blacked

/ˈblæk//blæk/

سیاه، تیره، سیاه شده، چرک وکثیف، زشت، تهدید آمیز، عبوسانه، سیاهی، دوده، لباس عزا، سیاه رنگ، سیاه رنگی، سیاه کردن

جمله های نمونه

1. the bruise blacked around his eye
اثر ضربه دور چشمش را سیاه کرد.

2. after the operation, he blacked out for half an hour
بعد از عمل جراحی نیم ساعت از حال رفت.

3. when i wanted to introduce him, i blacked out and couldn't give his name
وقتی خواستم او را معرفی کنم حافظه ام مختل شد و نتوانستم اسمش را بگویم.

انگلیسی به انگلیسی

• darkened; soiled, smirched, slandered

پیشنهاد کاربران

بپرس