• : تعریف: a shelf, alone or as part of a set, for books.
جمله های نمونه
1. I tried to bring some order to the bookshelf.
[ترجمه امیرحسین] سعی کردم یکمی به کتابخانه نظم بدم
|
[ترجمه گوگل]سعی کردم کمی نظم به قفسه کتاب بیاورم [ترجمه ترگمان]سعی کردم چند تا سفارش به قفسه کتاب بیاورم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
2. She dusted all the books on the bookshelf.
[ترجمه گوگل]تمام کتاب های قفسه کتاب را گردگیری کرد [ترجمه ترگمان]همه کتاب ها را روی قفسه کتاب گردگیری می کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
3. His books were ranked tidily on the bookshelf.
[ترجمه گوگل]کتاب های او مرتب در قفسه کتاب ها رتبه بندی می شدند [ترجمه ترگمان]کتاب های او در ردیف سوی کتابخانه قرار داشتند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. Jack edged the dictionary in on the bookshelf.
[ترجمه گوگل]جک فرهنگ لغت را در قفسه کتاب گذاشت [ترجمه ترگمان]جک کتاب لغت را به سمت کتابخانه کشید [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress every day!
[ترجمه گوگل]ای کاش می توانید از فرهنگ لغت جملات آنلاین ما بهره مند شوید و هر روز پیشرفت کنید! [ترجمه ترگمان]ای کاش شما می توانید از فرهنگ لغت آنلاین ما بهره مند شوید و هر روز پیشرفت کنید! [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. Please reach the atlas down from the bookshelf.
[ترجمه گوگل]لطفاً از قفسه کتاب به اطلس برسید [ترجمه ترگمان]لطفا به اطلس دسترسی پیدا کنید [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. The books were back on the bookshelf.
[ترجمه گوگل]کتابها دوباره در قفسه کتابها قرار گرفتند [ترجمه ترگمان]کتاب ها بر روی قفسه کتاب باز بودند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. I cleared off the bookshelf and put these new books on it.
[ترجمه گوگل]قفسه کتاب را پاک کردم و این کتاب های جدید را روی آن گذاشتم [ترجمه ترگمان]از قفسه کتاب ها بیرون آمدم و کتاب های جدید را روی آن گذاشتم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. Our bookshelf is fastened to the wall.
[ترجمه گوگل]قفسه کتاب ما به دیوار بسته شده است [ترجمه ترگمان]قفسه کتاب ما به دیوار بسته شده است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. A recommended addition to the bookshelf for reference purposes.
[ترجمه گوگل]افزودنی توصیه شده به قفسه کتاب برای اهداف مرجع [ترجمه ترگمان]یک اضافه کردن پیشنهادی به قفسه کتاب برای اهداف مرجع [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. He has also rigged up a special bookshelf a table turned upside down-for his top-bunk bed where he keeps his current books.
[ترجمه گوگل]او همچنین یک قفسه مخصوص کتاب درست کرده است که میزی آن را وارونه کرده است و برای تخت دو طبقه خود جایی که کتاب های فعلی خود را در آن نگهداری می کند [ترجمه ترگمان]او همچنین یک قفسه مخصوص قفسه کتاب را نصب کرده بود که وارونه شده بود - برای تخت خواب تختش که در آن او کتاب های جدیدش را نگه می دارد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. Who's messed up the bookshelf?
[ترجمه گوگل]چه کسی قفسه کتاب را به هم ریخته است؟ [ترجمه ترگمان]چه کسی قفسه کتاب را به هم ریخته؟ [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. Indeed I piled up on my home bookshelf many more volumes than appear here and which I have regretfully had to omit.
[ترجمه گوگل]در واقع من در قفسهی کتابهای خانهام خیلی بیشتر از آنچه در اینجا آمده است جمع کردم و متأسفانه مجبور شدم آنها را حذف کنم [ترجمه ترگمان]در واقع چندین جلد کتاب در کتابخانه خودم جمع کردم تا اینکه اینجا ظاهر شوم و با کمال تاسف باید آن را حذف کنم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. I am neaten the books on the low bookshelf.
[ترجمه گوگل]من کتابهای موجود در قفسهی پایین را مرتب کردهام [ترجمه ترگمان]من کتاب ها را از قفسه پایین قفسه کتاب پایین می اندازم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
15. My dictionary has disappeared from my bookshelf where I put it.
[ترجمه گوگل]فرهنگ لغت من از قفسه کتابم جایی که گذاشتم ناپدید شد [ترجمه ترگمان]فرهنگ لغت من از قفسه کتاب من جایی که آن را گذاشتم، ناپدید شده است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
انگلیسی به انگلیسی
• bookcase, shelf used to store books a bookshelf is a bookcase, or a shelf on which you keep books. rank used for storing books, bookcase