boredom

/ˈbɔːrdəm//ˈbɔːdəm/

معنی: خستگی، ملالت، ملولی
معانی دیگر: دلزدگی، خستگی (فکری و روحی)، کدورت

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: the state of being bored; dullness; ennui.
مترادف: apathy, dullness, ennui
متضاد: exhilaration
مشابه: doldrums, lassitude, lethargy, malaise

- Boredom is a major cause of job dissatisfaction.
[ترجمه ب گنج جو] یکی از دلایل مهم و اساسی نارضایی شغلی همین خستگی و بیزاریست.
|
[ترجمه شان] خستگی و ملال، یک دلیل عمده نارضایی شعلی است.
|
[ترجمه گوگل] بی حوصلگی عامل اصلی نارضایتی شغلی است
[ترجمه ترگمان] خستگی و ملالت، دلیل اصلی نارضایتی شغلی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. to relieve the boredom of waiting, he began writing a letter
برای اینکه از انتظار کشیدن کمتر حوصله اش سر رود شروع به نوشتن نامه ای کرد.

2. on thursdays an air of fatigue and boredom pervaded the school
پنج شنبه ها حالت خستگی و ملالت مدرسه را فرامی گرفت

3. you can either heed my words or show boredom
تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال

4. it was a bad movie and the audience did not hide its boredom
فیلم بد بود و حاضران دلزدگی خود را پنهان نکردند.

5. Some children have a low tolerance for boredom.
[ترجمه شان] برخی از کودکان، در برابر خستگی، کم طاقت ( کم تحمل ) هستند.
|
[ترجمه گوگل]برخی از کودکان تحمل کمی برای کسالت دارند
[ترجمه ترگمان]برخی از کودکان نسبت به ملالت، تحمل کم دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Work banishes those three great evils: boredom, vice and poverty.
[ترجمه گوگل]کار آن سه شر بزرگ را از بین می برد: کسالت، رذیله و فقر
[ترجمه ترگمان]کار کردن بر روی این سه مصیبت بزرگ: بی حوصلگی، فساد و فقر
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. After an afternoon of unutterable boredom I was finally allowed to leave.
[ترجمه گوگل]پس از یک بعدازظهر از کسالت غیرقابل بیان، بالاخره به من اجازه داده شد که آنجا را ترک کنم
[ترجمه ترگمان]پس از یک بعد از ظهر ملال ناگفتنی، بالاخره اجازه خروج از آن را دادم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. A walkman can relieve the boredom of running.
[ترجمه گوگل]یک واکمن می تواند خستگی دویدن را از بین ببرد
[ترجمه ترگمان]A می تواند کسالت دویدن را کاهش دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. She has an extremely low boredom threshold.
[ترجمه گوگل]او آستانه کسالت بسیار پایینی دارد
[ترجمه ترگمان] اون یه نقطه ضعف خیلی پایین داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. A lot of her unhappiness is due to boredom.
[ترجمه گوگل]بسیاری از ناراحتی های او به دلیل کسالت است
[ترجمه ترگمان]خیلی از بدبختی او ناشی از ملالت و ملال است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. I noticed her short attention span and low boredom threshold .
[ترجمه گوگل]متوجه دامنه توجه کوتاه و آستانه کسالت کم او شدم
[ترجمه ترگمان]متوجه توجه کوتاهی او شدم که در آستانه در بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He was dying of boredom in the isolated island.
[ترجمه گوگل]او در جزیره ای منزوی از خستگی می مرد
[ترجمه ترگمان]او در آن جزیره دورافتاده و دورافتاده از بی حوصلگی در حال مرگ بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The books helped relieve the boredom of waiting.
[ترجمه گوگل]کتاب ها به رفع خستگی از انتظار کمک کردند
[ترجمه ترگمان]کتاب ها به تسکین ملال انتظار کمک کرده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He has a low boredom threshold .
[ترجمه گوگل]او آستانه خستگی پایینی دارد
[ترجمه ترگمان] اون یه نقطه ضعف داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Unemployment can drive you mad with boredom.
[ترجمه گوگل]بیکاری می تواند شما را از کسالت دیوانه کند
[ترجمه ترگمان]بیکاری می تواند شما را دیوانه کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

خستگی (اسم)
weariness, lassitude, ennui, tedium, illness, sickness, languor, fatigue, boredom, exhaustion, tiredness, wound

ملالت (اسم)
gloom, ennui, tedium, humdrum, boredom

ملولی (اسم)
boredom

انگلیسی به انگلیسی

• weariness, tedium, ennui
boredom is the state of being bored.

پیشنهاد کاربران

ملال، کسالت
When i arrived, i see her very boredom
وقتی آمدم، دیدم که او خستگی دارد.
بی حوصلگی. کسالت. خستگی. دلتنگی
مثال:
an escape from boredom
یک راه فرار از خستگی و کسالت
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : bore
✅️ اسم ( noun ) : bore / boredom
✅️ صفت ( adjective ) : boring / bored
✅️ قید ( adverb ) : boringly
کلافگی
احساس ملالت و دلزدگی
Shopping is a great cure for boredom
بی حوصلگی ، دل زدگی
Boredom ( in Intermediate 2 ) : the feeling of being bored
معنی توضیح : حسی که کسالت و حوصله سر بری دارد
Example : I was going crazy with boredom
معنی مثال : من داشتم از خستگی دیوونه می شدم
معنی کلی کلمه : خستگی
کسالت اور
بلا تکلیفی
خسته
Iam getting borres
دارم خسته میشم ☹️
خستگی
احساس ملالت و خستگی، بی حوصلگی، دلزدگی
یکنواختی
کسالت و خستگی - - - - - - >the feeling of being boared
معنی:احساس خسته بودن.
روزمرگی
بی حوصلگی - سر رفتن حوصله
آزردگی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)

بپرس