اسم ( noun )
• (1) تعریف: a plant disease characterized by rapid destruction of parts or all of a plant.
• مشابه: disease, rot
• مشابه: disease, rot
- Potato blight caused a great famine in Ireland in the mid-1800s.
[ترجمه گوگل] بیماری سوختگی سیب زمینی در اواسط دهه 1800 باعث قحطی بزرگی در ایرلند شد
[ترجمه ترگمان] پژمردگی سیب زمینی موجب قحطی شدید در ایرلند در اواسط دهه ۱۸۰۰ شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پژمردگی سیب زمینی موجب قحطی شدید در ایرلند در اواسط دهه ۱۸۰۰ شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: any such malignant condition or force.
• مترادف: devastation, ravages, scourge
• مشابه: affliction, bane, cancer, canker, corruption, decay, disease, infliction, pestilence, plague, poison
• مترادف: devastation, ravages, scourge
• مشابه: affliction, bane, cancer, canker, corruption, decay, disease, infliction, pestilence, plague, poison
- They've been living with the blight of industrial pollution for years.
[ترجمه گوگل] آنها سال هاست که با آلودگی های صنعتی زندگی می کنند
[ترجمه ترگمان] آن ها سال ها است که با آفت آلودگی صنعتی زندگی می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها سال ها است که با آفت آلودگی صنعتی زندگی می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: blights, blighting, blighted
حالات: blights, blighting, blighted
• (1) تعریف: to act upon with blight.
• مترادف: devastate, ravage, wither
• مشابه: afflict, decay, infest
• مترادف: devastate, ravage, wither
• مشابه: afflict, decay, infest
- Insects blighted the garden.
[ترجمه گوگل] حشرات باغ را خراب کردند
[ترجمه ترگمان] حشرات به باغ خیره شده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] حشرات به باغ خیره شده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to ruin, frustrate, or destroy.
• مترادف: blast, destroy, devastate, frustrate, ravage, ruin, spoil
• مشابه: dash, kill, poison, wither
• مترادف: blast, destroy, devastate, frustrate, ravage, ruin, spoil
• مشابه: dash, kill, poison, wither
- Lack of funds blighted his plans.
[ترجمه گوگل] کمبود بودجه برنامه های او را زیر سوال برد
[ترجمه ترگمان] کمبود بودجه برنامه های او را مختل کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کمبود بودجه برنامه های او را مختل کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: blightingly (adv.)
مشتقات: blightingly (adv.)
• : تعریف: to become affected by blight.
• مشابه: decay, die, mildew, rot, shrivel, spoil, wither
• مشابه: decay, die, mildew, rot, shrivel, spoil, wither
- The crops blighted.