bloodshot

/ˈblʌdʃɑːt//ˈblʌdʃɒt/

معنی: برافروخته، قرمز، سرخ وورم کرده، خو نگرفته
معانی دیگر: لکه ای که توسط خون ایجاد شود، لکه ی خون، آلودگی به خون، خون لکه، (در مورد چشم) خون گرفته، قرمز (در اثر کم خوابی یا بیماری و غیره)، سر  وورم کرده

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
• : تعریف: (of eyes) showing dilated blood vessels; red and irritated.

جمله های نمونه

1. Her eyes were also bloodshot and weary.
[ترجمه SjD A, M] گلوله، خونخون گرفته، برافروخته، به عبارت ساده تر یا ادغام این ها:زندگی دوباره یا به صورت جزئی اصابت گلوله به سر، خون مردگی، رهایی از اصابت گلوله به چشم ، احیایِ پس از اصابت گلوله به سر ، خون
|
[ترجمه گوگل]چشمانش هم خون آلود و خسته بود
[ترجمه ترگمان]چشمانش نیز خون گرفته و خسته بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. His eyes were bloodshot from lack of sleep.
[ترجمه گوگل]چشمانش از کم خوابی خونی شده بود
[ترجمه ترگمان]چشمانش از بی خوابی خون گرفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The whites of her eyes were bloodshot.
[ترجمه گوگل]سفیدی چشمانش خون گرفته بود
[ترجمه ترگمان]سفیدی چشمانش خون گرفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The whites of her eyes are bloodshot.
[ترجمه گوگل]سفیدی چشمانش خون آلود است
[ترجمه ترگمان]سفیدی چشمانش کاسه خون است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. John's eyes were bloodshot and puffy.
[ترجمه مریم] چشمان جان خون گرفته و پف کرده بودند
|
[ترجمه گوگل]چشمان جان خون آلود و پف کرده بود
[ترجمه ترگمان]چشمان جان گرفته و پف کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The bright blue eyes looked a bit bloodshot, and there was a flush of colour across the cheekbones.
[ترجمه مریم] چشمان آبی روشن کمی قرمز ( خون گرفته ) به نظر می رسید و سرخ شدگی در امتداد استخوان گونه اش وجود داشت
|
[ترجمه گوگل]چشم‌های آبی روشن کمی خون آلود به نظر می‌رسیدند و رنگ‌هایی روی استخوان‌های گونه دیده می‌شد
[ترجمه ترگمان]چشمان آبی روشن کمی خون به نظر می رسیدند و سرخی از گونه هایش دیده می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He looked unshaven and his eyes were bloodshot.
[ترجمه گوگل]نتراشیده به نظر می رسید و چشمانش خون آلود بود
[ترجمه ترگمان]ریش نتراشیده و چشمانش خون گرفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. They went out into the bloodshot Schiaparelli day.
[ترجمه گوگل]آنها در روز خونین شیاپارلی بیرون رفتند
[ترجمه ترگمان]آن ها روز بعد را در همان روز پر از خون به سر بردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. A yellow face, bloodshot eyes, and the feeling of incredible age.
[ترجمه گوگل]چهره ای زرد، چشمان خون آلود و احساس سن باورنکردنی
[ترجمه ترگمان]چهره ای زرد، چشمان خون گرفته، و این هم سن و سال باور نکردنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He looked at me suspiciously through bloodshot eyes, then shrugged and let me pass.
[ترجمه گوگل]از چشمان خون آلود با مشکوک به من نگاه کرد، سپس شانه هایش را بالا انداخت و اجازه داد عبور کنم
[ترجمه ترگمان]او با بدگمانی به من نگاه کرد و با بدگمانی به من نگاه کرد، بعد شانه هایش را بالا انداخت و اجازه عبور داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Her eyes were bloodshot and confused.
[ترجمه گوگل]چشمانش خون آلود و گیج شده بود
[ترجمه ترگمان]چشمانش خون گرفته و گیج شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. There was a mad gleam in his bloodshot eyes.
[ترجمه گوگل]برق دیوانه وار در چشمان خون آلودش موج می زد
[ترجمه ترگمان]برق خشم در چشمان خون گرفته اش نقش بسته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He long with five hands, bloodshot eyes, makes chilling reading.
[ترجمه گوگل]او بلند با پنج دست، چشمان خون آلود، خواندن سرد می کند
[ترجمه ترگمان]او مدت زیادی با پنج دست و چشمان خون گرفته کتاب می خواند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. His eyes were red-rimmed and bloodshot, his face unshaven.
[ترجمه گوگل]چشمانش قرمز و خون آلود بود، صورتش تراشیده نشده بود
[ترجمه ترگمان]چشمانش سرخ و خون گرفته بود و صورتش نتراشیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

برافروخته (صفت)
ablaze, bloodshot, madding

قرمز (صفت)
bloodshot, sanguinary, sanguineous, vinaceous, bloody, red, vermilion, coralline, vermeil, gules, vine-colored, vine-coloured

سرخ و ورم کرده (صفت)
bloodshot

خو نگرفته (صفت)
bloodshot, unused

انگلیسی به انگلیسی

• inflamed and irritated (of the eyes)
if your eyes are bloodshot, the parts that are usually white are red or pink.

پیشنهاد کاربران

Bloodshot is a adjective
این صفت در مواقعی بکار میره مثل خستگی، بیماری ، یا حتی عصبانیت
و توی فارسی خودمون به معنی � کاسه ی خون� هست و کاربرد داره
your eyes are bloodshot
یعنی چشمات کاسه ی خون شده ( در اثر کم خوابی و خستگی یا بیماری )

بپرس