blue

/ˈbluː//bluː/

معنی: آسمان نیلگون، ابی، نیلی، مستعد افسردگی، دارای خلق گرفته اسمان، زاغ
معانی دیگر: آبی، آبی رنگ، نیلگون، (در مورد پوست بدن) کبود، غم انگیز، محزون، دلگیر، غم افزا، گرفته و تهدیدآمیز، بی نشاط، محزون کننده (معمولا با the و جمع)، ملبس به لباس یا کسوت آبی، (انگلیس - عامیانه) ولخرجی کردن، پول حرام کردن، آبی رنگ کردن یا شدن، لاجورد (یا نیل) زدن به، (امریکا - نوعی موسیقی جاز که آهسته و حزن انگیز است) بلوز، (از نظر مذهبی و اخلاقی) سخت گیر، حزن، رنگیزه ی آبی، رنگدانه ی آبی، پودر آبی رختشویی، هر چیز آبی رنگ مثل: جامه ی آبی، (اغلب با b بزرگ) شخص یا گروه آبی پوش، (اغلب با b بزرگ) سرباز شمالی (در جنگ های داخلی امریکا اونیفورم آبی می پوشیدند)، (جمع) لباس آبی سیر ملوان، رجوع شود به: bluestocking، دارای خلق گرفته باthe اسمان، اسمان نیلگون

بررسی کلمه

اسم ( noun )
عبارات: the blue, out of the blue
(1) تعریف: the color of a cloudless sky; the color between green and violet on the spectrum.
مترادف: azure, cerulean
مشابه: aquamarine, cobalt blue, cornflower, hyacinth, indigo, lapis lazuli, navy, powder blue, sapphire, steel blue, turquoise, ultramarine

(2) تعریف: something that is blue in color.

- Do you want the blue or the green?
[ترجمه Riane] رنگ آبی رو میخوای یا رنگ سبز رو ؟
|
[ترجمه A] رنگ ابی رو میخوای یا سبز رو؟
|
[ترجمه Zainodin] آیا شما رنگ آبی رو دوست دارید یا رنگ سبز رو ؟
|
[ترجمه گوگل] آبی میخوای یا سبز؟
[ترجمه ترگمان] آبی یا سبز رو می خوای؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: one who wears blue clothing, or a group identified by the color blue.

- The blues are playing against the greens today.
[ترجمه کیومرث جلالی مطلق] آبی پوشان امروز در مقابل سبز پوشان بازی میکنند
|
[ترجمه گوگل] آبی ها امروز مقابل سبزها بازی می کنند
[ترجمه ترگمان] آمریکا امروز بر ضد سبزها بازی می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
حالات: bluer, bluest
عبارات: blue in the face
(1) تعریف: of or pertaining to the color blue.
مترادف: azure, cyanic
مشابه: ultramarine

(2) تعریف: having a bluish color of the skin as a result of severe cold or slight injury.

(3) تعریف: depressed; melancholy.
مترادف: depressed, despondent, doleful, down, downcast, melancholy, sad
متضاد: happy
مشابه: dispirited, downhearted, low, morose, unhappy

- He was blue about losing his pet.
[ترجمه Neda] او بخاطر از دست دادن حیوان خانگی اش ناراحت بود
|
[ترجمه گوگل] او در مورد از دست دادن حیوان خانگی خود آبی بود
[ترجمه ترگمان] به خاطر از دست دادن حیوون خونگی آبی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: (informal) risqu� or indecent.
مترادف: bawdy, dirty, indecent, obscene, risqu�
مشابه: coarse, off-color, vulgar

- a blue movie
[ترجمه sssss] یک فیلم غمگین
|
[ترجمه گوگل] یک فیلم آبی
[ترجمه ترگمان] یه فیلم آبی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: blues, blueing, bluing, blued
مشتقات: bluish (blueish) (adj.), bluely (adv.), blueness (n.)
• : تعریف: to cause to become blue in color.

جمله های نمونه

1. blue heat in metals
رنگ آبی فلزات داغ

2. blue nuns
آبی پوش های تارک دنیا

3. blue skies
آسمان های آبی

4. blue vitriol
کات کبود

5. a blue dress enhanced the beauty of that girl
پیراهن آبی بر زیبایی آن دختر می افزود.

6. a blue sky shot with white clouds
آسمان آبی درآمیخته با ابرهای سپید

7. dark blue
کبود،آبی تیره

8. electric blue
آبی براق

9. her blue eyes shed confidence
اطمینان از چشمان آبی او می بارید.

10. her blue eyes were the envy of all the girls in the class
چشمان آبی او حسادت همه ی دختران کلاس را برمی انگیخت.

11. intense blue
آبی سیر

12. light blue
آبی کم رنگ

13. midnight blue
آبی پررنگ

14. mix blue and yellow paint to make green
برای ساختن رنگ سبز،رنگ آبی را با زرد بیامیز.

