فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: blandishes, blandishing, blandished
حالات: blandishes, blandishing, blandished
• : تعریف: to convince or coax with flattery; cajole.
• مشابه: wheedle
• مشابه: wheedle
- No matter how much he blandished the boss, there was no chance of his getting a promotion.
[ترجمه گوگل] هرچقدر هم رئیس را ناسزا گفت، شانسی برای ترفیع او وجود نداشت
[ترجمه ترگمان] مهم نبود که چه قدر سرکارگر را دوست دارد، هیچ شانسی برای ترفیع او وجود نداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مهم نبود که چه قدر سرکارگر را دوست دارد، هیچ شانسی برای ترفیع او وجود نداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: blandishingly (adv.), blandisher (n.)
مشتقات: blandishingly (adv.), blandisher (n.)
• : تعریف: to use flattery to convince or coax; cajole.