bitterly

/ˈbɪtərli//ˈbɪtəli/

بتلخی، زارزار، تل

جمله های نمونه

1. she was bitterly ashamed
او شدیدا شرمسار بود.

2. the players protested bitterly to the refery
بازیکنان به داور شدیدا پرخاش کردند.

3. the weather is bitterly cold
هوا خیلی سرد است.

4. The weather was at its worst; bitterly cold, with leaden skies that gave minimum visibility.
[ترجمه akram] هوا در بدترین حالت بود, به شدت سرد و آسمان سربی که دید را به حداقل می رساند.
|
[ترجمه گوگل]هوا در بدترین حالت خود بود به شدت سرد، با آسمان سربی که حداقل دید را فراهم می کند
[ترجمه ترگمان]هوا در بدترین حالت بود؛ سرما به شدت سرد بود، با آسمان سربی که حداقل دیده می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. She bitterly resented her father's new wife.
[ترجمه T.S] او شدیدا از همسر جدید پدرش نفرت داشت
|
[ترجمه گوگل]او به شدت از همسر جدید پدرش ناراحت بود
[ترجمه ترگمان]از همسر جدید پدرش به تلخی نفرت داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. She remained bitterly opposed to the idea of moving abroad.
[ترجمه گوگل]او به شدت با ایده مهاجرت به خارج از کشور مخالف بود
[ترجمه ترگمان]او به شدت مخالف ایده حرکت خارج از کشور بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. She bitterly repented what she had done.
[ترجمه گوگل]او به شدت از کاری که کرده بود پشیمان شد
[ترجمه ترگمان]از کاری که کرده پشیمان شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. It was bitterly cold now and the ground was frozen hard.
[ترجمه گوگل]اکنون هوا به شدت سرد شده بود و زمین به شدت یخ زده بود
[ترجمه ترگمان]اکنون هوا بسیار سرد بود و زمین سخت منجمد شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He spoke most bitterly of his experiences in prison.
[ترجمه گوگل]او به تلخ ترین حالت از تجربیات خود در زندان گفت
[ترجمه ترگمان]او به تلخی از تجربیات خود در زندان حرف می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. They will bitterly regret what they have done for ever more.
[ترجمه گوگل]آنها برای همیشه از کاری که انجام داده اند به شدت پشیمان خواهند شد
[ترجمه ترگمان]از کاری که برای همیشه کرده اند پشیمان خواهند شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Any such thing would be bitterly opposed by most of the world's democracies.
[ترجمه گوگل]چنین چیزی با مخالفت شدید اکثر دموکراسی های جهان مواجه خواهد شد
[ترجمه ترگمان]هر چیزی به شدت با بیشتر دموکراسی جهان مخالفت می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. She complained bitterly about the lack of help she received.
[ترجمه لیلا گل آور] او با اوقات تلخی از کمبود کمک های دریافتی شکایت کرد
|
[ترجمه گوگل]او به شدت از عدم کمکی که دریافت کرده بود شکایت کرد
[ترجمه ترگمان]او از فقدان کمکی که دریافت کرده بود به تلخی شکایت داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He complained bitterly about his exam grades.
[ترجمه زهرا رحمانی] او شدیدا به نمره ی امتحانش اعتراض داشت.
|
[ترجمه گوگل]او به شدت از نمرات امتحانی خود شکایت کرد
[ترجمه ترگمان]او از نمرات امتحانی خود به تلخی شکایت داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I was bitterly disappointed to have lost yet another race so near the finish.
[ترجمه گوگل]من به شدت ناامید شدم که یک مسابقه دیگر را خیلی نزدیک به پایان باختم
[ترجمه ترگمان]از اینکه یک مسابقه دیگر را این قدر نزدیک پایان از دست داده ام خیلی ناراحت بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• acrimoniously, wryly
bitterly means strongly and intensely. you use it to describe strong emotions such as anger, hatred, or shame.

پیشنهاد کاربران

1. سخت. به سختی. زیاد. خیلی. بدجوری 2. با تلخ کامی. از روی تلخ کامی
مثال:
he Said rather bitterly.
او نسبتا به سختی و با تلخ کامی گفت.
Bitterly ( adv ) :
In a way that shows you're extremely angry, upset or disappointed about sth
شدیدٱ
Carries a feeling of deep sadness, used slightly more in writing than in conversation
به شدت
به تلخی
1. ابراز احساس به گونه ای که احساساتِ منفیِ قوی مانند عصبانیت یا ناامیدی را نشان دهد.
2. ابراز احساس منفی تا حدی افراطی، شدید یا به ویژه خشن.
3. احساسات منفی که افراد آسیب دیده یا رنجیده با شدت زیاد از خود بروز میدهند
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : embitter
✅️ اسم ( noun ) : bitterness / bitter / bitters / embitterment
✅️ صفت ( adjective ) : bitter / embittered
✅️ قید ( adverb ) : bitterly
شدیدا , به شدت ( احساس منفی )
# The weather is bitterly cold
# He was bitterly disappointed
# She wept bitterly at the news
# She was bitterly opposed to this idea
خیلی ولی با بار معنایی منفی.
bitterly ( adv. )
in a way that shows you are extremely angry, upset, or disappointed about smth.
تند و تیز، شدید، پر آب و تاب
به تلخی
In a way that shows you are extremely angry, upset, or disappointed about something
نشان دادن احساسات انجام کار یا قید در حالتی که کاری را ناامیدانه یا عصبانی انجام میدهیم
شدیدا. خیلی زیاد. بسیار
به شدت, extremly
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس