فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: blends, blending, blended, blent
حالات: blends, blending, blended, blent
• (1) تعریف: to combine (two or more components) so thoroughly as to be unrecognizable in the resulting mixture.
• مترادف: amalgamate, combine, incorporate, mingle, mix
• متضاد: resolve
• مشابه: beat, coalesce, compound, fuse, harmonize, meld, merge, scramble, synthesize, unify, unite
• مترادف: amalgamate, combine, incorporate, mingle, mix
• متضاد: resolve
• مشابه: beat, coalesce, compound, fuse, harmonize, meld, merge, scramble, synthesize, unify, unite
- Blend the sugar, butter, and eggs before adding the flour.
[ترجمه Sara] شکر، کره وتخم مرغ هارا قبل از اضافه کردن آرد مخلوط کنید|
[ترجمه گوگل] قبل از اضافه کردن آرد، شکر، کره و تخم مرغ را با هم مخلوط کنید[ترجمه ترگمان] پیش از افزودن آرد، شکر، کره و تخم مرغ را به هم بزنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to design or concoct such a mixture.
• مترادف: compound, concoct, mix, prepare
• مشابه: compose, synthesize
• مترادف: compound, concoct, mix, prepare
• مشابه: compose, synthesize
- His company blends coffees for a coffee importer.
[ترجمه گوگل] شرکت او قهوه ها را برای واردکننده قهوه ترکیب می کند
[ترجمه ترگمان] شرکت او قهوه را برای یک وارد کننده قهوه مخلوط می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] شرکت او قهوه را برای یک وارد کننده قهوه مخلوط می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: to go together harmoniously.
• مترادف: mix
• مشابه: fit, harmonize, match, wed
• مترادف: mix
• مشابه: fit, harmonize, match, wed
- The roommates' personalities did not blend well.
[ترجمه محیا قره خانی نژاد] شخصیت هم اتاقی ها با هم دیگه جور در نمیومد ( ابشون تو یک جوب نمیرفت )|
[ترجمه گوگل] شخصیت هم اتاقی ها به خوبی ترکیب نمی شد[ترجمه ترگمان] شخصیت هم اتاقی خیلی خوب ترکیب نشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to merge almost imperceptibly.
• مترادف: merge, mingle
• مشابه: harmonize
• مترادف: merge, mingle
• مشابه: harmonize
- The sunset blended into twilight.
[ترجمه گوگل] غروب با گرگ و میش آمیخته شد
[ترجمه ترگمان] غروب خورشید غروب می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] غروب خورشید غروب می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to become mingled together.
• مترادف: coalesce, fuse, merge, mingle, mix
• مشابه: amalgamate, combine, harmonize, unite, wed
• مترادف: coalesce, fuse, merge, mingle, mix
• مشابه: amalgamate, combine, harmonize, unite, wed
- The sounds of music and voices blended in the summer night.
[ترجمه گوگل] صداهای موسیقی و صداها در شب تابستان در هم می آمیخت
[ترجمه ترگمان] صداهای موسیقی و صداهای درهم آمیخته در شب تابستان به گوش می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] صداهای موسیقی و صداهای درهم آمیخته در شب تابستان به گوش می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
عبارات: blend in
عبارات: blend in
• (1) تعریف: a mixture or concoction made by blending.
• مترادف: combination, mixture
• مشابه: admixture, compound, fusion, synthesis, union
• مترادف: combination, mixture
• مشابه: admixture, compound, fusion, synthesis, union
- This dish has an interesting blend of spices.
[ترجمه گوگل] این غذا ترکیب جالبی از ادویه ها دارد
[ترجمه ترگمان] این غذا ترکیبی جالب از ادویه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این غذا ترکیبی جالب از ادویه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They sell various blends of coffee.
[ترجمه گوگل] آنها مخلوط های مختلفی از قهوه را می فروشند
[ترجمه ترگمان] آن ها ترکیبات مختلف قهوه را می فروشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها ترکیبات مختلف قهوه را می فروشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: the specific recipe or formula of a concoction.
• مشابه: formula, recipe
• مشابه: formula, recipe
- It took years for the whiskey makers to get the blend right.
[ترجمه گوگل] سال ها طول کشید تا سازندگان ویسکی به درستی ترکیب را تهیه کنند
[ترجمه ترگمان] سال ها طول کشید تا the به خوبی ترکیب شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سال ها طول کشید تا the به خوبی ترکیب شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: in linguistics, a word made by combining two other words, such as "brunch" from "breakfast" and "lunch".
• مشابه: compound
• مشابه: compound