bonny

/ˈbɑːni//ˈbɒni/

معنی: جذاب، دلپذیر، زیبا، قوی و زیبا
معانی دیگر: bonnie : زیبا

جمله های نمونه

1. a bonny lass
دخترک تو دل برو

2. A bonny, bouncing baby, Freddie was her heart's desire and joy.
[ترجمه گوگل]فردی که بچه ای خوش قلب و تندرست بود، آرزوی قلبی و شادی او بود
[ترجمه ترگمان]فردی مثل بچه ای که در حال بالا و پایین رفتن بود آرزوی قلبی و شادی او بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Jemima was a bonny Highland lassie of
[ترجمه گوگل]جمیما دختر خوشتیپ هایلند بود
[ترجمه ترگمان]جمی ما دختری زیبا و نازی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Bonny Hicks appeared to me to be the paradigmatic example of an autonomous, free-choosing individual who decided early on to construct a lifestyle congenial to her idiosyncratic sense of self-expression.
[ترجمه گوگل]به نظر من بانی هیکس نمونه ای پارادایمیک از فردی مستقل و با انتخاب آزاد بود که در همان ابتدا تصمیم گرفت سبک زندگی متناسب با احساس خاص خود را از ابراز وجود بسازد
[ترجمه ترگمان]Bonny هیکس به نظر من مثالی مثالی از یک فرد مستقل و مستقل است که در ابتدا تصمیم گرفت سبک زندگی را متناسب با مفهوم ویژه خود بیان کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The cat wasn't the bonny creature it had been when Rose had first given it to him.
[ترجمه گوگل]گربه در زمانی که رز برای اولین بار آن را به او داده بود، آن موجود خوشگلی نبود
[ترجمه ترگمان]وقتی رز اولین بار بود که رز آن را به او داده بود گربه زیبا نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Mrs Addison was a bonny woman with a mass of dark hair which she wore in a coil.
[ترجمه گوگل]خانم آدیسون زنی خوشگل با موهای تیره ای بود که در کلاف می پوشید
[ترجمه ترگمان]خانم آدیسون یک زن زیبا و زیبا بود با انبوهی از موهای تیره که در خود پیچیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. And did you ever see such a bonny piece?
[ترجمه گوگل]و آیا تا به حال چنین قطعه بامزه ای را دیده اید؟
[ترجمه ترگمان]آیا تا به حال این قطعه زیبا را دیده ای؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The arrival of this bonny bawling boy had caused considerable consternation.
[ترجمه گوگل]آمدن این پسر بچه بالنگ باعث تعجب قابل توجهی شده بود
[ترجمه ترگمان]به محض رسیدن این پسر بیچاره، از شنیدن این فریاد و زاری بسیار ناراحت شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. And you are the hot favourite, bonny lass.
[ترجمه گوگل]و تو دختر دوست داشتنی و دوست داشتنی هستی
[ترجمه ترگمان]و تو هم آن دختر کوچولوی جذاب و دوست داشتنی هستی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. I must say, love, you're looking very bonny!
[ترجمه گوگل]باید بگویم، عشق، تو خیلی بامزه به نظر میرسی!
[ترجمه ترگمان]باید بگویم، عشق، تو خیلی زیبا به نظر می رسی!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Or as a bonny nine-year-old, celebrating her first Christmas at Watton . . . with only five years of life left to her.
[ترجمه گوگل]یا به‌عنوان یک دختر نه ساله، اولین کریسمس خود را در Watton جشن می‌گیرد تنها پنج سال از عمرش باقی مانده است
[ترجمه ترگمان]یا به عنوان یک بچه خوشگل ۹ ساله که اولین کریسمس او را در Watton جشن گرفته بود و تنها پنج سال زندگی برایش باقی مانده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Photographs indicate that she was a bonny young lass likely to stir the emotions of any number of local young men.
[ترجمه گوگل]عکس‌ها نشان می‌دهند که او دختر جوانی بود که احتمالاً احساسات بسیاری از مردان جوان محلی را برمی‌انگیخت
[ترجمه ترگمان]عکس ها حاکی از آن هستند که او دختر زیبا و زیبایی است که احساسات بسیاری از مردان جوان را تحریک می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Bonny, take the next dirt track on the left.
[ترجمه گوگل]بانی، به مسیر خاکی بعدی سمت چپ بروید
[ترجمه ترگمان]Bonny، رد بعدی را از سمت چپ ببر
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Don't be hard on the bonny lass.
[ترجمه گوگل]به دختر بچه سخت نگیر
[ترجمه ترگمان]به آن دخترک زیبا سخت نگیر
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

جذاب (صفت)
absorbing, charming, appealing, nifty, cute, slick, fetching, lovable, loveable, dashing, bonnie, bonny, copacetic, personable, well-off

دلپذیر (صفت)
pleasant, nice, handsome, agreeable, mellow, graceful, scrumptious, amiable, lovely, loved, bonnie, bonny, gracious, placable, euphonious, euphonic, melodic, palatable, delightful, melodious, kindly

زیبا (صفت)
cute, yummy, handsome, beautiful, scrumptious, spiffy, fair, beauteous, elegant, picturesque, goodly, well-favored, well-favoured, bonnie, bonny, chic, stylish, dinky, eyeful, pulchritudinous

قوی و زیبا (صفت)
bonnie, bonny

انگلیسی به انگلیسی

• pretty, handsome (scottish); pleasant, fine (british); healthy
in some dialects of english, bonny means pretty or nice to look at.

پیشنهاد کاربران

بپرس