blameless

/ˈbleɪmləs//ˈbleɪmləs/

معنی: بی عیب، منزه، بی گناه، منزه از گناه، بی تقصیر
معانی دیگر: نکوهش پذیر

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: blamelessly (adv.), blamelessness (n.)
• : تعریف: free from guilt or blame.
مترادف: guiltless, inculpable, innocent, irreproachable
متضاد: blameworthy
مشابه: clear, faultless, lily-white, moral, spotless, stainless, sterling, unimpeachable, upright, upstanding, virtuous

جمله های نمونه

1. he has lived a blameless life
او زندگی عاری از گناهی داشته است.

2. he too is not blameless
او هم بی تقصیر نیست.

3. The police are not always entirely blameless in these matters.
[ترجمه گوگل]پلیس همیشه در این موارد کاملاً بی تقصیر نیست
[ترجمه ترگمان]پلیس همیشه در این مسائل بی تقصیر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. None of us is blameless in this matter.
[ترجمه گوگل]هیچ کدام از ما در این موضوع بی تقصیر نیستیم
[ترجمه ترگمان]هیچ یک از ما در این مساله بی تقصیر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. None of us is entirely blameless in this matter.
[ترجمه گوگل]هیچ کدام از ما در این موضوع کاملاً بی تقصیر نیستیم
[ترجمه ترگمان]هیچ یک از ما در این مساله بی تقصیر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Johnson himself was far from blameless.
[ترجمه گوگل]جانسون خود به دور از تقصیر بود
[ترجمه ترگمان]خود جانسون هم از هیچ تقصیری نداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. She had led a blameless life .
[ترجمه گوگل]او زندگی بی عیب و نقصی داشته است
[ترجمه ترگمان]او زندگی blameless را رهبری کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The US itself, of course, is not entirely blameless in trading matters.
[ترجمه گوگل]البته خود ایالات متحده در مسائل تجاری کاملاً بی تقصیر نیست
[ترجمه ترگمان]البته خود ایالات متحده در مسائل تجاری بی تقصیر نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He feels he is blameless.
[ترجمه گوگل]او احساس می کند که بی تقصیر است
[ترجمه ترگمان]احساس می کند که بی تقصیر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. This man lived a reasonably blameless life on an isolated steading on the boundary of two parishes.
[ترجمه گوگل]این مرد زندگی بی تقصیر معقولی را در خانه ای منزوی در مرز دو محله زندگی کرد
[ترجمه ترگمان]این مرد به طور معقولی زندگی blameless را بر an منزوی در مرز دو بخش زندگی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. But the economists are not entirely blameless.
[ترجمه گوگل]اما اقتصاددانان کاملاً بی تقصیر نیستند
[ترجمه ترگمان]اما اقتصاددانان کاملا بی تقصیر نیستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. None of us is completely blameless - we all knew something like this could happen.
[ترجمه گوگل]هیچ یک از ما کاملاً بی تقصیر نیستیم - همه ما می دانستیم که چنین چیزی ممکن است رخ دهد
[ترجمه ترگمان]هیچ کدوم از ما کاملا بی تقصیر نیستیم - همه مون یه همچین چیزی رو میدونستیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. In a divorce, no one is blameless.
[ترجمه گوگل]در طلاق هیچ کس بی تقصیر نیست
[ترجمه ترگمان]در صورت طلاق کسی تقصیری ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Fabio knew a blameless life when he saw one, but he nevertheless wondered if Rosa was in some sort of trouble.
[ترجمه گوگل]فابیو با دیدن یک زندگی بی عیب و نقص می دانست، اما با این وجود فکر می کرد که آیا روزا به نوعی دچار مشکل است
[ترجمه ترگمان]Fabio زندگی blameless را می شناخت، اما با وجود این، از خود می پرسید که رو زا دچار دردسر شده است یا نه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بی عیب (صفت)
perfect, all right, entire, spotless, flawless, faultless, sound, blameless, intact, fault-free, unexceptionable, indefectible, point-device, serviceable

منزه (صفت)
pure, blameless, innocent, guiltless

بی گناه (صفت)
dewy-eyed, blameless, innocent, guiltless, sinless, irreproachable, clean-handed

منزه از گناه (صفت)
blameless

بی تقصیر (صفت)
faultless, blameless, innocent, clean-handed

انگلیسی به انگلیسی

• innocent, not guilty
someone who is blameless has not done anything wrong.

پیشنهاد کاربران

بپرس