black

/ˈblæk//blæk/

معنی: سیاهی، دوده، لباس عزا، زشت، تاریک، سیاه، مشکی، سیاه رنگ، تیره، چرک و کثیف، تهدید امیز، سیاه شدن، سیاه کردن
معانی دیگر: دیزه، (گاهی با b بزرگ) سیاهپوست، آدم سیاه، بی نور، ظلمانی، شبدیز، (در مورد قهوه) بدون شیر یا خامه، بد، خبیث، مضر، زیانبخش، شرم آور، غم آور، حزن انگیز، وحشت بار، (به طور کنایه دار یا دردآور) فکاهی، خفیه، پنهان، نهان، واکس زدن، سیاه مالی کردن، دوده زدن، کثیف، چرکین، لباس سیاه، جامه ی عزا، سیاه شده، عبوسانه، سیاه رنگی

بررسی کلمه

اسم ( noun )
عبارات: in the black
(1) تعریف: the darkest color, which absorbs but does not reflect light.
متضاد: white
مشابه: ebony, jet, onyx, sable

- Black is the color of the night sky.
[ترجمه Ershad] آسمان شب سیاه رنگ است
|
[ترجمه گوگل] سیاه رنگ آسمان شب است
[ترجمه ترگمان] سیاه رنگی از آسمان شب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: (sometimes cap.) a member of an ethnic group having dark skin, eyes, and hair.
مشابه: African, African American, Afro-American, Negro

- No one leader can speak for all blacks.
[ترجمه گوگل] هیچ رهبر نمی تواند به جای همه سیاه پوستان صحبت کند
[ترجمه ترگمان] هیچ رهبر نمی تواند برای تمام سیاهان صحبت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: something that is black in color.
متضاد: white

- The black looks better on you than the red.
[ترجمه All] سیاه، بیشتر از قرمز بهت میاد
|
[ترجمه گوگل] رنگ مشکی برای شما بهتر از قرمز به نظر می رسد
[ترجمه ترگمان] سیاهه به تو بیشتر از قرمزه بهتره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: black clothes.
مشابه: crape, mourning, sackcloth, weed

- We were dressed in black for the funeral.
[ترجمه گوگل] برای تشییع جنازه لباس سیاه پوشیده بودیم
[ترجمه ترگمان] ما برای مراسم تدفین لباس سیاه پوشیده بودیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
حالات: blacker, blackest
(1) تعریف: of or pertaining to the color black.
مترادف: inky, jetty, pitchy
متضاد: white
مشابه: dark, dusky, ebony, jet, midnight, pitch-black, raven, sable, smoky, tarry

- This pen writes with black ink.
[ترجمه گوگل] این خودکار با جوهر سیاه می نویسد
[ترجمه ترگمان] این قلم با مرکب سیاه می نویسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: (often cap.) of an ethnic group having dark skin, eyes, and hair.
مشابه: dark, Negro, Negroid

- She described her neighbor as a tall black man in his sixties.
[ترجمه گوگل] او همسایه‌اش را مردی سیاه‌قد و شصت ساله توصیف کرد
[ترجمه ترگمان] او همسایه اش را به عنوان یک مرد سیاه پوست قد بلند در دهه ۶۰ توصیف کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: gloomy, evil, or dismal.
مترادف: angry, bad, cheerless, dark, dismal, evil, gloomy, stygian, sullen, wicked
مشابه: black-hearted, grim, hostile, nefarious, saturnine, sinister, threatening, villainous

- I'm having black thoughts about the future.
[ترجمه گوگل] من افکار سیاهی در مورد آینده دارم
[ترجمه ترگمان] دارم راجع به آینده فکر می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: dirty or soiled.
مترادف: dirty, soiled
مشابه: dingy, filthy, grimy, grubby, muddy, smudgy, sooty, unclean

- His shoes were black with mud.
[ترجمه نفس] کفش هایش سیاه و سفید بود خا
|
[ترجمه گوگل] کفش هایش مشکی گلی بود
[ترجمه ترگمان] کفش هایش با گل سیاه شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: very dark; without light.
مترادف: dark, murky, stygian
متضاد: bright
مشابه: crepuscular, dim, dusky, gloomy, lowering, obscure, shadowy, sunless, tenebrous

- It was a black night with no moon.
[ترجمه گوگل] شب سیاهی بود بدون ماه
[ترجمه ترگمان] شب سیاهی بود که ماه نداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: of coffee, taken without cream or milk.
مترادف: dark
مشابه: plain, straight

- She drinks black coffee, but she likes milk in tea.
[ترجمه گوگل] او قهوه سیاه می نوشد، اما شیر در چای را دوست دارد
[ترجمه ترگمان] قهوه سیاه می نوشد، اما از شیر چای خوشش می آید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: blacks, blacking, blacked
(1) تعریف: to make black; blacken.
مترادف: blacken, darken
مشابه: charcoal, color, defame, dim, dye, ink, libel, malign, obscure, slander, soil, tarnish

- He blacked his shoes with polish.
[ترجمه گوگل] کفش هایش را با پولیش سیاه کرد
[ترجمه ترگمان] او کفش هایش را واکس زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to polish (shoes or the like) with a black substance.
مشابه: coat, polish, shine, wax
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: blackish (adj.), blackness (n.)
عبارات: black out
• : تعریف: to become black; blacken.
مترادف: blacken
مشابه: darken

جمله های نمونه

1. black and white photography
عکسبرداری سیاه و سفید

2. black and white prints
تصویرهای چاپی سیاه و سفید

3. black cloth shot with silver thread
پارچه ی سیاه با تارهای سیمین

4. black clothes will do
لباس سیاه مناسب است.

5. black clouds appeared on the horizon
ابرهای سیاه در افق نمایان شد.

6. black comedy
کمدی حزن آور،کمدی سیاه

7. black flags were another demonstration of their grief
پرچم های سیاه نشان دیگری از سوگ آنان بود.

8. black hair and a handsome visage
موی سیاه و چهره ی زیبا

9. black is a sign of mourning
سیاه علامت سوگواری است.

10. black silk with white spots
پارچه ی ابریشم سیاه با خال های سفید

11. black smoke was shooting out from the chimney
دود سیاه از دودکش بیرون می زد.

12. black studies
مطالعات وابسته به سیاهان

13. black magic
جادوی سیاه (همراه با احضار شیاطین)

14. black out
1- خط زدن،(مطالب نوشته شده را) سیاه کردن 2- تاریک کردن،(برق) دچار خاموشی کردن یا شدن 3- غش کردن،از حال رفتن 4- ازیاد بردن

15. a black chapter in the history of iran
فصلی تاریک در تاریخ ایران

16. a black cloth was draped over the coffin
روی تابوت پارچه ی سیاه انداخته بودند.

17. a black hat bound round with a blue ribbon
کلاه سیاه با حاشیه ای از نوار آبی

18. a black night
شبی تاریک

19. a black sheet sprinkled with points of gold
یک صفحه ی سیاه که روی آن ذرات طلا پاشیده بودند

20. a black villain
بزهکار سیه دل

21. six black cars were escorting his hearse
شش اتومبیل سیاه،نعش کش او را دنبال روی می کردند.

22. the black car hit a tree and came careering toward us
اتومبیل سیاه به درختی خورد و ناگهان به سرعت به طرف ما آمد.

23. the black clouds omened bad weather
ابرهای سیاه نشانه ی هوای بد بود.

24. the black congressional caucus
جرگه ی (فراکسیون) سیاه پوستان در کنگره(ی امریکا)

25. the black death
طاعون

26. the black nightgown had made her more desirable than ever
لباس خواب سیاه او را از همیشه هوس انگیزتر کرده بود.

27. as black as thunder
خشمگین

28. coal black
سیاه زغالی،سیاه سوخته،بسیار سیاه

29. little black book
(عامیانه) کتابی که حاوی نام و آدرس دوستان دختر و معشوقه ها باشد

30. a cia black operator
مامور سری سیا

31. a rusty black coat
یک پالتوی سیاه مندرس

32. a squat, black chimney
دودکش کلفت و کوتاه و سیاه

33. a tiger's black stripes
راه راه های سیاه پلنگ

34. bushes of black smoke
توده هایی از دود سیاه

35. does a black cat portend trouble?
آیا گربه ی سیاه نحس است ؟

36. have them black my boots
دستور بده چکمه هایم را واکس بزنند.

37. her long, black eyelashes
مژگان بلند و سیاه او

38. his thick black hair topped a wrinkled forehead
موی پرپشت و سیاه او بر فراز یک پیشانی چروکیده قرار داشت.

39. soldiers wearing black boots stumped the street
سربازانی که پوتین های سیاه پوشیده بودند در خیابان با گام های سنگین راه می رفتند.

40. suited in black
دارای لباس سیاه

41. the shiny black back of monster whales
پشت درخشان و براق نهنگ های عظیم

42. to become black
سیاه شدن

43. to integrate black students into white schools
دانش آموزان سیاه پوست را در مدارس سفیدپوستان ادغام کردن

44. written in black and white
نوشته به طور آشکار

45. in the black
سودآور،(حسابداری) دارای سود،بستانکار (در مقابل: با ضرر،بدهکار in the red)

46. into the black
(شرکت یا موسسه) سودبخش،پرسود

47. not as black as it is painted to be
آنقدرها هم که می گویند بد نیست

48. a cloud of black locusts
انبوهی از ملخ های سیاه

49. he was whipped black and blue
پشت او از شلاق سیاه و کبود شده بود.

50. he wore his black hair plastered down
زلف سیاه خود را صاف کرده و خوابانده بود.

51. i found a black object in his pocket
یک شی سیاه رنگ در جیب او پیدا کردم.

52. men must wear black ties; similarly, women must wear black blouses
مردها باید کراوات سیاه بزنند،همچنین زن ها باید بلوز سیاه بپوشند.

53. she huddled her black coat around her and ran out
او پالتو سیاه را با عجله دور خود پیچید و دوید بیرون.

54. she wore a black dress
پیراهن سیاه پوشیده بود.

55. there was a black deposit at the bottom of the bottle
رسوب سیاهی در ته بطری قرار داشت.

56. though she had black hair, her skin was light
با وجود آن که گیسوی سیاه داشت پوستش سپید بود.

57. to get a black eye
(در اثر ضربه و غیره) دارای سیاهی دور چشم شدن

58. be in someone's black book
در کتاب (یا لیست) سیاه کسی بودن،مورد طرد یا دشمنی قرار گرفتن

59. a girl with long black hair
دختری با موی بلند و سیاه

60. a man with a black band around his arm
مردی با نوار سیاهی دور بازویش

61. a piano keyboard has black and white keys
ردیف کلیدهای پیانو (بژنگان پیانو) کلیدهای سیاه و سفید دارد.

62. a red scarf with black trim
شال گردن قرمز با حاشیه سیاه

63. a sport jacket with black trousers
یک کت اسپورت با شلوار سیاه

64. a woman dressed in black
زن سیاهپوش

65. clouds that rumbled like black demons
ابرهایی که همچون دیو سیاه غرش می کردند

66. coalminers toiling in the black deeps
کارگران معدن زغالسنگ که در ژرفنای تاریک زحمت می کشند

67. frequent absences was a black mark on his record
غیبت های مکرر پرونده ی او را خراب کرد.

68. gray shading off into black
خاکستری که کم کم سیاه می شود

69. he was the first black to be hired here
او اولین سیاهپوستی بود که اینجا استخدام شد.

70. he was wearing a black hat
او کلاه سیاهی برسر داشت.

مترادف ها

سیاهی (اسم)
black, blackness, nigrescence, nigritude

دوده (اسم)
smut, black, grime, soot, lampblack, colly

لباس عزا (اسم)
black

زشت (صفت)
abhorrent, heinous, hideous, nefarious, bawdy, ugly, bad, obscene, abominable, execrable, gross, scurrilous, rude, offensive, awry, nasty, contumelious, awkward, black, unfavorable, flagrant, maladroit, backhand, ungainly, dirty, horrid, gash, unpleasant, fulsome, disgusting, invidious, ham-handed, heavy-handed, homely, ill-favored, ill-favoured, pocky, uncouth, ungraceful, unhandsome

تاریک (صفت)
blind, ambiguous, dark, dim, black, gloomy, dusky, somber, sombre, benighted, murk, caliginous, cimmerian, darkling, lackluster, stygian

سیاه (صفت)
dark, black, joyless, cheerless, darksome, jetty, despondent, unlucky, grimy, jet black, mirthless

مشکی (صفت)
black, raven

سیاه رنگ (صفت)
black, jetty, black-colored, black-coloured

تیره (صفت)
obscure, thick, dark, dim, black, gloomy, heavy, somber, sombre, muddy, turbid, murky, fuzzy, murk, nebulous, caliginous, overcast, cloudy, lurid, indistinct, tawny, darkling, fulvous, fuscous, inky

چرک و کثیف (صفت)
black

تهدید امیز (صفت)
black, minatory

سیاه شدن (فعل)
black, be afflicted, smudge, turn black, be blacked, become black, be blackened, be ruined

سیاه کردن (فعل)
ruin, waste, black, denigrate, begrime, make bitter, make black, blacken, make intolerable, render unhappy

تخصصی

[برق و الکترونیک] سیاه
[نساجی] رنگ سیاه - مشکی - تیره
[ریاضیات] سیاه

انگلیسی به انگلیسی

• color black, color that absorbs but does not reflect light; member of an ethnic group having brown to black skin and hair; african american; something colored black; black clothes
make black, color black; polish with a black substance (of shoes, etc.); boycott a business or product (british)
of the color black; of or pertaining to an ethnic group having brown to black skin and hair; dark; without light; dirty; evil; gloomy; drunk without cream or milk (of coffee, etc.); boycott (british)
something that is black is of the darkest colour that there is, the colour of the sky at night when there is no light at all.
someone who is black belongs to a race of people with dark skins, especially a race from africa. adjective here but can also be used as a count noun. e.g. he was the first black to be elected to the congress.
black coffee or tea has no milk or cream added to it.
if you describe a situation as black, you mean that it is bad and not likely to improve.
black magic involves communicating with evil spirits.
black humour involves jokes about things that are sad or unpleasant.
when a group such as a trade union blacks particular goods or people, it refuses to handle those goods or to have dealings with those people.
see also blacking.
if you black out, you lose consciousness for a short time.
if a town or city is blacked out, its electricity supply is cut off.
if news or news programmes are blacked out, they are prevented from being printed or broadcast.

پیشنهاد کاربران

کلمه black یک کلمه مشترک در زبان انگلیسی و فارسی و دیگر زبان ها می باشد. و فلسفه پیدایش این کلمه همان اصطلاح لَکّه و سیاهی خودمان می باشد. و حرف b در این کلمه برای ایجاد اسم افزوده شده است. مثل حرف ب در کلمه بوکان به مفهوم چشه سار. در زبان فارسی هم برای ایجاد اسم افزونه ( ان ) به آخر کلمه اضافه می شود مثل کلمه نیکان ساسان سلمان سبحان و در زبان عربی افزونه ( ال ) در اول کلمه برای ایجاد اسم اضافه می شود مثل الماس الکل الکترون. حتی در زبان چینی به کلمه ی سیاه هِیْسِدَ گفته می شود که کلمه سیاهی در این کلمه از زاویه چرخش حروف در غالب کلمه این رویه نمایان است. مثل کلمه قَدَح به مفهوم کاسه در زبان ما که معکوس این کلمه با نام حدقه یعنی کاسه چشم، هم در عالم کاربردی کلمات استفاده گردیده است. قانون حروف معکوس، قدح حدقه، متافیزیک اتم فیزیک، کلاف فلکه، کلاغ قُلَّک، صَلّاف فَلس سِلف، کاسه ساک، شییٔ عیش،
...
[مشاهده متن کامل]

در کل کلمه ی black در دیگر رنگ ها مثل این می ماند که بگوییم بازردی باقرمزی

سیاه
مثال: The cat has black fur.
گربه موی سیاه دارد.
🖤 when you lose someone your heart made broken 💘💔
✅ واژه ( با جداسازی اجزاء تشکیل دهنده ) : black ✅ تلفظ واژه: blak ✅ معادل کاربردی، فارسی و توضیح واژه: تیره، سیاه ✅ اجزاء و عناصر واژه ( ریشه، پیشوند یا پسوند ) در پزشکی : melan/o ( 1 )
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : black / blacken
✅️ اسم ( noun ) : black / blackness
✅️ صفت ( adjective ) : black / blackish
✅️ قید ( adverb ) : blackly
ارتباط کلمۀ black با فارسی و ترکی:
Black - En - بلاکbl�k - = سیاهی، دوده، لباس عزا، زشت، تاریک، سیاه، مشکی، سیاه رنگ، تیره، چرک و کثیف، تهدید امیز، سیاه شدن، سیاه کردن
معانی دیگر: دیزه، ( گاهی با b بزرگ ) سیاهپوست، آدم سیاه، بی نور، ظلمانی، شبدیز، ( در مورد قهوه ) بدون شیر یا خامه، بد، خبیث، مضر، زیانبخش، شرم آور، غم آور، حزن انگیز، وحشت بار، ( به طور کنایه دار یا دردآور ) فکاهی، خفیه، پنهان، نهان، واکس زدن، سیاه مالی کردن، دوده زدن، کثیف، چرکین، لباس سیاه، جامه ی عزا، سیاه شده، عبوسانه، سیاه رنگی
...
[مشاهده متن کامل]

Black - Turk - بلاک= سیاهی، دوده، لباس عزا، زشت، تاریک، سیاه، مشکی، سیاه رنگ، تیره، چرک و کثیف، تهدید امیز، سیاه شدن، سیاه کردن
Bla بلا=آمیخته، قاطی، مشوب ( آشفته، بی سامان، بی نظم، پراکنده، درهم، درهم برهم، ژولیده، متفرق، متلاطم، مختل، مغشوش، نابسامان، ناجور، نامرتب، نامنظم، آتشی، پریشان، پریشان حال، پریشان خاطر، خشمگین، رنجیده، سراسیمه، شوریده، مشوش، مضطرب، ناراحت، نگران، و. . . ) ، آلوده، چسبناک، چرب، کثیف، سیاه، الوده، چرک، لکه دار، اغشته، زشت، تاریک، سیاه، مشکی، سیاه رنگ، تیره، چرک و کثیف، پلید، جنب، چرکین، چرک آلود، چرک، کثیف، ملوث، ناپاک، ناشسته، نجس و. . . - فعل امر بلاماک= آغشتن، آمیختن، آلودن، کثیف کردن، سیاه کردن، مالیدن، و. . .
Diwara reň blamak دیوارا رنگ بلاماک= دیوار را رنگ مالی کردن، دیوار را رنگ آغشتن
başim belandy، başim blandy باشیم بلاندی= سرم گیج رفت، سرم قاطی ( مشوش ) شد،
suw blandy سو بلاندی= آب آلوده و کثیف شد -
blan�ak suw بلانچاک سو= آب آلوده، آب کثیف، آب آغشته
بلا bla= آزار، آسیب، آشوب، آفت، بلیه، رزیه، رنج، غم، اندوه، حزن، سختی، فاجعه، فتنه، گزند، محنت، مشقت، مصیبت، آزمایش، آزمون، امتحان، زرنگ، ناقلا ، حیله گر، محیل | بدون، بی، علامت منفی وپیشاوندکه بیشتربرسراسم می آید مثل: بلا استفاده،
Onun başına bəla gəldi، Başına bela geldi باشینا بلا گِلدی= بر سرش بلا آمد
اندر بلای سخت پدید آید - - - فضل و بزرگواری و سالاری ( رودکی )
هر بلائی که هست عاشق راست - - - من ندانم که عاشقی چه بلاست ( فرخی )
نابسته دری ز محنت من - - - صد در ز بلا و رنج بگشاد ( مسعود سعد )
رهاند خرد مرد را از بلا - - - مبادا کسی در بلا مبتلا ( فردوسی )
Ack آک Ak= آق، بیاض، سپید، سیمگون، شیری رنگ، نقره فام، نقره گون ، سفیدپوست، بی رنگ، پاک، چیز سفید رنگ مثل شیر و خامه، و. . .
Black بلاک blak= سفید کثیف، سفید آلوده، بدون سفیدی، بدون شیر یا خامه ، و. . .

as black as pitch ( =very dark )
سیاه
سیاه تاریک
صفت black به معنای سیاه
صفت black به معنای سیاه یا مشکی به چیزهایی اطلاق می شود که رنگی تیره شبیه شب یا ذغال داشته باشند. مثلا:
a shiny black car ( یک ماشین مشکی براق )
واژه black به معنای مشکی
...
[مشاهده متن کامل]

واژه black به معنای سیاه یا مشکی به چیزهایی گفته می شود که رنگی تیره شبیه رنگ شب یا ذغال دارد. واژه black در نقش دستوری اسم، غیر قابل شمارش محسوب می شود و وقتی با حرف اضافه in می آید معنی لباس سیاه داشتن می دهد. مثلا:
everyone at the funeral was dressed in black ( همه در تشییع جنازه سیاه پوشیده بودند. )
واژه black وقتی با حرف تعریف the می آید معنی سیاهی هم می دهد. مثلا:
the black of the night sky ( سیاهی آسمان شب )
منبع: سایت بیاموز

سیاه، مشکی
Power outage has spreading and the city has gone black
در اینجا یعنی قطعی برق ادامه داره و شهر در تاریکی قرار گرفته.
رنگ سیاه، تاریک، چرک و کثیف
گاهی منظور از سیاه، 《 نحس • شوم • نامیمون》 است.
مثال
It Was Sunday - What A Black Day
روز یک شنبه بود. چه روز سیاهی: منظور چه روز شومی یا چه روز نحسی ( منظور روزی که توش قتل بیگناه صورت گرفته )
( رنگ ) مشکی
یه مثال که بهش بر خوردم, و بیشتر یه اصطلاحه:
I'm back in the black
زندگیم دوباره خوب شده
منفی، شرور
در اصطلاحات انگلیسی معانی دیگری هم داره. مثلا:
به معنی: مایه ی دردسر
black sheep
Black was wearing and nobody was happy
سیاه پوشیده بود و هیچکس خوشحال نبود


سیاه ، کبود
سیاهپوش
گربه سیاه

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٢)

بپرس