اسم ( noun )
عبارات: across the board
عبارات: across the board
• (1) تعریف: a flat, cut piece of lumber; plank.
• مترادف: plank
• مشابه: beam, lath, scantling, slat, two-by-four
• مترادف: plank
• مشابه: beam, lath, scantling, slat, two-by-four
- We are going to make shelves out of these boards.
[ترجمه صبا] ما قصد داریم از میان این تخته ها قفسه بسازیم . Out of these به معنای از میان این است|
[ترجمه گوگل] ما قصد داریم از این تخته ها قفسه بسازیم[ترجمه ترگمان] می خوایم یه قفسه از این تخته درست کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a flat, rectangular piece of wood, cardboard, or the like, used for a specific purpose.
- She set up the chess pieces on the game board.
[ترجمه SHAH_PESAR] او مهره های شطرنج را روی تخته بازی قرار داد.|
[ترجمه گوگل] او مهره های شطرنج را روی صفحه بازی قرار داد[ترجمه ترگمان] مهره های شطرنج را روی تخته بازی گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I'll post the notice on the bulletin board.
[ترجمه گوگل] من اطلاعیه را روی تابلوی اعلانات می گذارم
[ترجمه ترگمان] من حواسم به تابلوی اعلانات است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من حواسم به تابلوی اعلانات است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: shortened form of "blackboard," "chalkboard," or "whiteboard."
- The instructor wrote the students' assignment on the board.
[ترجمه سید مهدی جهرمی] مربی تکلیف دانش آموزان را روی تخته ( سیاه ) نوشت.|
[ترجمه گوگل] مربی تکالیف دانش آموزان را روی تخته نوشت[ترجمه ترگمان] مربی تکلیف دانش آموزان را در هیات مدیره نوشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: a committee; council.
• مترادف: committee, council
• مشابه: cabinet, panel, tribunal
• مترادف: committee, council
• مشابه: cabinet, panel, tribunal
- A new high school principal was finally approved by the town's Board of Education.
[ترجمه گوگل] سرانجام مدیر جدید دبیرستان در شورای آموزش و پرورش شهر تایید شد
[ترجمه ترگمان] یک مدیر دبیرستان جدید در نهایت توسط هیات آموزش شهر تصویب شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یک مدیر دبیرستان جدید در نهایت توسط هیات آموزش شهر تصویب شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She's not only a member of the organization; she sits on the board as well.
[ترجمه گوگل] او نه تنها عضو سازمان است او هم روی تخته می نشیند
[ترجمه ترگمان] او فقط عضو یک سازمان نیست؛ او هم روی تخته می نشیند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او فقط عضو یک سازمان نیست؛ او هم روی تخته می نشیند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: daily meals, esp. in combination with rented lodging.
• مشابه: meals, room and board
• مشابه: meals, room and board
- Parents and students pay for board in addition to tuition.
[ترجمه گوگل] والدین و دانش آموزان علاوه بر شهریه هزینه سفر را نیز پرداخت می کنند
[ترجمه ترگمان] والدین و دانش آموزان علاوه بر شهریه، هزینه هیات مدیره را پرداخت می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] والدین و دانش آموزان علاوه بر شهریه، هزینه هیات مدیره را پرداخت می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: boards, boarding, boarded
حالات: boards, boarding, boarded
• (1) تعریف: to close or cover using boards (often fol. by "up").
• مترادف: batten
• مشابه: close, cover
• مترادف: batten
• مشابه: close, cover
- They boarded up the condemned building.
[ترجمه گوگل] آنها ساختمان محکوم را سوار کردند
[ترجمه ترگمان] آن ها وارد ساختمان محکوم شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها وارد ساختمان محکوم شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to provide with meals, esp. for pay.
• مترادف: feed
• مترادف: feed
- As food prices increase, the cost to board students goes up.
[ترجمه گوگل] با افزایش قیمت مواد غذایی، هزینه های دانشجویان هیئت مدیره افزایش می یابد
[ترجمه ترگمان] با افزایش قیمت مواد غذایی، هزینه ثبت نام دانش آموزان افزایش می یابد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] با افزایش قیمت مواد غذایی، هزینه ثبت نام دانش آموزان افزایش می یابد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to give both daily meals and lodging to, esp. for pay.
- My mother boarded her sister's children during the war.
[ترجمه M�h�] مادر من در طول جنگ به بچه های خواهرش رسیدگی می کرد|
[ترجمه گوگل] مادرم در زمان جنگ بچه های خواهرش را سوار کرد[ترجمه ترگمان] مادرم در زمان جنگ به بچه های خواهرش وارد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The kennel boards cats as well as dogs.
[ترجمه گوگل] لانه از گربه ها و همچنین سگ ها تخته می گیرد
[ترجمه ترگمان] لانه سگ ها هم مثل سگ است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] لانه سگ ها هم مثل سگ است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to enter or climb into or on.
• مترادف: embark, enter
• متضاد: alight, debark, disembark
• مشابه: catch, get on, hop, load
• مترادف: embark, enter
• متضاد: alight, debark, disembark
• مشابه: catch, get on, hop, load
- It's time to board the airplane.
[ترجمه گوگل] وقت آن است که سوار هواپیما شوید
[ترجمه ترگمان] وقتشه سوار هواپیما بشیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وقتشه سوار هواپیما بشیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید