blemish

/ˈblemɪʃ//ˈblemɪʃ/

معنی: عیب، نقص، خوار کردن، عیب دار کردن، بد نام کردن، لکه دار کردن، خسارت وارد کردن، اسیب زدن، افترا زدن
معانی دیگر: (کمال یا زیبایی چیزی را) خدشه دار کردن، معیوب کردن، صدمه زدن، خدشه، کاستی، زنگار

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: blemishes, blemishing, blemished
• : تعریف: to mar or otherwise cause imperfections in.
مترادف: flaw, mar
مشابه: cloud, deface, defile, disfigure, impair, injure, spot, stain, sully, taint
اسم ( noun )
مشتقات: blemisher (n.)
(1) تعریف: a mark that spoils the perfection of something; flaw.
مترادف: defect, flaw, imperfection
مشابه: blot, brand, disfigurement, fault, mark, spot, stigma, taint, wart

(2) تعریف: a pimple or other flaw on the skin.
مترادف: flaw, imperfection, pimple
مشابه: acne, birthmark, blackhead, mark, mole, scar, spot, wart

جمله های نمونه

1. lechery was a blemish on his reputation
شهوت رانی لکه ای بود بر شهرت او.

2. not a single blemish was visible on the victim's body
حتی یک خدشه یا صدمه هم بر بدن مقتول هویدا نبود.

3. The police say the suspect has a slight blemish on his left cheek.
[ترجمه گوگل]پلیس می گوید مظنون یک لکه خفیف در گونه چپ خود دارد
[ترجمه ترگمان]پلیس می گوید که مظنون یک نقص جزیی از گونه چپش دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. She has a blemish above her right eye.
[ترجمه مریم] او بالای چشم راستش یک نقص ( صدمه ) دارد
|
[ترجمه گوگل]بالای چشم راستش لک دارد
[ترجمه ترگمان]از چشم راستش هیچ عیب و نقصی ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. A mole is a blemish on a person's skin.
[ترجمه مریم] یک خال سیاه، یک نقص روی پوست فرد است ( یک نقص برای پوست آدم به شمار می رود )
|
[ترجمه گوگل]خال یک لک روی پوست انسان است
[ترجمه ترگمان]یک موش کور به پوست انسان صدمه می زند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He wasn't about to blemish that pristine record.
[ترجمه گوگل]او قصد نداشت آن رکورد بکر را لکه دار کند
[ترجمه ترگمان]او قصد نداشت آن سابقه باستانی را از بین ببرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He was pilloried, but she escaped without blemish.
[ترجمه گوگل]او سرنگون شده بود، اما او بدون عیب فرار کرد
[ترجمه ترگمان]او به حال انتقاد و تحقیر بود، اما بدون هیچ عیب و نقص فرار کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Is any politician's record without blemish on this issue?
[ترجمه گوگل]آیا کارنامه هیچ سیاستمداری در این موضوع خالی از ایراد است؟
[ترجمه ترگمان]آیا سابقه سیاست هیچ گونه خدشه در این مورد وجود ندارد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. His character/reputation is without blemish.
[ترجمه گوگل]شخصیت / شهرت او بی عیب است
[ترجمه ترگمان]شخصیت و شهرت او بدون لکه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. His reputation is without a blemish.
[ترجمه گوگل]شهرت او بی عیب است
[ترجمه ترگمان]شهرتش بدون نقص است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. A small blemish on the tape of a song or movie may not be much of a problem.
[ترجمه گوگل]یک ایراد کوچک روی نوار یک آهنگ یا فیلم ممکن است مشکل چندانی نداشته باشد
[ترجمه ترگمان]یک لکه کوچک بر روی نوار یک آهنگ یا فیلم ممکن است زیاد مشکل نباشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Local government, they say(sentence dictionary), is not without blemish.
[ترجمه گوگل]آنها می گویند که حکومت محلی (فرهنگ جملات) خالی از ایراد نیست
[ترجمه ترگمان]دولت محلی، آن ها می گویند (فرهنگ لغت)، بدون عیب نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Disguise a blemish with a touch of medicated cover-stick, then set with loose face powder.
[ترجمه گوگل]یک لکه را با یک چسب پوشش دارویی پنهان کنید، سپس با پودر صورت شل ست کنید
[ترجمه ترگمان]یک لکه را با یک تماس با چسب دارویی تمیز کنید، سپس با پودر صورت شل دست به کار شوید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. But after seven years, I saw the little blemish on the green and it made me mad.
[ترجمه گوگل]اما بعد از هفت سال لکه کوچکی را روی سبزه دیدم و دیوانه ام کرد
[ترجمه ترگمان]اما بعد از هفت سال، لکه کوچولوی کبود روی سبز را دیدم که مرا عصبانی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. It's faint, but it does blemish an otherwise faultless job.
[ترجمه گوگل]کمرنگ است، اما یک کار بدون عیب را لکه دار می کند
[ترجمه ترگمان]ضعیف است، اما هیچ عیب و نقصی در کار بی عیب و نقصی ایجاد نمی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

عیب (اسم)
defect, deformation, deficiency, weakness, blemish, wickedness, fault, taint, gall, sin, flaw, vice, imperfection

نقص (اسم)
defect, deficiency, weakness, blemish, mutilation, fault, handicap, imperfection, incompetence, incompetency

خوار کردن (فعل)
debase, abuse, affront, insult, shame, reproach, dishonor, humiliate, disgrace, blemish, profane, attaint, asperse, defame, discredit, smirch, stigmatize

عیب دار کردن (فعل)
debase, blemish, addle, damage, cripple, deform, deteriorate, disable, flaw, disimprove

بد نام کردن (فعل)
vilify, blemish, attaint, asperse, defame, denigrate, malign, traduce, calumniate, lynch

لکه دار کردن (فعل)
distaste, foul, blame, blemish, slur, speck, soil, brand, denigrate, gaum, taint, stain, traduce, besmirch, tarnish, smear, calumniate, maculate, mottle, smirch, sully, smutch, stigmatize, stipple

خسارت وارد کردن (فعل)
blemish, hurt, spoil, damage, harm

اسیب زدن (فعل)
blemish, hurt, injure

افترا زدن (فعل)
libel, blemish, calumniate

تخصصی

[عمران و معماری] لکه

انگلیسی به انگلیسی

• flaw, fault, defect
flaw, deface, stain, impair; speak ill of
a blemish is a mark that spoils the appearance of something.
if something blemishes your reputation, it spoils it. verb here but can also be used as a count noun. e.g. ...the biggest blemish on the government's human rights record. we all have blemishes in our personal history.

پیشنهاد کاربران

Smooth skin of face and body, without a speck of blemish
در جایگاه اسم نقص یا لک یا عیبی که ظاهر چیزی را خراب میکند.
در جایگاه فعل، خدشه دار کردن و خراب کردن ظاهر یا کیفیت چیزی
لک پوستی، جای جوش
خدشه وارد کردن
در حالت اسم :
a small mark or flaw which spoils the appearance of something. یک علامت یا عیب کوچک که ظاهر چیزی را خراب می کند.
"the girl's hands were without a blemish""دست های دختر بدون عیوب بود"
...
[مشاهده متن کامل]

synonyms: imperfection, fault, flaw, defect, deformity, discoloration, disfigurement; bruise, scar, pit, pockmark, pock, scratch, dent, chip, notch, nick, line, score, cut, incision, gash; mark, streak, spot, fleck, dot, blot, stain, smear, patch, trace, speck, speckle, blotch, smudge, smut, smirch, fingermark, fingerprint, impression, imprint; marking, blaze, stripe; birthmark; informalsplotch, splodge; technicalstigma
"not a blemish marred her milky skin"
نقص اخلاقی یا خطا. a moral defect or fault.
""the offences were an uncharacteristic blemish on an otherwise clean record"
در حالت فعل:
ظاهر یا کیفیت ( چیزی ) را خراب می کند. spoil the appearance or quality of ( something ) .
"ریاست او به عنوان قهرمان جهان مناقشه معیوب شده بود""his reign as world champion has been blemished by controversy"

بپرس