ترجمه ترگمان]سبک نویسندگی او اکنون کسل کننده و منسوخ است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

خسته کننده (صفت)
prolix, longsome, weary, boring, tedious, monotonous, grueling, tiresome, wearisome, weariful, wearying

ملول کننده (صفت)
boring

نواره (صفت)
boring

تخصصی

[عمران و معماری] حفاری - گمانه زنی - چال - چاه گمانه - گمانه - نمونه گیری - چاله - حفره - حفره کنی
[زمین شناسی] حفاری، گمانه زنی، حفره کنی، چال کنی، نمونه گیری
[آب و خاک] گمانه زنی

انگلیسی به انگلیسی

• not interesting, dull
something that is boring is so dull and uninteresting that it makes people tired and impatient.
a thing that is boring has been made in an uninteresting and unimaginative way.
see also bore.

پیشنهاد کاربران

متضاد boring چی میشه؟
داخل تراشی، سفته زنی
خسته کننده کسالت آور، حوصله سربر
حفاری، حفره کنی، گمانه زنی
کسالت آور، حوصله سربر؛ ملال آور
Boring :
سوراخ کردن زمین
جهت اجرای چاه گمانه و تعیین جنس خاک
boring: کسل کننده
خشک و بی روح هم معنی میده
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : bore
✅️ اسم ( noun ) : bore / boredom
✅️ صفت ( adjective ) : boring / bored
✅️ قید ( adverb ) : boringly
حفاری
کسل
برای غذا : دلنچسب، دلزننده
The food was fairly boring
boring ( زمین‏شناسی )
واژه مصوب: زیوانَقْب
تعریف: رَدفسیلی شامل حکاکی یا شیار یا حفره در سطح سختِ سنگ؛ فسیلی که گیاهان یا جانوران ایجاد کرده اند
صفت boring به معنای خسته کننده
صفت boring به معنای خسته کننده به چیزهایی اطلاق می شود که جالب نیستند و باعث می شوند انسان کسل و خسته شود و حوصله اش سر برود. این صفت هم برای اشیا و هم افراد به کار می رود ولی صفت bored تنها برای انسان ها استفاده می شود.
...
[مشاهده متن کامل]

a boring man ( مرد کسل کننده )
a boring book ( یک کتاب خسته کننده )
منبع: سایت بیاموز

معنی در رشته عمران :
گمانه زدن
Not interesting
ملالت اور
مسالت اور، حوصله سر بر
کسل کننده حوصله سر بر
it's opposite of "interesting
Boring :
به انگلیسی : it make you tiread
به فارسی : شما را خسته می کند .
خسته کننده ، کسل کننده 😊💖
حوصله سر بر
uninteresting, dull, flat, humdrum, mind - numbing, monotonous, tedious, tiresome
کسل کننده. . .
خسته کننده و کسل کننده
متضاد: interesting
سوفاله، براده، تراشه ( فلزکاری، ماشینکاری )
هم معنی انگلیسی آن : Chip, Filings, Splinter , turnings
چیزی که کسل کننده باشد
ملول کننده
یکنواخت
کسل کننده
خسته کننده
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٩)

بپرس