صفت ( adjective )
مشتقات: blandly (adv.), blandness (n.)
مشتقات: blandly (adv.), blandness (n.)
• (1) تعریف: without interest, spirit, or excitement; dull; indifferent.
• مترادف: boring, dull, indifferent, insipid, unexciting, uninspiring, uninteresting, vapid
• متضاد: interesting, tasty
• مشابه: arid, blank, dry, flat, humdrum, innocuous, lackluster, mediocre, monotonous, neutral, nondescript, so-so, tame, tasteless, tedious, unemotional
• مترادف: boring, dull, indifferent, insipid, unexciting, uninspiring, uninteresting, vapid
• متضاد: interesting, tasty
• مشابه: arid, blank, dry, flat, humdrum, innocuous, lackluster, mediocre, monotonous, neutral, nondescript, so-so, tame, tasteless, tedious, unemotional
- I found her first novel somewhat bland, but her second is quite fascinating.
[ترجمه گوگل] من رمان اول او را تا حدودی بی مزه یافتم، اما دومی او کاملاً جذاب است
[ترجمه ترگمان] من اولین رمان او را تا حدی ملایم یافتم، اما دومین رمان او بسیار جذاب بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من اولین رمان او را تا حدی ملایم یافتم، اما دومین رمان او بسیار جذاب بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His sister gave him only a bland greeting as he walked in the door.
[ترجمه Sanaz Nasseri] همینکه او از در وارد شد، خواهرش فقط یک سلام علیک آرام با او کرد|
[ترجمه گوگل] خواهرش در حالی که او از در عبور می کرد، فقط به او سلام کرد[ترجمه ترگمان] وقتی وارد اتاق شد خواهرش به او سلام و احوال پرسی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: gentle in effect, as nonirritating foods or nonstimulating medicines.
• مترادف: calming, mild, nonirritating, nonstimulating, soothing
• متضاد: piquant, pungent, spicy, tangy
• مشابه: benign, demulcent, lenitive
• مترادف: calming, mild, nonirritating, nonstimulating, soothing
• متضاد: piquant, pungent, spicy, tangy
• مشابه: benign, demulcent, lenitive
- The doctor advised that she eat only bland foods.
[ترجمه Sanaz Nasseri] دکتر به او توصبه کرد که فقط غذاهایبدون نمک و ادویه بخورد|
[ترجمه گوگل] دکتر به او توصیه کرد که فقط غذاهای ملایم بخورد[ترجمه ترگمان] پزشک توصیه کرد که تنها غذاهای سالم بخورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: pleasant or gentle in manner.
• مترادف: gentle, mild, moderate, pleasant, smooth, soothing, tranquil, unruffled
• مشابه: agreeable, balmy, unperturbed
• مترادف: gentle, mild, moderate, pleasant, smooth, soothing, tranquil, unruffled
• مشابه: agreeable, balmy, unperturbed
- The professor was a bland gentleman who never raised his voice.
[ترجمه گوگل] استاد نجیب زاده ای بود که هرگز صدایش را بلند نمی کرد
[ترجمه ترگمان] استاد یک جنتلمن مودب بود که هیچ وقت صدایش را بلند نکرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] استاد یک جنتلمن مودب بود که هیچ وقت صدایش را بلند نکرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید