• : تعریف: exhausted from excessive effort or activity.
- I talked until I was blue in the face, but I couldn't change her mind.
[ترجمه Mary.hb] انقدر حرف زدم تا زبونم مو درآورد ولی او نظرشو عوض نکرد
|
[ترجمه Parisa] انقدر حرف زدم تا خسته شدم ولی نظرش رو نتونستم عوض کنم
|
[ترجمه مهدی محمد باقری] درفارسی اصطلاح مو زبان درآوردن به کار گرفته می شود ولی در انگلیسی صورت کبود شدن
|
[ترجمه گوگل] تا زمانی که صورتم کبود شد صحبت کردم، اما نتوانستم نظرش را تغییر دهم [ترجمه ترگمان] تا وقتی که صورتم کبود نشده بود، صحبت کردم، اما نمی توانستم نظرش را عوض کنم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
انگلیسی به انگلیسی
• higly exasperated
پیشنهاد کاربران
. I argued with him till i was blue in the face but he would not listen meaning = say the same thing many time but someone refuse to listen زبونم مو دراورد ولی به حرفم گوش نکرد.
The phrase "blue in the face" is an idiom that is used to describe a situation where someone has talked or argued extensively about something, often without success or achieving the desired outcome. It implies that the person has put a significant amount of effort into trying to persuade or convince others, but to no avail. ... [مشاهده متن کامل]
اصطلاحی است برای توصیف موقعیتی که در آن شخصی به طور گسترده در مورد چیزی صحبت کرده یا بحث کرده است، اغلب بدون موفقیت یا رسیدن به نتیجه مطلوب. این نشان می دهد که فرد تلاش زیادی برای متقاعد کردن یا قانع کردن دیگران انجام داده، اما بی فایده بوده. I tried to explain the situation to him until I was blue in the face, but he still didn't understand. She argued with her parents about the decision until she was blue in the face, but they remained firm. The teacher explained the concept to the students until she was blue in the face, but some still struggled to grasp it. در این مثال ها، blue in the face به صورت مجازی برای انتقال احساس خستگی یا ناامیدی از تلاش برای برقراری ارتباط یا متقاعد کردن مکرر دیگران بدون موفقیت استفاده می شود. *********************************************************************************************** https://dictionary. cambridge. org/dictionary/english/face
l'm blue in the face in our argument while everyone thinks I'm satisfied
قابل ذکر است که بر طبق دیکشنری زیر، این اصطلاح فقط برای حرف زدن و صحبت کردن بکار نمی رود بلکه برای انجام هر کاری از جمله حرف زدن استفاده می شود. حال با توجه به این نکته، تعریف این اصطلاح و مثال هایی از دیکشنری و خارج از آن با ترجمه سر دستی آنها آورده می شود: ... [مشاهده متن کامل]
Do something until one is blue in the face – meaning: put all one's efforts into doing something to no avail or without achieving what one wants. ( New Oxford American Dictionary ) تمام تلاش خود را برای انجام کاری بی فایده بکار گرفتن یا انجام کاری بدون اینکه فرد به آنچه می خواسته برسد؛ عمل بی سرانجام ؛ از پا در آمدن برای انجام کار بی فایده؛ از نفس افتادن؛ خود کشون کردن برای انجام کار ی بدون نتیجه؛ فعل بی ثمر ( که می تواند مربوط به پشت گوش انداختن حرف یک نفر هم باشد ) Example 1: 👇 You can speculate till you're blue in the face, but you can't prove a thing. میتونی به حدس و گمانت تا زمانی که از پا در بیای ( جونت به لبت برسه ) ، ادامه بدی اما نمی تونی چیزی را ثابت کنی. Example 2: 👇 “The Republicans can spin this until they’re blue in the face but ultimately the voters rejected their tax scam because they understand it prioritizes the wealthiest corporations and the wealthiest few, ” Law said. لاو گفت: جمهوری خواهان می توانند این مسئله را کِش بدهند ( در مورد آن با شرح تفصیل توضیح دهند ) تا از پا بیافتند ( خسته شوند ) اما در نهایت رأی دهندگان زیر بار کلاهبرداری مالیاتی نمی روند چرا که می داننداین مسئله تعداد معدودی از ثروتمندترین شرکت ها را در اولویت قرار می دهد. Example 3: 👇 You can tell her to clean her room until you are blue in the face, but she won't do it. میتونی مرتب بهش بگی اتاقش رو تمیز کنه انقدر که زبونت مو در بیاره ( از پا در بیای یا از نفس بیوفتی ) اما او این کار رو انجام نخواهد داد. Example 4: 👇 SUSAN: Can't you do anything with her, Linda? LINDA: Who - Julia? SUSAN: Yes. LINDA: I've talked myself blue in the face. It’s no good. She won't listen. I've had the cold - shoulder and the deaf ear so long now I'm all hoarse and half frozen. SUSAN: I thought she's always depended on you. LINDA: Well, she doesn't anymore. * Holiday - a play by Philip Barry سوزان: نمی توانی روش کار کنی ( متقاعدش کنی ) ، لیندا؟ لیندا: کی؟ جولیا؟ سوزان: آره. لیندا: زبونم مو درآورد از بس حرف زدم ( از نفس افتادم یا از پا در اومدم یا خودمو کشتم ) ولی بی فایده است. حرف شنوی نداره. خیلی وقته که بهم بی محلی ( بی اعتنایی ) میکنه. از بس با کسی حرف زدم که گوشش بدهکار نیست ( کاملاً کر هست ) ، مثل آدم های نیمه یخ زده ای شدم که صداش بر اثر سرمای شدید گرفته ( یا خس خس داره ) . سوزان: فکر می کردم اون همیشه به تو وابسته است. لیندا: خوب، دیگه نیست. * گفتگوی انتخابی: از نمایشنامه ی #تعطیلات، # اثر فیلیپ بری
زبان آدم مو دراوردن_ اینقدر که جونت درآد. You can tell everybody you fine till you are blue in the face. اینقدر به همه بگو خوبی تا زبونتو مو دربیاره/ تا جونت بالا بیاد.
این یه اصطلاح است وربطی به رنگ صورت ندارد. مگرمیشود زبان مو در بیاورد
تا فرط خستگی
چهره کبود ( از عصبانیت )
حرص خوردن و عصبانیت زیاد. مثلا دیدید میگن انقد داره حرص میخوره که پوستش کبود شده. این همونه