15. solid blue
آبی یکدست

16. the blue and cloudless empyrean
سپهر نیلگون و صاف

17. the blue sky of autumn laughs above us
آسمان آبی پاییزی بالای سرمان خندان است.

18. the blue
1- آسمان 2- دریا

19. a watery blue
آبی کم رنگ

20. i have blue eyes
چشم های من آبی است.

21. she has blue eyes
چشمان او آبی است.

22. the dingy blue door of their house
درب آبی و رنگ و رو رفته ی خانه ی آنها

23. boy in blue
(انگلیس - عامیانه) پاسبان،پلیس

24. a pair of blue eyes
یک جفت چشم آبی

25. a ribbon of blue sky between two clouds
باریکه ای از آسمان آبی میان دو ابر

26. he has got blue eyes
او چشمان آبی دارد.

27. he selected a blue shirt, i selected a white one
او یک پیراهن آبی انتخاب کرد و من یک پیراهن سفید.

28. my eyes are blue
چشمان من آبی است.

29. the air was blue with suspicion
سوظن محیط را تیره و تهدیدآمیز کرده بود.

30. the flag had blue and gold stripes
پرچم دارای نوارهای آبی و طلایی بود.

31. the man with blue eyes
مرد دارای چشمان آبی

32. the sky is blue
آسمان آبی است.

33. to talk a blue streak
به سرعت و طولانی صحبت کردن

34. winner of a blue ribbon
برنده ی (جایزه ی) نوار آبی

35. yellow ware with blue glaze
ظروف سفال زرد با لعاب آبی

36. once in a blue moon
تقریبا هرگز،بندرت

37. out of the blue
ناگهان،بلامقدمه،بدون پیش بینی،غیرمنتظره

38. a box full of blue capsules
یک قوطی پر از پوشینه های آبی رنگ

39. a bright tone of blue
آبی روشن

40. green results from blending blue and yellow
از آمیختن آبی و زرد رنگ سبز به وجود می آید.

41. he painted the house blue
او خانه را (برنگ) آبی رنگ زد.

42. her eyes were bright blue
چشمان او آبی روشن بود.

43. she has inherited her blue eyes from her mother
چشمان آبی او به مادرش رفته است.

44. white marble threaded with blue and black lines
مرمر سفیدی که با خط های آبی و سیاه رگه دار شده است

45. a bolt from the blue
1- آذرخش،برق از آسمان 2- رویداد ناگهانی (و معمولا ناخوشایند)،چیز برق آسا

46. an isle embraced by the blue sea
جزیره ی کوچکی که دریای نیلگون گرداگرد آن را گرفته است

47. he was whipped black and blue
پشت او از شلاق سیاه و کبود شده بود.

48. school girls in braids and blue uniforms
دختر مدرسه ای ها با موهای بافته و روپوش های آبی

49. the carpet's margin is dark blue
حاشیه ی فرش آبی تیره است.

50. to spatter red paint over blue
روی رنگ آبی رنگ قرمز مالیدن

51. colorful balloons were sailing through the blue sky
بالون های رنگارنگ درآسمان آبی حرکت می کردند.

52. she was burning to buy that blue dress
خیلی دلش می خواست آن پیراهن آبی را بخرد.

53. this kind of music makes me blue
این نوع موسیقی مرا غمناک می کند.

54. a black hat bound round with a blue ribbon
کلاه سیاه با حاشیه ای از نوار آبی

55. his lids lowered again and occulted his blue eyes
پلک هایش پایین آمد و چشمان آبی او را پوشاند.

56. plus or minus reaction to men with blue eyes
واکنش مثبت یا منفی نسبت به مردان آبی چشم

57. the king and queen were robed in blue
شاه و ملکه جامه ی آبی به تن داشتند.

58. the soldier had closely cropped hair and blue eyes
سرباز موی خیلی کوتاه و چشمان آبی داشت.

59. a yellow wall with streaks of red and blue
یک دیوار زرد رنگ با راه راه های قرمز و آبی

60. the locomotive was exhaling puffs of smoke into the blue sky
لوکوموتیو توده های دود را به طرف آسمان آبی بیرون می فرستاد.

مترادف ها

آسمان نیلگون (صفت)
azure, blue

ابی (صفت)
watery, blue

نیلی (صفت)
indigo, blue

مستعد افسردگی (صفت)
blue

دارای خلق گرفته اسمان (صفت)
blue

زاغ (صفت)
blue

تخصصی

[سینما] نسخه آبی رنگ
[نساجی] آبی - نیلی - کبود

انگلیسی به انگلیسی

• color blue, color of the sky or sea
paint blue; treat with bluing (substance used to whiten clothes); waste money, spend extravagantly (slang)
having a blue color; sad, depressed (slang)
something that is blue is the colour of the sky on a sunny day.
something that happens out of the blue happens suddenly and unexpectedly.
the blues is a type of music which is similar to jazz, but is always slow and sad.
if you have the blues, you are feeling very sad.
blue films, stories, or jokes are mainly about sex.

پیشنهاد کاربران

تلفظ یکسان:👇🏻
Blue آبی، بی نشاط، افسرده، آسمون
blew وزش باد
آبی، غمگین
مثال: She painted her room a light shade of blue.
او اتاقش را با رنگ آبی روشن رنگ آمیخت.
آبی
مثال: She painted her bedroom walls blue.
او دیوارهای اتاق خوابش را آبی رنگ کرد.
azure, cerulean, cobalt, cyan, navy, sapphire, sky - coloured, ultramarine
- depressed, dejected, despondent, downcast, low, melancholy, sad, unhappy
- smutty, indecent, lewd, obscene, risqu�, X - rated ( informal )
آبی. نیلی، مستعد افسردگی، دارای خلق گرفته، آسمان نیلگون
لانگمن دیکشنری و vocapture :
صفت :
blue ( comparative bluer or more blue, superlative bluest or most blue )
۱ _ آبی
Of the color of the sky
e. g. A dark blue raincoat
۲ _ناراحت ، افسرده
...
[مشاهده متن کامل]

Sad , depressed
e. g. I’ve been �feeling �kind of �blue
۳ _ رکیک ، مبتذل ، مستهجن
Like blue joke or blue movie / film
اسم :
۱ _ رنگ آبی
Blue color
۲ _ ناراحتی
Sadness
۳ _ وقتی که یک s همراه این واژه میاد به معنای نوعی موسیقی آمریکایی - آفریقایی ( بلوز blues ) است
A kind of music from American - African people
e. g. Blues songs express sad feelings

, You look blue
پکری ، چته تو ، کشتیهات غرق شده!
ابی - غم انگیز - دلگیر - محزون
آبی _ آبی کردن
این واژه در جایگاه اسم ، صفت و فعل به کار میرود
1_ Blue is my favorite color
2 _ My father drives a blue truck
3 _ Mark is blueing his gun barrel
در جمله اول blue اسم است در دومی صفت و سومی هم فعل است
Resource : Sentence Writing Simplified
I feel blue
پکرم، حالم خوب نیست🤒
Another color
💙🥶💦🌊🐬🗻🌐💎👚🔵💙
✅ واژه ( با جداسازی اجزاء تشکیل دهنده ) : blue ✅ تلفظ واژه: bloo ✅ معادل کاربردی، فارسی و توضیح واژه: آبی، نیلی ✅ اجزاء و عناصر واژه ( ریشه، پیشوند یا پسوند ) در پزشکی : cyan/o
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : blue
✅️ اسم ( noun ) : blue / blueness / blues / bluesy
✅️ صفت ( adjective ) : blue / bluey / bluish
✅️ قید ( adverb ) : _
ابی
1 -
informal/ ( of a person or mood ) melancholy, sad, or depressed
Be depressed or sad
unhappy
غیر رسمی، صفت/ غمگین یا افسرده، حال گرفته
I was really feeling blue after she told me she was leaving
...
[مشاهده متن کامل]

I don’t know what’s wrong – I just feel blue
2 -
an argument with someone
اسم/ مشاجره با کسی
He had a blue with his wife in the middle of the street
3 -
showing or mentioning sexual activity in a way that offends many people
SEXUAL
صفت/ نشان دادن یا ذکر فعالیت جنسی به گونه ای که باعث رنجش بسیاری از افراد شود، سکسی، جنسی
a blue joke
a blue movie/film
His humour is a bit too blue for my tastes

منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/blue
تقویم
مثلا he picked out a date out of the blue
او یک روز از تقویم انتخاب کرد
صفت blue به معنای آبی
صفت blue به چیزهایی اطلاق می شود که رنگ آسمان یا آب دریا را داشته باشند. در انگلیسی blue مفهوم سرما را دارد. مثلا:
her hands were blue with cold ( دست های او از سرما آبی شده بود [کبود شده بود]. )
...
[مشاهده متن کامل]

صفت blue مفهوم غم و افسردگی هم دارد و برای اشاره به افراد استفاده می شود. مثلا:
he'd been feeling blue all week ( او تمام هفته غمگین بوده است. )
منبع: سایت بیاموز

blue smile :خنده تلخ
جمله ای راجع به باندموسیقی blue musicبه زبان انگلیسی بنویسید

معانی blue
مواد مخدر
رنگ آبی
غمگین
معنی رابطه جنسی هم میده
بهترین معنی این واژه - کبود - است در زبانهای محلی کشورمون - کُ او - می گن دقت کنید شباهت تلفظ را که دلیلش هم ریشگی با انگلیسیه
غمگین مثلا blue jasmine ( یاسمین غمگین ) _blue valentine ( ولنتاین غمگین )
رنگ آبی
نیلگون
علاوه بر غمگین معنای اشاره به رابطه جنسی را هم در عامیانه دارد

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٤)

بپرس