فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: bewitches, bewitching, bewitched
مشتقات: bewitchingly (adv.), bewitcher (n.), bewitchment (n.)
حالات: bewitches, bewitching, bewitched
مشتقات: bewitchingly (adv.), bewitcher (n.), bewitchment (n.)
• (1) تعریف: to enchant or cast a spell over with or as if with witchcraft.
• مترادف: charm, enchant, hex, witch
• مشابه: curse, jinx, mesmerize, possess, trick, voodoo
• مترادف: charm, enchant, hex, witch
• مشابه: curse, jinx, mesmerize, possess, trick, voodoo
- The evil sorceress bewitched the princess.
[ترجمه گوگل] جادوگر بد، شاهزاده خانم را جادو کرد
[ترجمه ترگمان] ساحره شیطانی، شاهزاده خانم را جادو کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ساحره شیطانی، شاهزاده خانم را جادو کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She had bewitched him, and he knew he had to see her again.
[ترجمه گوگل] او او را جادو کرده بود و او می دانست که باید دوباره او را ببیند
[ترجمه ترگمان] او را جادو کرده بود و می دانست که باید دوباره او را ببیند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او را جادو کرده بود و می دانست که باید دوباره او را ببیند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to fascinate or charm.
• مترادف: allure, beguile, captivate, charm, enchant, entrance, fascinate, spellbind
• متضاد: repel
• مشابه: enchain, enrapture, enthrall, hypnotize, intrigue, inveigle, mesmerize, seduce, transfix
• مترادف: allure, beguile, captivate, charm, enchant, entrance, fascinate, spellbind
• متضاد: repel
• مشابه: enchain, enrapture, enthrall, hypnotize, intrigue, inveigle, mesmerize, seduce, transfix
- The movements of the dancers bewitched the audience.
[ترجمه گوگل] حرکات رقصندگان حضار را مجذوب خود کرد
[ترجمه ترگمان] حرکات رقصندگان را مسحور کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] حرکات رقصندگان را مسحور کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید