bewitch

/bəˈwɪt͡ʃ//bɪˈwɪt͡ʃ/

معنی: مسحور کردن، افسون کردن، فریفتن
معانی دیگر: طلسم کردن، مجذوب و مسحور کردن، مفتون کردن، دل بردن از، شیدا کردن، واله کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: bewitches, bewitching, bewitched
مشتقات: bewitchingly (adv.), bewitcher (n.), bewitchment (n.)
(1) تعریف: to enchant or cast a spell over with or as if with witchcraft.
مترادف: charm, enchant, hex, witch
مشابه: curse, jinx, mesmerize, possess, trick, voodoo

- The evil sorceress bewitched the princess.
[ترجمه گوگل] جادوگر بد، شاهزاده خانم را جادو کرد
[ترجمه ترگمان] ساحره شیطانی، شاهزاده خانم را جادو کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She had bewitched him, and he knew he had to see her again.
[ترجمه گوگل] او او را جادو کرده بود و او می دانست که باید دوباره او را ببیند
[ترجمه ترگمان] او را جادو کرده بود و می دانست که باید دوباره او را ببیند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to fascinate or charm.
مترادف: allure, beguile, captivate, charm, enchant, entrance, fascinate, spellbind
متضاد: repel
مشابه: enchain, enrapture, enthrall, hypnotize, intrigue, inveigle, mesmerize, seduce, transfix

- The movements of the dancers bewitched the audience.
[ترجمه گوگل] حرکات رقصندگان حضار را مجذوب خود کرد
[ترجمه ترگمان] حرکات رقصندگان را مسحور کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. The wicked fairy bewitched the princess and made her fall into a long sleep.
[ترجمه گوگل]پری شریر شاهزاده خانم را جادو کرد و او را به خوابی طولانی فرو برد
[ترجمه ترگمان]جن خبیث، شاهزاده خانم را جادو کرده و او را به خواب عمیقی فرو برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. He was bewitched by her beauty.
[ترجمه گوگل]او مجذوب زیبایی او شد
[ترجمه ترگمان]مسحور زیبایی او شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The wicked fairy bewitched the prince and turned him into a frog.
[ترجمه گوگل]پری شریر شاهزاده را جادو کرد و او را به قورباغه تبدیل کرد
[ترجمه ترگمان]جن خبیث شاهزاده را جادو کرد و او را به یک قورباغه تبدیل کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. She was not moving, as if someone had bewitched her.
[ترجمه گوگل]تکان نمی خورد، انگار کسی او را جادو کرده بود
[ترجمه ترگمان]انگار کسی او را جادو کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Mary bewitched him with her smile.
[ترجمه گوگل]مریم با لبخندش او را جادو کرد
[ترجمه ترگمان]مری با لبخند او را مسحور ساخته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Antonio was bewitched by the beauty of Cleopatra.
[ترجمه گوگل]آنتونیو توسط زیبایی کلئوپاترا مسحور شد
[ترجمه ترگمان](آنتونیو)مجذوب زیبایی کلئوپاترا شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He was mesmerized by her bewitching green eyes.
[ترجمه گوگل]او مسحور چشمان سبز و جذاب او شده بود
[ترجمه ترگمان]او مسحور چشمان سبزش شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Frank was a quiet young man with bewitching brown eyes.
[ترجمه گوگل]فرانک مرد جوانی بود آرام با چشمان قهوه ای شگفت انگیز
[ترجمه ترگمان]فرانک جوانی آرام و آرام با چشمان قهوه ای جذاب بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He was completely bewitched by her beauty.
[ترجمه گوگل]او کاملاً مجذوب زیبایی او شده بود
[ترجمه ترگمان]او کاملا مسحور زیبایی او شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The husband agreed that he had been bewitched; he spoke like a somnambulist, in tones of grief.
[ترجمه گوگل]شوهر قبول کرد که او را جادو کرده اند او مانند یک خواب آور با لحن غمگین صحبت می کرد
[ترجمه ترگمان]شوهر به این نتیجه رسیده بود که او مسحور شده است؛ مانند آدمی که در خواب راه می رود، با لحنی مملو از غم و اندوه حرف می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Tim's utterly bewitched by her.
[ترجمه گوگل]تیم کاملاً توسط او جادو شده است
[ترجمه ترگمان]تیم کاملا مسحور او شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Back in Vienna he had been bewitched by the viciously witty judgments of the satirist, Karl Kraus.
[ترجمه گوگل]در وین، او توسط قضاوت‌های شوخ‌آمیز طنزپرداز، کارل کراوس، جادو شده بود
[ترجمه ترگمان]پس از بازگشت به وین، از قضاوت viciously witty هجو نویس، کارل کراوس، مسحور شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I was bewitched by Claire, instantly, helplessly.
[ترجمه گوگل]من فوراً و بی اختیار توسط کلر جادو شدم
[ترجمه ترگمان]من توسط کلر مسحور شده بودم، فورا، با درماندگی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. But design debates can also bewitch organizations.
[ترجمه گوگل]اما بحث‌های طراحی می‌توانند سازمان‌ها را نیز جادو کنند
[ترجمه ترگمان]اما مناظرات طراحی نیز می تواند سازمان ها را bewitch کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. I can teach you how to bewitch the mind and ensnare the senses.
[ترجمه گوگل]من می توانم به شما یاد بدهم که چگونه ذهن را جادو کنید و حواس را به دام بیاندازید
[ترجمه ترگمان]می توانم به تو یاد بدهم که چطور ذهن را جادو کنی و حواس را به دام بندازی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مسحور کردن (فعل)
charm, bedazzle, bewitch, ravish, bedevil

افسون کردن (فعل)
witch, charm, fascinate, bewitch, enchant, voodoo

فریفتن (فعل)
fudge, cheat, hustle, wile, lure, decoy, charm, inveigle, entice, deceive, bewitch, delude, enchant, seduce, skunk, captivate, diddle, tempt, euchre, fob, jilt, mesmerize

انگلیسی به انگلیسی

• cast a spell over, enchant, spellbind, charm
if someone or something bewitches you, you find them so attractive that you cannot think about anything else.

پیشنهاد کاربران

۱. جادو کردن ۲. مسحور کردن. مجذوب کردن. مفتون کردن
مثال:
The movements of the dancers bewitched the audience.
حرکات رقاص ها حضار را جادو و مسحور کرد.
لانگمن دیکشنری :
۱ _ جادو کردن
۲ _ مجذوب ، فریبنده ، فریبا
to make someone feel so interested or attracted that they cannot think clearly ( Longman Dictionary )
به طور سحر آمیز شیفته کردن

بپرس