borderline

/ˈbɔːrdərˌlaɪn//ˈbɔːdəlaɪn/

معنی: سرحد
معانی دیگر: نوارمرزی، خط سرحدی، خط فاصل، حد، روی مرز، بینابین، حد واسط، میان، نه این و نه آن، مبهم، حد barbed wire was stretched along the borderline سیم خاردار در راستای مرز کشیده شده بود روی مرز، مبهم the narrow borderline between laughter and tears مرز باریک بین خنده و اشک

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: at or near a boundary.
مترادف: bounding, contiguous, fringing, verging
مشابه: border, frontier, marginal, neighbor, peripheral

(2) تعریف: not quite fitting into a well-defined category; doubtful.
مترادف: doubtful, marginal, uncertain
مشابه: liminal, possible

- He is a borderline psychotic.
[ترجمه گوگل] او یک روان پریش مرزی است
[ترجمه ترگمان] اون یه روانی خیلی روانی - ه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. the narrow borderline between laughter and tears
مرز باریک بین خنده و اشک

2. barbed wire was stretched along the borderline
سیم خاردار در راستای مرز کشیده شده بود.

3. In borderline cases, the student's coursework is considered, as well as exam grades.
[ترجمه گوگل]در موارد مرزی، تکالیف درسی دانشجو و همچنین نمرات امتحانی در نظر گرفته می شود
[ترجمه ترگمان]در موارد مرزی، coursework دانش آموز به عنوان نمرات امتحانی در نظر گرفته می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. After the exams, the teacher gave all borderline cases a spoken test.
[ترجمه گوگل]بعد از امتحانات، معلم تمام موارد مرزی را تست گفتاری داد
[ترجمه ترگمان]بعد از امتحان، معلم همه موارد مرزی را امتحان کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. I was on the borderline between a first- and a second-class degree.
[ترجمه گوگل]من در مرز بین مدرک درجه یک و دو بودم
[ترجمه ترگمان]من بین یک درجه اول و درجه دو در مرز بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. She slipped over the borderline into sleep.
[ترجمه گوگل]او از مرز به خواب رفت
[ترجمه ترگمان]دوباره به خواب رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. She's on the borderline between a first - and second - class honours degree.
[ترجمه گوگل]او در مرز بین درجه اول و دوم درجه ممتاز قرار دارد
[ترجمه ترگمان]او در مرز بین درجه اول و درجه دو درجه دو قرار دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. She was a borderline candidate.
[ترجمه گوگل]او یک کاندیدای مرزی بود
[ترجمه ترگمان]او یک نامزد مرزی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The borderline between friendship and intimacy is often hard to define.
[ترجمه گوگل]مرز بین دوستی و صمیمیت اغلب به سختی قابل تعریف است
[ترجمه ترگمان]تعریف مرز بین دوستی و صمیمیت اغلب دشوار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Particularly during successful long-term participant observation, the borderline between overt and covert recording can become blurred and quite difficult problems emerge.
[ترجمه گوگل]به خصوص در طول مشاهده موفق شرکت کننده در درازمدت، مرز بین ضبط آشکار و پنهان می تواند مبهم شود و مشکلات بسیار دشواری پدیدار شود
[ترجمه ترگمان]به خصوص در طی یک مشاهده مشارکتی بلند مدت، مرز بین ثبت پنهان و مخفی می تواند مبهم و مشکلات بسیار دشواری ایجاد شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Johnson's arguments range from ridiculous to borderline slander.
[ترجمه گوگل]استدلال های جانسون از مضحک تا تهمت های مرزی متغیر است
[ترجمه ترگمان]بحث های جانسن از تهمت و افترا درهم و برهم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The communal borderline between Chouilly and Cramant slices through the middle of these slopes, the higher vines belonging to Chouilly.
[ترجمه گوگل]مرز مشترک بین Chouilly و Cramant از وسط این دامنه‌ها عبور می‌کند، تاک‌های بلندتر متعلق به Chouilly هستند
[ترجمه ترگمان]مرز مشترک میان Chouilly و Cramant در وسط این دامنه ها، the بالاتر متعلق به Chouilly بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Meanwhile the borderline case is important in understanding the complexity of primary signal systems.
[ترجمه گوگل]در همین حال، مورد مرزی در درک پیچیدگی سیستم های سیگنال اولیه مهم است
[ترجمه ترگمان]در عین حال، مساله مرزی در درک پیچیدگی سیستم های سیگنال اولیه مهم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Moderators may request, in borderline cases, and otherwise at their discretion to see student's marked coursework assignments.
[ترجمه گوگل]مدیران ممکن است در موارد مرزی و در غیر این صورت بنا به صلاحدید خود درخواست کنند که تکالیف درسی مشخص شده دانشجو را ببینند
[ترجمه ترگمان]moderators ممکن است درخواست، در موارد مرزی، و در غیر این صورت به صلاحدید خود برای دیدن تکالیف نوشتاری دانش آموز، درخواست دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Lower rates can help some borderline borrowers qualify for loans.
[ترجمه گوگل]نرخ های پایین تر می تواند به برخی از وام گیرندگان مرزی کمک کند تا واجد شرایط دریافت وام باشند
[ترجمه ترگمان]نرخ های پایین می تواند به برخی وام گیرندگان مرزی کمک کند که واجد شرایط وام هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

سرحد (اسم)
border, bound, abutment, boundary, frontier, butting, demarcation line, borderline, boundary line, bourn, bourne

تخصصی

[عمران و معماری] خط حاشیه - خط راهبر - خط راهنما - خط کنار
[ریاضیات] خط مرزی

انگلیسی به انگلیسی

• on the edge, approaching the limit; questionable; on the border between to areas
limit, boundary
you use borderline to say that something is only just acceptable as a member of a particular class or group.
the borderline between two conditions or qualities is the division between them.
line which indicates the boundary between two countries

پیشنهاد کاربران

قلمرو
تقریبی
مختلف فیه ( فلسفه و کلام )
This term refers to being very close to reaching a limit or boundary. It can be used to describe a situation or behavior that is on the edge of acceptable or permissible.
نزدیک بودن به یک حد یا مرز . می توان از آن برای توصیف موقعیت یا رفتاری استفاده کرد که در مرز قابل قبول یا مجاز است.
...
[مشاهده متن کامل]

“His behavior was borderline inappropriate at the party. ”
A person might say, “I’m borderline obsessed with this new TV show. ”
In a discussion about rules, someone might comment, “That rule is borderline unfair. ”

منابع• https://fluentslang.com/slang-for-limit/
اسم : نوار مرزی
Line marking a border
صفت : بینابین ، نیم به نیم ، مبهم ، پنجاه پنجاه
That may or may not be something : Anne will pass the exam , but Sue is a borderline case ( Sue may pass or fail , it's not clear )
کم وبیش
کسی که دچار بی ثباتی عاطفی است.
دوره ای عشق میورزد و دوره ای دوری میکند.
[عامیانه] بفهمی نفهمی .
( روانشناسی ) اختلال شخصیت مرزی
بینابینی، حد مرزی
مرزی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس