besot

/besot//besot/

معنی: گیج کردن، مست کردن، شیفته و مسحور کردن
معانی دیگر: مست و خراب کردن، از خود بی خود کردن، احمق کردن، لوس و بیمزه کردن، شیفتن، مبهوت کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: besots, besotting, besotted
مشتقات: besottedly (adv.), besottedness (n.)
• : تعریف: to confuse or make foolish with, or as if with, strong drink (often used reflexively).
مشابه: befuddle, muddle

- He was besotted by love.
[ترجمه شان] او شیفته عشق بود.
|
[ترجمه گوگل] او گرفتار عشق شده بود
[ترجمه ترگمان] اون عاشق عشق بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. The gentleman is besotted by a beautiful young girl.
[ترجمه گوگل]نجیب زاده توسط یک دختر جوان زیبا به دام افتاده است
[ترجمه ترگمان]این آقا با یک دختر زیبا و زیبا besotted
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. He is besotted with a girl.
[ترجمه شان] او شیفته یک دختر شده است.
|
[ترجمه گوگل]او درگیر یک دختر است
[ترجمه ترگمان]اون با یه دختر خوابیده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Her youth and beauty besotted him.
[ترجمه شان] جوانی و زیبایی آن زن او را مسحور ( از خود بیخود ) کرده بود.
|
[ترجمه گوگل]جوانی و زیبایی او را فرا گرفته بود
[ترجمه ترگمان]جوانی و زیبایی او در انتظارش بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He was besotted with drink.
[ترجمه گوگل]او به مشروب هجوم آورده بود
[ترجمه ترگمان]با مشروب هم besotted بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He became so besotted with her that even his children were forgotten.
[ترجمه گوگل]او چنان با او درگیر شد که حتی فرزندانش نیز فراموش شدند
[ترجمه ترگمان]به این خاطر بود که حتی بچه هایش از یاد رفته بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He is completely besotted with his new girlfriend.
[ترجمه گوگل]او کاملاً با دوست دختر جدیدش درگیر است
[ترجمه ترگمان]اون کاملا با دوست دخترش his
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The boss is besotted by her youth and beauty.
[ترجمه گوگل]رئیس غرق جوانی و زیبایی او شده است
[ترجمه ترگمان]رئیس توسط جوانی و زیبایی اش شیفته اش شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. His mind was besotted with fear,ignorance and superstition.
[ترجمه گوگل]ذهن او غرق در ترس، جهل و خرافات بود
[ترجمه ترگمان]ذهن او از ترس، نادانی و خرافات بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He was so completely besotted with her that he couldn't see how badly she treated him.
[ترجمه گوگل]او آنقدر درگیر او بود که نمی توانست ببیند چقدر با او بد رفتار می کند
[ترجمه ترگمان]او کاملا با او بود و نمی توانست ببیند که چه قدر با او بد رفتاری کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. But when they met John was besotted with somebody else, and when that finished they were already close friends.
[ترجمه گوگل]اما زمانی که جان را ملاقات کردند با شخص دیگری درگیر شد و وقتی این کار تمام شد آنها قبلاً دوستان صمیمی بودند
[ترجمه ترگمان]اما هنگامی که با جان مواجه شدند، جان خود را با کسی دیگر مقایسه کرد، و هنگامی که این کار به پایان رسید، دوستان نزدیک شده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Even more foolishly, the besotted adolescent attempted to extend the relationship, and chased Byron to Geneva.
[ترجمه گوگل]حتی احمقانه‌تر، این نوجوان مغشوش تلاش کرد تا رابطه را گسترش دهد و بایرون را تا ژنو تعقیب کرد
[ترجمه ترگمان]حتی بدتر از آن، دیوانه کنندگان نوجوان تلاش کردند تا رابطه خود را گسترش دهند و بایرن را به ژنو دنبال کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. My parents were besotted with each other and always in each other's arms.
[ترجمه گوگل]پدر و مادرم با هم درگیر بودند و همیشه در آغوش هم بودند
[ترجمه ترگمان]پدر و مادرم با هم قهر بودند و همیشه در آغوش یکدیگر بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Langton, 20, was besotted with the young wife of his victim, the jury was told.
[ترجمه گوگل]به گفته هیئت منصفه، لنگتون 20 ساله با همسر جوان قربانی خود درگیر شد
[ترجمه ترگمان]هیات منصفه در مورد همسر جوانش با همسر جوانش صحبت می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. She was besotted with possessions.
[ترجمه گوگل]او غرق در اموال بود
[ترجمه ترگمان]اون در مورد دارایی هاش با من بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

گیج کردن (فعل)
fluster, confuse, incommode, stun, addle, knock down, confound, distract, befuddle, stupefy, astonish, flummox, daze, flabbergast, bewilder, perplex, befog, besot, bemuse, muddle, fuzz, fox, petrify, fuddle, obfuscate, stump

مست کردن (فعل)
souse, befuddle, lush, booze, tipple, intoxicate, besot, inebriate, sot

شیفته و مسحور کردن (فعل)
besot

انگلیسی به انگلیسی

• make stupid, bewilder; intoxicate with drink

پیشنهاد کاربران

بپرس