boil

/ˌbɔɪl//boɪl/

معنی: دمل، تحریک، هیجان، کورک، جوش، التهاب، جوشاندن، بجوش آمدن
معانی دیگر: جوش آمدن، جوشیدن (رسیدن به حرارتی که آب را به غلیان می آورد و بخار می کند)، غلیان کردن، به قل قل آمدن، قلقل زدن، قل زدن، در آب جوش پختن، آب پز کردن، جوشان بودن، خشمگین شدن، جوش زدن، خونسردی خود را از دست دادن، جوشش، جوشاک، جوش بزرگ و ریم دار، بناور، آتشک، بجوش امدن

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: boils, boiling, boiled
(1) تعریف: to change from a liquid to a gaseous form, usu. by being heated.
مشابه: distill, seethe, steam

- All the liquid in the pan had boiled, and now the vegetables were burning.
[ترجمه گوگل] تمام مایع تابه جوش آمده بود و حالا سبزیجات می سوختند
[ترجمه ترگمان] همه مایع در ماهی تابه آب پز شده بود و حالا سبزی می سوخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to reach the temperature at which such a change occurs.
مشابه: seethe, steam up

- Turn the heat down as soon as the mixture boils.
[ترجمه گوگل] به محض اینکه مخلوط به جوش آمد حرارت را کم کنید
[ترجمه ترگمان] به محض این که مخلوط جوش آید، گرما را کاهش دهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Water boils at 212 degrees Fahrenheit.
[ترجمه گوگل] آب در دمای 212 درجه فارنهایت می جوشد
[ترجمه ترگمان] اب به ۲۱۲ درجه فارنهایت می رسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to be furious.
مترادف: rage, storm
مشابه: blow off steam, broil, ferment, seethe, simmer, sizzle, steam, stew

- The elderly woman boiled at the offensive way the young nurse treated her.
[ترجمه فاط] زن سالخورده مرد
|
[ترجمه گوگل] زن مسن از رفتار توهین آمیز پرستار جوان با او جوشید
[ترجمه ترگمان] زن سالمندی را که پرستار جوان با او رفتار می کرد به جوش آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to be immersed in boiling liquid or hold boiling liquid.
مترادف: stew
مشابه: cook, simmer, steep

- The potatoes boiled on the stove.
[ترجمه گوگل] سیب زمینی ها روی اجاق آب پز شدند
[ترجمه ترگمان] سیب زمینی ها روی اجاق آب پز شده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The pot is boiling now.
[ترجمه گوگل] قابلمه الان در حال جوشیدن است
[ترجمه ترگمان] قابلمه هم اکنون می جوشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
عبارات: boil down, boil over
(1) تعریف: to heat until boiling occurs.
مشابه: cook, distill

- He boiled the water to kill bacteria.
[ترجمه Muhammad] او اب را برای از بین بردن باکتری جوشاند
|
[ترجمه گوگل] او آب را جوشاند تا باکتری ها را از بین ببرد
[ترجمه ترگمان] آب را آب پز می کند تا باکتری ها را بکشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to cook by boiling.
مترادف: cook, poach
مشابه: brew, parboil, simmer, steam, stew

- I often boil eggs for breakfast.
[ترجمه گوگل] من اغلب برای صبحانه تخم مرغ آب پز می کنم
[ترجمه ترگمان] اغلب برای صبحانه تخم مرغ درست می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to separate (something) from a liquid by boiling (usu. fol. by "off" or "away").
مترادف: decoct
مشابه: distill

- She boiled the impurities away.
[ترجمه گوگل] او ناخالصی ها را جوشاند
[ترجمه ترگمان] او the را به جوش آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: boilable (adj.), boiling (adj.)
• : تعریف: the state or act of boiling.

- When the water reaches a boil, add the noodles.
[ترجمه گوگل] وقتی آب به جوش آمد، رشته فرنگی را اضافه کنید
[ترجمه ترگمان] وقتی آب به جوش می رسد، رشته ها را جمع کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: a swollen, painful sore that is filled with pus and is caused by a bacterial infection.
مترادف: abscess, pustule
مشابه: blain, canker, fester, papule, pimple, pock, sore, sty, ulcer

جمله های نمونه

1. boil the grape juice to the consistency of syrup
آب انگور را آنقدر بجوشانید تا به غلظت شیره برسد.

2. boil the rice with two parts water!
برنج را با دو برابر آب بجوشان !

3. boil the vegetables for only three minutes
سبزی ها را فقط سه دقیقه در آب بجوشان.

4. boil away
در اثر جوشیدن بخار شدن

5. boil down
1- (در اثر جوشیدن) غلیظ کردن یا شدن 2- خلاصه کردن

6. boil down to
خلاصه کردن (یا شدن) به،منجر شدن به

7. boil dry
جوشیدن و تمام شدن (در اثر تبخیر)

8. boil over
1- سر رفتن،سر ریختن

9. boil up
جوشاندن

10. a boil discharges pus
کورک چرک از خود بیرون می دهد.

11. a boil ripe for lancing
کورک آماده ی نیشتر زدن

12. first boil the chicken, then brown it in the frying pan for a while
اول مرغ را آب پز و سپس کمی در ماهیتابه آن را سرخ کن.

13. let's boil up some water for tea
بیا برای چای قدری آب بجوشانیم.

14. the boil has gathered and is ready to be lanced
دمل رسیده شده و برای نیشتر زنی آماده است.

15. the boil is coming to a head
کورک دارد سر باز می کند.

16. the boil will have to be lanced
باید کورک را نیشتر زد.

17. some chemical compounds boil and fume
برخی ترکیبات شیمیایی می جوشند و گازدود ایجاد می کنند.

18. to leech a boil
زالو بر کورک نشاندن

19. wait until your boil maturates, then you can press it
صبر کن تا کورک برسد،آنوقت می توانی آن را فشار بدهی.

20. come to a boil
جوش آمدن

21. make one's blood boil
خشمگین کردن،به خشم آوردن،خون کسی را به جوش آوردن

22. make one's blood boil
سخت به خشم آوردن

23. don't let the pot boil dry
نگذار (آب) دیگ بجوشد و تمام شود.

24. the doctor opened the boil
دکتر کورک را شکافت.

25. bring (something) to a boil
جوش آوردن (چیزی را)

26. the point at which water begins to boil
درجه ای که در آن آب شروع به جوشیدن می کند

27. you must first pulp the tomato and them boil it
اول باید گوجه فرنگی را له بکنی و سپس آنرا بجوشانی.

28. As water begins to boil, bubbles rise ever faster to the surface.
[ترجمه گوگل]وقتی آب شروع به جوشیدن می کند، حباب ها سریعتر به سطح می آیند
[ترجمه ترگمان]همانطور که آب شروع به جوشیدن می کند، حباب ها تا به سطح سریع تر رشد می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. Just before the milk comes to the boil, turn down the heat.
[ترجمه گوگل]درست قبل از اینکه شیر به جوش بیاید، حرارت را کم کنید
[ترجمه ترگمان]درست قبل از اینکه شیر به جوش بیاد و گرما رو از بین ببره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. The boil on my right arm rankled whenever I wrote.
[ترجمه گوگل]هر وقت می نوشتم، جوش دست راستم بهم می خورد
[ترجمه ترگمان]هر وقت که نوشتم، سوزش بازوی راستم را عذاب می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

دمل (اسم)
abscess, boil, wen, blain, blotch

تحریک (اسم)
instigation, incitement, persuasion, fret, boil, actuation, stimulation, stimulus, excitation, fomentation, agitation, excitement, animation, inanition, suasion, incitation, snit

هیجان (اسم)
fit, fret, boil, excitation, agitation, excitement, thrill, frenzy, dither, titillation, fission, ignition, tornado, fever, tempest, lather, hysterics, unco, snit, stour

کورک (اسم)
boil, blain, blotch, furuncle, pimple, burl, pustule, whelk, papule, pustulation

جوش (اسم)
boil, ferment, burble, spout, effervescence, effervescency, furuncle, pimple, eruption, simmer, weld, rash, solder, whelk, gush

التهاب (اسم)
boil, tumult, inflammation, fervor, ophthalmia, fervour

جوشاندن (فعل)
boil, bubble, seethe

بهوش آمدن (فعل)
boil, simmer

تخصصی

[عمران و معماری] چشمه آب گل آلود - جوشاندن - جوشش - غلیان
[مهندسی گاز] جوشاندن، جوشیدن
[زمین شناسی] برآمدگی، آماس
[بهداشت] جوش - کورک
[ریاضیات] جوشیدن، جوشش

انگلیسی به انگلیسی

• swelling, blister; changing of water from a liquid to a gas, point when water changes from a liquid to a gas
change from a liquid to a gas; make something change from a liquid to a gas; cook
when a liquid boils or when you boil it, it becomes very hot, bubbles appear in it and, it starts to change into steam or vapour.
when you bring a liquid to the boil, you heat it until it boils.
when you boil a kettle, you heat it until the water inside it boils. when a kettle is boiling, the water inside it is boiling.
when you boil food, you cook it in boiling water.
if you are boiling with anger, you are very angry.
a boil is a red painful swelling on your skin.
see also boiling.
when a liquid boils away, all of it changes into steam or vapour.
if you say that a situation or problem boils down to a particular thing, you mean that this is the most important aspect of it.
when a liquid that is being heated boils over, it rises and flows over the edge of the container.
if a difficult situation in which people are angry boils over, it gets out of control.

پیشنهاد کاربران

جوشاندن
مثال: Boil the water before adding the pasta.
پیش از اضافه کردن ماکارونی، آب را بجوشان.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
فعل:
1. به جوش آمدن، جوشاندن ( لازم و متعدی )
2. آب پز کردن/شدن
3. قلقل زدن کتری ( یا هر چیزی که یه مایع توشه و به نقطه جوش میرسه )
4. جوش آوردن و عصبی شدن
Water boils at 100�C.
...
[مشاهده متن کامل]

Boil the water for five minutes to sterilize it.
to boil an egg for somebody
The kettle's boiling.
He was boiling with rage.
boiled egg
تخم مرغ آب پز
اسم:
1. نقطه جوش، دمای جوش
2. دُمَل، کورک، جوش و التهاب دردناک و چرک آلود
Just before the milk comes to the boil, turn down the heat.
The boil on his back was painful.
Boiler
دیگ بخار

جوشاندن آب
آبسه
جوش دردناک چرکین
به ترکی: چیبان
آبپزاندن.
اَزیزاندن.
قُلقُلیدَن.
اب پز کردن چیزی
جوشیدن
در اصطلاح پزشکی جوش روی پوست
آب پز کردن
به جوش امدن اب اب جوش
آب جوش، جوشیدن چیزی
به جوش امدن
به جوش آمدن
رسیدن به دمای 100 درجه سانتی گراد
دم کرن چای
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس