اسم ( noun )
• (1) تعریف: a solid piece of hard material such as wood, concrete, or ice, usu. flat on the sides.
• مشابه: bar, brick, cake, chunk, cube
• مشابه: bar, brick, cake, chunk, cube
- Blocks of ice were cut from the surface of the frozen lake.
[ترجمه MM] قطعات یخ از سطح دریاچه ی یخ زده بریده شدند|
[ترجمه گوگل] بلوک های یخ از سطح دریاچه یخ زده بریده شد[ترجمه ترگمان] تکه های یخ از سطح دریاچه یخ زده بریده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: such a piece, usu. made of concrete, used for building construction.
• مشابه: brick, cinder block
• مشابه: brick, cinder block
• (3) تعریف: a section of a city or town bounded on four sides by intersecting streets, or the distance represented by one side of such a section.
• مشابه: neighborhood, square
• مشابه: neighborhood, square
- Let's take a walk around the block.
[ترجمه raha] بیایید در اطراف بلوک قدم بزنیم|
[ترجمه meli] بیایید برای قدم زدن در اطراف بلوک برویم: )|
[ترجمه گوگل] بیایید در اطراف بلوک قدم بزنیم[ترجمه ترگمان] بیا بریم تو خیابون قدم بزنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He lives four blocks away.
[ترجمه Red] او چهار خیابان آنطرف تر زندگی می کند.|
[ترجمه گوگل] او چهار بلوک دورتر زندگی می کند[ترجمه ترگمان] او چهار بلوک آن طرف تر زندگی می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: one of a set of small cubes or other three-dimensional shapes, usu. made of wood or plastic, and used as a child's building toy.
• مشابه: cube
• مشابه: cube
- Her little boy was busy making a castle with his blocks.
[ترجمه دریا⭐] پسر کوچکش مشغول ساختن قلعه با بلوک ها بود.|
[ترجمه نابی:)] پسر کوچکش مشغول ساختن قطعه با بلوک بود.|
[ترجمه گوگل] پسر کوچکش مشغول ساختن قلعه با بلوک های خود بود[ترجمه ترگمان] پسر کوچکش سرگرم ساختن یک قلعه با blocks بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: a mold on which a thing, esp. a hat, is shaped or displayed.
• مترادف: form, mold
• مشابه: frame, shape
• مترادف: form, mold
• مشابه: frame, shape
• (6) تعریف: a piece of wood, stone, or the like to be used for engraving.
• (7) تعریف: a solid piece of wood against which cutting or chopping is done.
• مشابه: chopping block
• مشابه: chopping block
• (8) تعریف: the casing in which a pulley is set.
• مشابه: block and tackle
• مشابه: block and tackle
• (9) تعریف: a group of people or things regarded as a single unit.
• مترادف: group
• مشابه: alliance, battery, bloc, faction, league
• مترادف: group
• مشابه: alliance, battery, bloc, faction, league
• (10) تعریف: a hindrance; obstruction.
• مترادف: blockage, hindrance, impediment, obstacle, obstruction
• مشابه: bar, barrier, blockade, clog, hurdle, jam, rebuff, stop
• مترادف: blockage, hindrance, impediment, obstacle, obstruction
• مشابه: bar, barrier, blockade, clog, hurdle, jam, rebuff, stop
• (11) تعریف: in sports, an act of physical obstruction of another player, esp. in football.
• مشابه: interference, obstruction
• مشابه: interference, obstruction
• (12) تعریف: a state of being unable to perform a certain task.
• مترادف: blockage, inhibition
• مشابه: repression, suppression
• مترادف: blockage, inhibition
• مشابه: repression, suppression
- He can't finish his novel because of his writer's block.
[ترجمه گوگل] او نمی تواند رمان خود را به دلیل بلوک نویسنده اش تمام کند
[ترجمه ترگمان] نمی تواند رمان او را به خاطر بلوک his تمام کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نمی تواند رمان او را به خاطر بلوک his تمام کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (13) تعریف: (slang) one's head.
• مترادف: dome, head, noggin, pate
• مترادف: dome, head, noggin, pate
- He threatened to knock my block off.
[ترجمه گوگل] او تهدید کرد که بلوک من را خواهد زد
[ترجمه ترگمان] اون تهدید کرد که جلوی ساختمون منو بگیره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اون تهدید کرد که جلوی ساختمون منو بگیره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (14) تعریف: (chiefly British) a large building divided into separate apartments, offices, or the like.
- They're putting up a new office block on the corner.
[ترجمه گوگل] آنها در حال نصب یک بلوک اداری جدید در گوشه ای هستند
[ترجمه ترگمان] آن ها در گوشه ای از یک دفتر جدید اداره می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها در گوشه ای از یک دفتر جدید اداره می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: blocks, blocking, blocked
حالات: blocks, blocking, blocked
• (1) تعریف: to hinder or obstruct.
• مترادف: hinder, impede, obstruct, stop
• متضاد: bolster
• مشابه: arrest, bar, bottleneck, clog, dam, frustrate, jam, occlude, oppose, preclude, rebuff
• مترادف: hinder, impede, obstruct, stop
• متضاد: bolster
• مشابه: arrest, bar, bottleneck, clog, dam, frustrate, jam, occlude, oppose, preclude, rebuff
- His lack of training blocks his chances for advancement.
[ترجمه گوگل] عدم تمرین او شانس پیشرفت او را مسدود می کند
[ترجمه ترگمان] عدم آموزش او فرصت های او برای پیشرفت را مسدود می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] عدم آموزش او فرصت های او برای پیشرفت را مسدود می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to impede or obstruct by placing something in the way or by being in the way.
• مترادف: clog, jam, obstruct
• متضاد: unblock
• مشابه: bottleneck, choke, close, clot, dam, foul, hinder, impede, interfere, occlude, stop, wall
• مترادف: clog, jam, obstruct
• متضاد: unblock
• مشابه: bottleneck, choke, close, clot, dam, foul, hinder, impede, interfere, occlude, stop, wall
- He blocked the door with cardboard boxes.
[ترجمه گوگل] در را با جعبه های مقوایی بست
[ترجمه ترگمان] در را با جعبه های مقوایی بست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] در را با جعبه های مقوایی بست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The basketball player blocked his opponent.
[ترجمه گوگل] بسکتبالیست حریف خود را مهار کرد
[ترجمه ترگمان] بازیکن بسکتبال حریف او را مسدود کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بازیکن بسکتبال حریف او را مسدود کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The stalled truck blocked the road.
[ترجمه بهاره] کامیون به خاطر جاده مسدود شده متوقف کرد|
[ترجمه گوگل] کامیون متوقف شده جاده را مسدود کرد[ترجمه ترگمان] کامیون stalled جاده را مسدود کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to put into a rough form; outline (usu. fol. by "out").
• مترادف: draft, map, outline
• مشابه: delineate, plan, sketch
• مترادف: draft, map, outline
• مشابه: delineate, plan, sketch
- We blocked out the first act of the play.
[ترجمه گوگل] ما اولین اقدام نمایش را مسدود کردیم
[ترجمه ترگمان] ما پرده اول بازی را مسدود کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما پرده اول بازی را مسدود کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to shape into or with a block.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: in certain sports, to hinder or obstruct the movements of an opposing player.
• مشابه: hinder, interfere
• مشابه: hinder, interfere