اسم ( noun )
• (1) تعریف: a stain or spot, esp. of ink on paper.
• مترادف: spot
• مشابه: blotch, daub, dot, mark, spatter, speck, splash, stain
• مترادف: spot
• مشابه: blotch, daub, dot, mark, spatter, speck, splash, stain
• (2) تعریف: a moral fault or disgrace.
• مترادف: blemish, defect, flaw, stain
• مشابه: brand, disgrace, fault, imperfection, reproach, stigma, taint
• مترادف: blemish, defect, flaw, stain
• مشابه: brand, disgrace, fault, imperfection, reproach, stigma, taint
- a blot on her character
[ترجمه گوگل] لکه ای بر شخصیت او
[ترجمه ترگمان] یک لکه ننگ بر شخصیت او،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یک لکه ننگ بر شخصیت او،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: something undesirable or ugly.
• مترادف: blemish, eyesore
• مشابه: defect, flaw, imperfection, taint
• مترادف: blemish, eyesore
• مشابه: defect, flaw, imperfection, taint
- The burned-out building is a blot on the neighborhood.
[ترجمه گوگل] ساختمان سوخته لکه ای در محله است
[ترجمه ترگمان] ساختمان سوخته یک لکه لکه بر روی این محله است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ساختمان سوخته یک لکه لکه بر روی این محله است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: blots, blotting, blotted
حالات: blots, blotting, blotted
• (1) تعریف: to make a stain or spot upon.
• مترادف: spot
• مشابه: bedaub, bespatter, blotch, daub, dot, mark, spatter, speck, stain
• مترادف: spot
• مشابه: bedaub, bespatter, blotch, daub, dot, mark, spatter, speck, stain
• (2) تعریف: to cover or make dim; obscure (usu. fol. by "out").
• مترادف: obscure
• مشابه: conceal, cover, dim, erase, expunge, obliterate
• مترادف: obscure
• مشابه: conceal, cover, dim, erase, expunge, obliterate
- Falling snow blotted out the distant hills.
[ترجمه گوگل] بارش برف تپه های دور را از بین برد
[ترجمه ترگمان] برف از تپه های دور محو شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] برف از تپه های دور محو شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to soak up (moisture) with something absorbent, or to soak up moisture from (something).
• مترادف: absorb, soak up
• مشابه: soak, sponge
• مترادف: absorb, soak up
• مشابه: soak, sponge
- She blotted her eyes with a tissue.
[ترجمه گوگل] چشمانش را با دستمال کاغذی پاک کرد
[ترجمه ترگمان] چشم هایش را با دستمال پاک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] چشم هایش را با دستمال پاک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: blotty (adj.)
عبارات: blot out
مشتقات: blotty (adj.)
عبارات: blot out
• (1) تعریف: to make a stain or spot.
• مترادف: spot
• مشابه: dot, mark, spatter, stain
• مترادف: spot
• مشابه: dot, mark, spatter, stain
- The ink blotted all over the page.
[ترجمه گوگل] جوهر در تمام صفحه پاک شد
[ترجمه ترگمان] جوهر روی صفحه محو شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] جوهر روی صفحه محو شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to become stained.
• مترادف: spot
• مشابه: stain
• مترادف: spot
• مشابه: stain
- The letter blotted in the rain.
[ترجمه گوگل] نامه زیر باران پاک شد
[ترجمه ترگمان] نامه در باران فرو رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نامه در باران فرو رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید