bewilderment

/bəˈwɪldərmənt//bɪˈwɪldəmənt/

معنی: ژولیدگی، حیرت، بهت، گیجی، اغتشاش، سرگشتگی، سردرگمی، درهم ریختگی، بی ترتیبی، تحیر
معانی دیگر: حیرانی

جمله های نمونه

1. he couldn't hide his bewilderment
نتوانست بهت خود را پنهان کند.

2. She gazed upon him in bewilderment.
[ترجمه گوگل]مات و مبهوت به او خیره شد
[ترجمه ترگمان]مات و مبهوت به او خیره شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Irena shook her head, but in bewilderment, not negation.
[ترجمه گوگل]ایرنا سرش را تکان داد، اما حیرت زده، نه نفی
[ترجمه ترگمان]آیرینا سرش را تکان داد، اما با سرگشتگی، نه انکار
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He shook his head in bewilderment.
[ترجمه گوگل]سرش را با گیجی تکان داد
[ترجمه ترگمان]سرش را با سردرگمی تکان داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. His expression changed from bewilderment to horror as he realized what had happened.
[ترجمه گوگل]وقتی متوجه شد چه اتفاقی افتاده، حالت او از گیجی به وحشت تغییر کرد
[ترجمه ترگمان]وقتی متوجه شد که چه اتفاقی افتاده، حالت چهره اش از سردرگمی تغییر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He wrote out his rage and bewilderment, which gradually became a form of catharsis leading to understanding.
[ترجمه گوگل]او خشم و سرگشتگی خود را نوشت که به تدریج به شکلی از کاتارسیس تبدیل شد که منجر به تفاهم شد
[ترجمه ترگمان]از خشم و تحیر نامه نوشت که به تدریج تبدیل به دنیایی از رهایی شد که به درک آن ختم می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. She was gazing at Pike in bewilderment.
[ترجمه گوگل]او مات و مبهوت به پایک نگاه می کرد
[ترجمه ترگمان]مات یلدا مات و مبهوت به یک پا خیره شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Sell your cleverness and buy bewilderment. Rumi
[ترجمه گوگل]زرنگی خود را بفروش و سرگشتگی بخر مولانا
[ترجمه ترگمان]زیرکی خود را بفروشید و سردرگمی خود را خریداری کنید رومی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. It is unknown territory leading to confusion and bewilderment.
[ترجمه گوگل]این قلمرو ناشناخته است که منجر به سردرگمی و سردرگمی می شود
[ترجمه ترگمان]این سرزمین ناشناخته است که منجر به سردرگمی و گیجی می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. I stood staring at them in utter bewilderment.
[ترجمه گوگل]ایستادم و با گیجی به آنها خیره شدم
[ترجمه ترگمان]مات و مبهوت به آن ها خیره شدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. She contrived a look of bewilderment, bordering on wounded pride.
[ترجمه گوگل]او نگاهی گیج‌آمیز ساخت که در حد غرور زخمی بود
[ترجمه ترگمان]او از غرور جریحه دار شده و از غرور جریحه دار شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. I looked up, in alarm, bewilderment, in terror.
[ترجمه گوگل]با وحشت، گیج و وحشت به بالا نگاه کردم
[ترجمه ترگمان]با وحشت و وحشت به بالا نگاه کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I can only reduce the painful uncertainty and bewilderment of those first few days by learning relevant information quickly.
[ترجمه گوگل]من فقط می‌توانم با یادگیری سریع اطلاعات مرتبط، ابهام و سردرگمی دردناک آن چند روز اول را کاهش دهم
[ترجمه ترگمان]من تنها می توانم در چند روز اول با یادگیری سریع اطلاعات مربوطه، ابهام و سردرگمی دردناک را کاهش دهم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Those chords of searching bewilderment in the finale were timed to a microsecond and projected an awesome tingle of fear.
[ترجمه گوگل]آن آکوردهای سرگشتگی جست‌وجو در فینال تا یک میکروثانیه زمان‌بندی شده بود و صدای ترسناکی را به نمایش می‌گذاشت
[ترجمه ترگمان]این chords که در قسمت آخر به دست آورده بودند در آن لحظه به موقع برای یک microsecond زمان و یک لحظه ترس و هراس انگیزی رخ داده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ژولیدگی (اسم)
abashment, disarrangement, bewilderment, confusion, derangement, disarray, disorder, disorderliness, tousle

حیرت (اسم)
bewilderment, admiration, enthusiasm, wonder, surprise, amazement, wonderment, perplexity, astonishment, consternation, delight, rapture, puzzlement, quandary

بهت (اسم)
bewilderment, amazement, perplexity, consternation, stupefaction, stupor, bedazzlement

گیجی (اسم)
bewilderment, confusion, amusement, stun, stupefaction, stupor, distraction, bafflement, befuddlement, quandary, razzle-dazzle, idler, muddle, wackiness, giddiness, idleness, sopor

اغتشاش (اسم)
bewilderment, confusion, disarray, turbulence, rummage, anarchy, babel, commotion, sedition, turbulency, garboil, topsy-turvydom

سرگشتگی (اسم)
bewilderment, perplexity, astonishment, puzzlement

سردرگمی (اسم)
bewilderment

درهم ریختگی (اسم)
bewilderment, huddle, clutter

بی ترتیبی (اسم)
disarrangement, bewilderment, irregularity, disorder, solecism

تحیر (اسم)
bewilderment, surprise, quandary, razzle-dazzle

انگلیسی به انگلیسی

• confusion, perplexity, bafflement
bewilderment is the feeling of being confused or unable to understand something.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : bewilder
✅️ اسم ( noun ) : bewilderment
✅️ صفت ( adjective ) : bewildering / bewildered
✅️ قید ( adverb ) : bewilderingly / bewilderedly
the quality or state of being lost, perplexed, or confused. Mer
a feeling of being completely confused. Ox

بپرس