bomb

/ˈbɑːm//bɒm/

معنی: بمب، نارنجک، بمباران کردن
معانی دیگر: بمب انداختن، سیلندر یا ظرف حاوی گاز فشرده، مخزن، (پزشکی - رادیو درمانی) سیلندر عایقدار و زرهی که حاوی مواد رادیواکتیو (تابشی) است، (امریکا - عامیانه) ناکامی، شکست کامل (به ویژه در مورد نمایش و فیلم و غیره)، با عدم موفقیت کامل مواجه شدن، رجوع شود به: bombshell، (زمین شناسی - گدازه ی گوی سانی که با فشار انفجاری از دهانه ی آتشفشان پرتاب گردد) بمب گدازه ای، (فوتبال امریکایی) پاس بلند به جلو، نفت مخزن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a metal shell filled with explosives that is dropped, thrown, or otherwise directed at a certain target for destructive purposes.

- The bomb went off on the crowded bus and killed thirty people.
[ترجمه گوگل] بمب در اتوبوس شلوغ منفجر شد و سی نفر را کشت
[ترجمه ترگمان] این بمب در اتوبوس شلوغ منفجر شد و سی نفر را کشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The planes dropped hundreds of bombs on the city.
[ترجمه گوگل] هواپیماها صدها بمب بر روی شهر انداختند
[ترجمه ترگمان] هواپیماها صدها بمب در شهر پرتاب کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a portable container which ejects gas, foam, or poison by way of its own internal pressure.

- When you use the bomb for the fleas, you'll have to stay out of your apartment all day.
[ترجمه گوگل] وقتی از بمب برای کک ها استفاده می کنید، باید تمام روز را از آپارتمان خود بیرون بمانید
[ترجمه ترگمان] وقتی از بمب برای کک ها استفاده می کنی مجبور میشی تمام روز از آپارتمانت بیرون بمونی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: nuclear weapons (usu. prec. by the).

- The bomb has changed the world forever.
[ترجمه گوگل] بمب دنیا را برای همیشه تغییر داده است
[ترجمه ترگمان] بمب برای همیشه دنیا را تغییر داده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: (informal) a failure.
مشابه: failure, miss

- His concert was a bomb and the audience threw things at the stage.
[ترجمه گوگل] کنسرت او بمب بود و تماشاگران چیزهایی را روی صحنه پرتاب کردند
[ترجمه ترگمان] کنسرت او یک بمب بود و حضار همه چیز را در صحنه پرت کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: bombs, bombing, bombed
(1) تعریف: to throw or drop an explosive object on.
مشابه: bombard

- The enemy bombed the city throughout the night.
[ترجمه گوگل] دشمن در طول شب شهر را بمباران کرد
[ترجمه ترگمان] دشمن در طول شب شهر را بمباران کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to attack or destroy with a bomb.

- Japanese planes bombed Pearl Harbor on December 7, 1941.
[ترجمه گوگل] هواپیماهای ژاپنی پرل هاربر را در 7 دسامبر 1941 بمباران کردند
[ترجمه ترگمان] هواپیماهای ژاپنی در ۷ دسامبر ۱۹۴۱ پرل هاربر را بمباران کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- America bombed the Japanese city of Hiroshima on August 6, 1945.
[ترجمه گوگل] آمریکا شهر هیروشیما ژاپن را در 6 آگوست 1945 بمباران کرد
[ترجمه ترگمان] آمریکا در ۶ اوت ۱۹۴۵، شهر ژاپن را بمباران کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to throw or drop a bomb or bombs.

- They are now bombing over the large cities.
[ترجمه گوگل] آنها اکنون شهرهای بزرگ را بمباران می کنند
[ترجمه ترگمان] آن ها در حال حاضر در حال بمب گذاری در شهرهای بزرگ هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: (informal) to fail.
مشابه: fold, miss

- The movie bombed in theaters all over the country.
[ترجمه گوگل] این فیلم در سینماهای سراسر کشور بمباران شد
[ترجمه ترگمان] این فیلم در سالن های سینما در سراسر کشور بمباران شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. bomb bay
انبارک (یا مخزن) بمب (در هواپیما)

2. a bomb that scores a direct hit
بمبی که مستقیما به هدف می خورد

3. demolition bomb
بمب ویرانگر

4. incendiary bomb
بمب آتشزا

5. the bomb blew the building sky-high
بمب ساختمان را خردو خاک شیر کرد.

6. the bomb caused the complete demolition of the hospital
بمب موجب تخریب کامل بیمارستان شد.

7. the bomb exploded on impact
بمب به مجرد اصابت منفجر شد.

8. the bomb smashed all the building's windows
بمب همه ی شیشه های ساختمان را خرد کرد.

9. atom bomb
بمب اتمی

10. letter bomb
نامه یا بسته ی پستی که در آن بمب باشد

11. the bomb
بمب اتمی (یا هیدروژنی)

12. time bomb
بمب ساعتی،بمب شماطه دار

13. to bomb along
(انگلیس - خودمانی) تند راندن

14. to bomb out
بمباران و ویران کردن

15. a cobalt bomb
سیلندر یا بمب کوبالت

16. a live bomb
بمب زنده

17. a napalm bomb
بمب ناپالم،بمب آتشزا

18. a time bomb
بمب ساعتی

19. an aerosol bomb
مخزن آیروسل

20. an atomic bomb can annihilate a city
بمب اتمی می تواند شهری را نابود کند.

21. the atomic bomb is a threat to civilization
بمب اتم تمدن را تهدید می کند.

22. the atomic bomb is an offspring of modern physics
بمب اتمی دستاورد فیزیک نوین است.

23. the atomic bomb is the frankenstein of the modern world
بمب اتمی فرانکن اشتاین دنیای امروزی است.

24. the time bomb was discovered and deactivated by the police
بمب ساعتی توسط پلیس کشف و خنثی شد.

25. to plant a bomb
بمب کار گذاشتن (قرار دادن)

26. it costs a bomb
(انگلیسی ـ خودمانی) خیلی گران است،هزینه ی آن سر به فلک می زند

27. the fuse causes the bomb to explode
چاشنی موجب ترکیدن بمب می شود.

28. the germans dropped a bomb on the bridge
آلمان ها بمبی روی پل انداختند.

29. it goes down a bomb
(انگلیس - خودمانی) بسیار موفق است

30. it goes like a bomb
(خودمانی) خیلی تند می رود،مثل برق می رود

31. a blow against the atomic bomb
ضربه ای برعلیه بمب اتمی

32. deterrents such as the atomic bomb and rockets
سلاح های بازدارنده مانند بمب اتمی و موشک

33. the battlefield was full of bomb craters
رزمگاه پر از کاسچال های بمب بود.

34. testing the strength of a new bomb
آزمایش قدرت یک بمب جدید

35. the concert went down like a bomb
کنسرت حسابی گرفت.

36. the destructive force of an atomic bomb
نیروی مخرب یک بمب اتمی

37. the explosion of the first atomic bomb
انفجار اولین بمب اتمی

38. their secret plan to build an atomic bomb
طرح سری آنها برای ساختن بمب اتم

39. they recently succeeded in exploding an atomic bomb
اخیرا موفق به منفجر کردن یک بمب اتمی شدند.

40. despite all the expenditures, the movie was a bomb
علی رغم کلیه ی مخارج فیلم با شکست روبرو شد.

41. some argue that the existance of the atomic bomb has helped to maintain peace
برخی استدلال می کنند که وجود بمب اتمی به نگهداشتن صلح کمک کرده است.

42. he shuddered to think that someday they too will have an atomic bomb
فکر اینکه آنها هم روزی بمب اتمی خواهند داشت لرزه بر اندامش افکند.

مترادف ها

بمب (اسم)
bomb, bombshell

نارنجک (اسم)
bomb, grenade, canister, fireball

بمباران کردن (فعل)
bomb, bombard

تخصصی

[کامپیوتر] خرابی غیر عادی کامپیوتر ( Crash)؛ یک برنامه زمانی دچار این حالت می شود که خروجیهای آن نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی و گرامری قابل اجرا شدن نباشد. - ویران کردن . بمب - انهدام و ویرانی تماشایی ( برنامه های کامپیوتری یا عوامل انسانی ) خرد شدن وقتی برنامه ای در مک اینتاش ویران می شود کادر هشداری با تصاویر یک بمب ظاهر می شود در این حالت کامپیوتر باید مجددا" راه اندازی شود و تمام اطلاعات ذخیره نشده آن نیز از دست می رود بر خلاف hang:freeze
[زمین شناسی] بمب - قطعات سنگى مذاب تا نیمه مذاب به قطر چندین اینچ است که در حین فوران انفجارى آتشفشانى برون ریخته مى شود.
[] کندن

انگلیسی به انگلیسی

• explosive device
drop and explode bombs; fail (slang)
a bomb is a device which explodes and damages or destroys a large area.
nuclear weapons are sometimes referred to as the bomb.
when people bomb a place, they attack it with bombs.
in informal american english, to bomb also means to fail.
see also car bomb, letter-bomb, parcel bomb, time bomb.
if a building is bombed out, it is destroyed by a bomb. if people are bombed out, their houses are destroyed by bombs.

پیشنهاد کاربران

bomb ( bad ) . The movie was a bomb.
اجرا یا نمایش افتضاح ( به درد نخور ) ، گند زدن ( توی امتحان )
بمب
مثال: The bomb exploded with a loud bang.
بمب با صدای بلند انفجار کرد.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
بمب
The bomb exploded with a loud bang.
بمب با صدای بلند منفجر شد.
This term is used to describe someone or something that is exceptionally attractive or impressive. It can refer to physical appearance, skills, or even events or experiences.
برای توصیف کسی یا چیزی که فوق العاده جذاب یا چشمگیر است.
...
[مشاهده متن کامل]

این می تواند به ظاهر فیزیکی، مهارت ها یا حتی رویدادها یا تجربیات اشاره داشته باشد.
“She looked bomb in that dress. ”
A person might describe a party as “the bomb” if it was amazing.
In a conversation about talent, someone might say, “She’s a bomb dancer. ”

منابع• https://fluentslang.com/slang-for-sexy/
1 -
a complete failure
اسم/ شکست کامل
The last play was a bomb.
2 -
to fail completely
فعل/ به طور کامل شکست خوردن
A lot of students bombed on that last exam.
The movie bombed at the box office.
...
[مشاهده متن کامل]

3 -
to travel very fast in a vehicle
سفر کردن بسیار سریع در وسیله نقلیه
He was bombing along on his motorbike.

منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/bomb
🔊 دوستان دقت کنید که تلفظ درست این کلمه {بآم} می باشد ( حرف b سایلنت است )
در مورد سینما و فیلم و. . . . ، یعنی ی کار ناموفق و بد
گران - پول زیاد ( انگلیسی بریتانیا - اصطلاح )
. I'd love to go to the concert but tickets cost a bomb
من دوست دارم به کنسرت بروم، اما بلیط ها گران است.
bomb ( علوم نظامی )
واژه مصوب: بمب
تعریف: جنگ‏افزاری حاوی یک مادۀ منفجرۀ شیمیایی یا میکربی یا هسته‏ای که معمولاً با هواگرد پرتاب می‏شود
today you're totally bombed
امروز کلا قاطی کردی
بُمبارانیدن جایی.
bomb
گُرُمب ، غُرُمب ، غُرُنب
رُمب ( اَز رُمبیدَن )
خُم دَر خُمپاره : خُم - پاره
بُمباران : بُم - باران = خُمباران ، رُمباران
خراب کردن ( کار ) ؛ گند زدن ( در کار )
بیشتر کمدین هابه این معنی استفاده می کنن
معنی خفن هم میتونه داشته باشه
I Looking so bomb
خیلی خفن بنظر میام
اسم:
●بمب
● عملکرد یا رخداد بد، ناکامی

فعل:
بماران کردن، ترکاندن
خراب کردن امتحان، تِر زدن
خیلی سریع رفتن یا رانندگی کردن ( عینهو جت مثلا )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس