اسم ( noun )
• (1) تعریف: the outer part; edge; boundary.
• مترادف: borderline, boundary, edge, frontier, limit, margin, periphery, verge
• مشابه: bound, brink, junction, juncture, line, mete, perimeter, rim
• مترادف: borderline, boundary, edge, frontier, limit, margin, periphery, verge
• مشابه: bound, brink, junction, juncture, line, mete, perimeter, rim
- There is a fence along the border of our yard.
[ترجمه گوگل] در امتداد مرز حیاط ما حصاری وجود دارد
[ترجمه ترگمان] یک حصار در امتداد مرز حیاط ما وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یک حصار در امتداد مرز حیاط ما وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: the dividing line between two countries or political regions.
• مترادف: bounds, frontier, limits, periphery
• مشابه: line
• مترادف: bounds, frontier, limits, periphery
• مشابه: line
- The border between Spain and France lies along the Pyrenees mountains.
[ترجمه گوگل] مرز بین اسپانیا و فرانسه در امتداد کوه های پیرنه قرار دارد
[ترجمه ترگمان] مرز بین اسپانیا و فرانسه در امتداد کوه های پیرنه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مرز بین اسپانیا و فرانسه در امتداد کوه های پیرنه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- You'll be asked to show your passport at the border.
[ترجمه گوگل] از شما خواسته می شود گذرنامه خود را در مرز نشان دهید
[ترجمه ترگمان] از شما خواسته اند تا گذرنامه خود را به مرز نشان بدهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] از شما خواسته اند تا گذرنامه خود را به مرز نشان بدهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: the decorative strip around the edge of something such as fabric or other crafted work.
• مترادف: binding, edging, frill, trim
• مشابه: braid, flounce, frame, fringe, furbelow, hem, purl, ruffle, selvage
• مترادف: binding, edging, frill, trim
• مشابه: braid, flounce, frame, fringe, furbelow, hem, purl, ruffle, selvage
- This tablecloth has such a pretty border around it.
[ترجمه گوگل] دور این سفره حاشیه زیبایی دارد
[ترجمه ترگمان] این رومیزی مرز بسیار خوبی در اطراف آن دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این رومیزی مرز بسیار خوبی در اطراف آن دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: a strip of earth or a rectangular flower bed planted with decorative flowers or shrubbery.
• مشابه: bed, garden, hedge, plot
• مشابه: bed, garden, hedge, plot
- The garden has a border of marigolds.
[ترجمه گوگل] باغ حاشیه ای از گل همیشه بهار دارد
[ترجمه ترگمان] این باغ دارای مرز of است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این باغ دارای مرز of است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: borders, bordering, bordered
عبارات: border on
حالات: borders, bordering, bordered
عبارات: border on
• (1) تعریف: to put a margin, edge, or trim on.
• مترادف: bound, edge, frill, hem, rim, skirt
• مشابه: bind, flounce, frame, fringe, margin, purl, ruffle, trim
• مترادف: bound, edge, frill, hem, rim, skirt
• مشابه: bind, flounce, frame, fringe, margin, purl, ruffle, trim
- The edges of the fabric will be bordered with lace.
[ترجمه گوگل] لبه های پارچه با توری حاشیه خواهد شد
[ترجمه ترگمان] حاشیه پارچه با تور احاطه خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] حاشیه پارچه با تور احاطه خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The wedding invitations are bordered in gold.
[ترجمه گوگل] حاشیه های دعوت عروسی با رنگ طلایی است
[ترجمه ترگمان] دعوت ها برای عروسی با طلا همسایه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دعوت ها برای عروسی با طلا همسایه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to lie on the boundary or border of.
• مترادف: abut, margin, neighbor, verge
• مشابه: adjoin, bound, flank, skirt
• مترادف: abut, margin, neighbor, verge
• مشابه: adjoin, bound, flank, skirt
- Canada borders the United States.
[ترجمه گوگل] کانادا با ایالات متحده هم مرز است
[ترجمه ترگمان] کانادا با ایالات متحده هم مرز است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کانادا با ایالات متحده هم مرز است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید