bitterness


معنی: تلخی
معانی دیگر: تندی

جمله های نمونه

1. a cast of bitterness in his words
اثری از تلخی در حرف های او

2. they added sugar to the medicine to counteract its bitterness
به دارو شکر زدند تا تلخی آن را خنثی کنند.

3. Every heart knows its own bitterness.
[ترجمه گوگل]هر دلی تلخی خودش را می داند
[ترجمه ترگمان]هر قلب، تلخی خودش را می داند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The Los Angeles riots reflected the bitterness between the black and Korean communities in the city.
[ترجمه نادر] آشوب های لوس آنجلس باعث ایجاد خصومت در بین جماعت سیاه پوستان و کره ای ها شد.
|
[ترجمه گوگل]شورش های لس آنجلس منعکس کننده تلخی بین جوامع سیاه پوست و کره ای در این شهر بود
[ترجمه ترگمان]آشوب های لس آنجلس، تلخی بین جوامع سیاه و کره ای در شهر را منعکس کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. A letter contains bitterness,taking away yearning and leaving loving thoughts behind. Another letter is another expectation,and my love for you will never change in the following years.
[ترجمه گوگل]یک نامه حاوی تلخی است، اشتیاق را از بین می برد و افکار عاشقانه را پشت سر می گذارد نامه دیگر انتظار دیگری است و عشق من به تو در سالهای بعد هرگز تغییر نخواهد کرد
[ترجمه ترگمان]نامه تلخی دارد، yearning را از خود دور می کند و افکار عاشقانه را پشت سر می گذارد نامه دیگر انتظار دیگری است، و عشق من به شما در سال های بعد هرگز تغییر نخواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. How can I forget the bitterness you gave me.
[ترجمه گوگل]چگونه تلخی را که به من دادی فراموش کنم
[ترجمه ترگمان]چطور میتونم تلخی رو که بهم دادی فراموش کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. She feels no bitterness towards him.
[ترجمه گوگل]او نسبت به او احساس تلخی نمی کند
[ترجمه ترگمان]احساس تلخی نسبت به او ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Suffering was easier to bear than the bitterness he felt corroding his spirit.
[ترجمه گوگل]تحمل رنج آسان تر از تلخی بود که احساس می کرد روحش را فرسوده می کرد
[ترجمه ترگمان]رنج بردن از آن تلخی بود که در دل حس می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. If you have tasted the bitterness of gall, you know better the sweetness of honey.
[ترجمه گوگل]اگر تلخی صفرا را چشیده باشید، شیرینی عسل را بهتر می دانید
[ترجمه ترگمان]اگر طعم تلخ صفرا را چشیده باشید، شیرینی عسل را بهتر می دانید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. When he spoke, his bitterness showed through.
[ترجمه گوگل]وقتی صحبت می کرد، تلخی اش نمایان می شد
[ترجمه ترگمان]وقتی شروع به حرف زدن کرد، تلخی او از بین رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. There was a strain of bitterness in his voice.
[ترجمه گوگل]تلخی در صدایش موج می زد
[ترجمه ترگمان]لحن تلخی داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Their minds were scarred with bitterness.
[ترجمه گوگل]ذهنشان از تلخی زخمی شده بود
[ترجمه ترگمان]ذهنشان از تلخی پر شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. All the bitterness of the last two years seemed to boil over.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسید تمام تلخی های دو سال اخیر در حال جوشیدن است
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که همه تلخی این دو سال به جوش آمده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I still feel bitterness and anger towards the person who knocked me down.
[ترجمه گوگل]من هنوز نسبت به کسی که مرا زمین زد، تلخی و عصبانیت دارم
[ترجمه ترگمان]هنوز احساس تلخی و خشم نسبت به کسی که مرا زمین انداخت احساس می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. I still felt some residual bitterness ten years after my divorce.
[ترجمه گوگل]هنوز ده سال پس از طلاقم کمی تلخی باقی مانده را احساس می کردم
[ترجمه ترگمان]هنوز ده سال از طلاق من باقی مونده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تلخی (اسم)
poignancy, virulence, gall, bitterness

انگلیسی به انگلیسی

• sourness, acridness; unpleasantness, unhappiness

پیشنهاد کاربران

خشم. رنجش. دلخوری ناشی از مورد تبعیض واقع شدن
anger and disappointment at being treated unfairly; resentment.
he expressed bitterness over his dismissal without notice
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : embitter
✅️ اسم ( noun ) : bitterness / bitter / bitters / embitterment
✅️ صفت ( adjective ) : bitter / embittered
✅️ قید ( adverb ) : bitterly
unhappiness
unpleasantness
اوقات تلخی
ناخشنودی/نارضایتی
Hatred
تنفر
کینه، نفرت، بدخواهی، بد جنسی، بد خواهی، دشمنی، سو نیت، دیو سیرتی، عداوت
خشم

بپرس