پسوند ( suffix )
• : تعریف: bud, embryo, cell layer, or other generative unit.
- hypoblast
- hematoblast
اسم ( noun )
عبارات: at full blast
عبارات: at full blast
• (1) تعریف: a powerful and sudden gust or stream.
• مترادف: gust
• مشابه: blare, flaw, flurry, gale, squall, windflaw
• مترادف: gust
• مشابه: blare, flaw, flurry, gale, squall, windflaw
- a blast of wind
[ترجمه لیدا] وزش شدید باد|
[ترجمه گوگل] یک انفجار باد[ترجمه ترگمان] باد تندی می وزید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a blast of steam
• (2) تعریف: a loud and startling sound.
• مترادف: blare, scream, shriek
• مشابه: bellow, clamor, honk, report, screech, trumpet
• مترادف: blare, scream, shriek
• مشابه: bellow, clamor, honk, report, screech, trumpet
- the blast of an alarm
• (3) تعریف: an explosion.
• مترادف: detonation, explosion
• مشابه: burst, flash
• مترادف: detonation, explosion
• مشابه: burst, flash
- Dynamite caused the blast.
[ترجمه گوگل] دینامیت باعث انفجار شد
[ترجمه ترگمان] Dynamite باعث انفجار شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] Dynamite باعث انفجار شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: the explosive material used for an explosion.
• مترادف: explosive
• مشابه: dynamite, gelignite, gunpowder
• مترادف: explosive
• مشابه: dynamite, gelignite, gunpowder
• (5) تعریف: an angry verbal attack.
• مشابه: attack, burst, explosion, fit, outburst, tantrum
• مشابه: attack, burst, explosion, fit, outburst, tantrum
• (6) تعریف: (informal) a party or great time.
• مترادف: bash, party
• مشابه: ball, carouse, celebration, orgy
• مترادف: bash, party
• مشابه: ball, carouse, celebration, orgy
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: blasts, blasting, blasted
حالات: blasts, blasting, blasted
• (1) تعریف: to make a loud and startling sound with.
• مترادف: blare
• مشابه: trumpet
• مترادف: blare
• مشابه: trumpet
- The patrol car blasted its siren.
[ترجمه لیدا] ماشین گشت، آژیرش را به صدا درآورد.|
[ترجمه گوگل] ماشین گشت آژیر خود را به صدا درآورد[ترجمه ترگمان] ماشین گشت آژیر را منفجر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to ruin.
• مترادف: annihilate, blight, demolish, destroy, ruin, waste
• مشابه: damn, devastate, eradicate, exterminate, extirpate, ravage, wipe out
• مترادف: annihilate, blight, demolish, destroy, ruin, waste
• مشابه: damn, devastate, eradicate, exterminate, extirpate, ravage, wipe out
- An injury blasted his hopes of playing in the big game.
[ترجمه لیدا] یک مصدومیت، امید او را برای بازی در مسابقه بزرگ ازبین برد.|
[ترجمه گوگل] مصدومیت امیدهای او را برای بازی در این بازی بزرگ از بین برد[ترجمه ترگمان] یک جراحت باعث شد که او در بازی بزرگ بازی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to open up with an explosion.
• مشابه: dynamite, open
• مشابه: dynamite, open
- They are blasting a tunnel for the railway.
[ترجمه گوگل] دارند تونل راه آهن را منفجر می کنند
[ترجمه ترگمان] آن ها دارند یک تونل برای راه آهن منفجر می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها دارند یک تونل برای راه آهن منفجر می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: (informal) to criticize sharply; denounce.
• مترادف: attack, condemn, decry, denounce
• مشابه: deprecate, malign, slam
• مترادف: attack, condemn, decry, denounce
• مشابه: deprecate, malign, slam
- The critics will blast this new movie.
[ترجمه گوگل] منتقدان از این فیلم جدید انتقاد خواهند کرد
[ترجمه ترگمان] منتقدان این فیلم جدید را منفجر خواهند کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] منتقدان این فیلم جدید را منفجر خواهند کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: used as a mild oath.
• مترادف: confound, darn
• مشابه: curse, damn
• مترادف: confound, darn
• مشابه: curse, damn
- Blast it, I can't work with all this noise!
[ترجمه گوگل] بلاست، با این همه سروصدا نمی توانم کار کنم!
[ترجمه ترگمان] لعنت بر شیطان، من نمی توانم با این همه سرو صدا کار کنم!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] لعنت بر شیطان، من نمی توانم با این همه سرو صدا کار کنم!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: blaster (n.)
مشتقات: blaster (n.)
• : تعریف: to make a loud and startling sound.
• مترادف: blare, scream, shriek
• مشابه: bellow, clamor, honk, screech, trumpet
• مترادف: blare, scream, shriek
• مشابه: bellow, clamor, honk, screech, trumpet