bide

/ˈbaɪd//baɪd/

معنی: تحمل کردن، در جایی باقی ماندن، در انتظار ماندن، بکاری ادامه دادن، بخود هموار کردن، سکون کردن
معانی دیگر: دو دندانی، دو دندانه، دارای دو دندان یا اندام دندان مانند، ماندن، باقی ماندن، ادامه دادن، منتظر شدن، زیست کردن (در)

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: bides, biding, bided, bode
عبارات: bide one's time
(1) تعریف: to stay or remain.
مترادف: abide, remain, stay, tarry
مشابه: dwell, linger, wait

- Bide a while.
[ترجمه گوگل] مدتی صبر کن
[ترجمه ترگمان] چند لحظه صبر کن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to wait.
مترادف: linger, stay, tarry, wait
مشابه: abide, await, dally, hang on, rest

جمله های نمونه

1. to bide one's time
منتظر فرصت بودن،پی فرصت گشتن

2. Bide still until you feel better.
[ترجمه گوگل]بی حرکت بمانید تا زمانی که احساس بهتری کنید
[ترجمه ترگمان]bide تا وقتی که احساس بهتری داشته باشی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. He was content to bide his time patiently, waiting for the opportunity to approach her.
[ترجمه گوگل]او راضی بود که صبورانه وقتش را بگذراند و منتظر فرصتی برای نزدیک شدن به او بود
[ترجمه ترگمان]راضی بود که صبر کند، صبر کند، منتظر فرصت شود تا به او نزدیک شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Bide here for a while.
[ترجمه گوگل]مدتی اینجا بیایید
[ترجمه ترگمان] برای یه مدتی اینجا بمونم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He decided to bide his time until he got an opportunity to talk to her alone.
[ترجمه گوگل]او تصمیم گرفت تا فرصتی برای صحبت کردن با او به تنهایی پیدا کند
[ترجمه ترگمان]تصمیم گرفت منتظر بماند تا فرصت پیدا کند با او تنها صحبت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Unless . . . unless . . . Careful, though, she must bide her time, think it through.
[ترجمه گوگل]مگر اینکه مگر اینکه با این حال، مراقب باشید، او باید وقت خود را صبر کند، به آن فکر کند
[ترجمه ترگمان]مگر اینکه مراقب او باشید، مگر اینکه مراقب زمان خود باشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Bide with me awhile.
[ترجمه گوگل]مدتی با من گاز بگیر
[ترجمه ترگمان]یه مدتی پیش من بمون
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Where does it bide its time?
[ترجمه گوگل]زمانش را کجا می‌گذراند؟
[ترجمه ترگمان]به چه دردی میخوره؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Voice over Britain may have to bide it's time for it's next tennis hero . . . It could be Tim Henman.
[ترجمه گوگل]صدای روی بریتانیا ممکن است مجبور شود زمان قهرمان بعدی تنیس خود را صبر کند ممکن است تیم هنمن باشد
[ترجمه ترگمان]ممکن است صدای بریتانیا برای قهرمان تنیس بعدی، زمان آن باشد این می تواند تیم Henman باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Or do they bide their time and seek to defuse the situation by negotiations via a mediator?
[ترجمه گوگل]یا وقت خود را می گذارند و با مذاکره از طریق میانجی به دنبال آرام کردن اوضاع هستند؟
[ترجمه ترگمان]یا آن ها منتظر زمان خود هستند و به دنبال خنثی کردن وضعیت از طریق مذاکره از طریق یک میانجی هستند؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Bide your time, Lissa, she told herself, bide your time.
[ترجمه گوگل]وقتت را بده، لیسا، به خودش گفت، وقتت را صبر کن
[ترجمه ترگمان]به خودش گفت: وقتت رو تلف نکن لیسا، منتظر وقت خودت باش
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. If we bide our time the chance will come.
[ترجمه گوگل]اگر وقتمان را بگذرانیم این فرصت به دست می آید
[ترجمه ترگمان]اگر منتظر بمانیم که بخت یاری کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He is worth no weal that can bide no woe.
[ترجمه گوگل]او ارزش هیچ ثروتی را ندارد که هیچ مصیبتی نداشته باشد
[ترجمه ترگمان]هیچ فایده ای ندارد که غم و اندوه را تحمل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Bide within the Law you must, in perfect Love and perfect Trust.
[ترجمه گوگل]شما باید با عشق کامل و اعتماد کامل مطابق قانون عمل کنید
[ترجمه ترگمان]در قانون، باید با عشق کامل و اعتماد کامل، به قانون اساسی ایمان داشته باشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تحمل کردن (فعل)
stomach, support, stand, tolerate, withstand, bear, stick, comport, sustain, suffer, endure, bide, thole, experience, undergo

در جایی باقی ماندن (فعل)
bide

در انتظار ماندن (فعل)
bide

بکاری ادامه دادن (فعل)
bide

بخود هموار کردن (فعل)
bide

سکون کردن (فعل)
live, bide

انگلیسی به انگلیسی

• wait
if you bide your time, you wait for a good opportunity before doing something.

پیشنهاد کاربران

به انتظاز فرصت مناسب ماندن
در انتظار ماندن
مثال:
I feel that he is only biding his time
من احساس می کنم که او فقط در انتظار فرصت است.
ماندن
صبر کردن
نگه داشتن
. to bide one's time
منتظر فرصت مناسب بودن

بپرس