اسم ( noun )
• (1) تعریف: the act of fastening, securing, and holding tight or together.
- The binding of her ankle helped it heal.
[ترجمه گوگل] بستن مچ پای او به بهبود آن کمک کرد
[ترجمه ترگمان] اتصال قوزک پایش به آن کمک کرد تا بهبود یابد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اتصال قوزک پایش به آن کمک کرد تا بهبود یابد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I've always been interested in the printing and binding of books.
[ترجمه مرتضی داستان] من همیشه علاقمند به چاپ و صحافی کتاب ها بوده ام.|
[ترجمه گوگل] من همیشه به چاپ و صحافی کتاب علاقه داشتم[ترجمه ترگمان] من همیشه به پرینت و binding کتاب ها علاقه مند بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a cover securing papers or pages of a book.
- The binding has come loose and some of the pages have fallen out.
[ترجمه گوگل] صحافی از بین رفته و برخی از صفحات از بین رفته است
[ترجمه ترگمان] صحافی سست شده است و برخی از صفحات از بین رفته اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] صحافی سست شده است و برخی از صفحات از بین رفته اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a decorative or protective strip of fabric fastened to the edge of a piece of clothing, curtain, or the like.
• مشابه: border
• مشابه: border
- The tablecloth will look finished once it has its binding around the edges.
[ترجمه گوگل] هنگامی که رومیزی در اطراف لبهها چسبانده شود، تمام شده به نظر میرسد
[ترجمه ترگمان] رومیزی زمانی تمام خواهد شد که اتصال آن در اطراف لبه ها به پایان برسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] رومیزی زمانی تمام خواهد شد که اتصال آن در اطراف لبه ها به پایان برسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: a fastening device attached to a ski, designed to grip the ski boot.
- When he fell, his boots detached from the bindings.
[ترجمه گوگل] وقتی افتاد چکمه هایش از پابند جدا شد
[ترجمه ترگمان] وقتی افتاد، پوتین هایش از bindings جدا شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وقتی افتاد، پوتین هایش از bindings جدا شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
• (1) تعریف: uncomfortably restrictive.
- He found the new uniform binding around his arms and shoulders.
[ترجمه گوگل] او یونیفورم جدید را دور بازوها و شانه هایش چسباند
[ترجمه ترگمان] یونیفرم جدیدی را که دور دست ها و شانه هایش پیچیده بود پیدا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یونیفرم جدیدی را که دور دست ها و شانه هایش پیچیده بود پیدا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: requiring compliance; compulsory.
• مشابه: compulsory, obligatory
• مشابه: compulsory, obligatory
- The contract is legally binding.
[ترجمه عادل] این قرارداد الزام قانونی دارد|
[ترجمه گوگل] قرارداد از نظر قانونی لازم الاجرا است[ترجمه ترگمان] قرارداد به طور قانونی الزام آور است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- This agreement will be binding on both you and your heirs.
[ترجمه گوگل] این قرارداد هم برای شما و هم برای وراث شما الزام آور خواهد بود
[ترجمه ترگمان] این قرارداد هم برای شما و هم وارثان شما لازم الاجرا خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این قرارداد هم برای شما و هم وارثان شما لازم الاجرا خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید