bereavement

/bəˈriːvmənt//bɪˈriːvmənt/

معنی: فقدان، داغداری، محرومیت
معانی دیگر: عزاداری

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: the condition or fact of being deprived of something or someone, especially by the death of a loved one.

- The hurricane left many families in bereavement.
[ترجمه سمن زنجانی] طوفان خانواده های بسیاری را به سوگ عزیزان خود نشاند
|
[ترجمه گلی] طوفان خانواده های زیادی را داغدار کرد
|
[ترجمه گوگل] طوفان بسیاری از خانواده ها را در غم و اندوه فرو برد
[ترجمه ترگمان] تندباد، بسیاری از خانواده ها را در عزاداری به جا گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. the old woman's bereavement aroused everyone's compassion
داغداری پیرزن ترحم همه را برانگیخت.

2. I sympathize with you in your bereavement.
[ترجمه محمد میرشکار] در غم ( عزاداری ) شما شریک هستم
|
[ترجمه گوگل]من با شما در سوگ شما همدردی می کنم
[ترجمه ترگمان]من در خدمت شما با شما همدردی می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. We all sympathize with you in your bereavement.
[ترجمه گوگل]همه ما در سوگ شما با شما همدردی می کنیم
[ترجمه ترگمان]ما همه با شما در bereavement همدردی می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The experience of bereavement can strengthen family ties.
[ترجمه گوگل]تجربه سوگ می تواند پیوندهای خانوادگی را تقویت کند
[ترجمه ترگمان]تجربه داغدیدگی می تواند پیوندهای خانوادگی را تقویت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. She has recently suffered a bereavement.
[ترجمه گوگل]او اخیراً دچار سوگواری شده است
[ترجمه ترگمان]او اخیرا از یک عزاداری رنج برده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. She was absent because of a recent bereavement.
[ترجمه گوگل]او به دلیل سوگ اخیر غایب بود
[ترجمه ترگمان]او به خاطر a اخیر غایب بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Bereavement can often lead to depression.
[ترجمه گوگل]سوگواری اغلب می تواند منجر به افسردگی شود
[ترجمه ترگمان]bereavement اغلب منجر به افسردگی می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. In these examples we see death and bereavement, together with other losses as an important aspect of work in counselling elderly people.
[ترجمه گوگل]در این مثال‌ها، ما مرگ و سوگواری را همراه با سایر ضایعات به‌عنوان یکی از جنبه‌های مهم کار در مشاوره افراد مسن می‌بینیم
[ترجمه ترگمان]در این مثال ها، ما مرگ و داغدیدگی را همراه با تلفات دیگر به عنوان یک جنبه مهم کار در مشاوره افراد مسن می بینیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I have had counselling, bereavement counselling, psychotherapy, drug therapy, and hypnotherapy.
[ترجمه گوگل]من مشاوره، مشاوره سوگ، روان درمانی، دارودرمانی و هیپنوتیزم درمانی داشته ام
[ترجمه ترگمان]من مشاوره، مشاور داغدیدگی، روان درمانی، درمان اعتیاد، و hypnotherapy داشته ام
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The extent to which bereavement is worked through depends on self-awareness, external support, professional help and general attitudes.
[ترجمه گوگل]میزانی که سوگ از طریق آن انجام می شود به خودآگاهی، حمایت خارجی، کمک حرفه ای و نگرش های کلی بستگی دارد
[ترجمه ترگمان]حدی که داغدیدگی با آن کار می کند بستگی به خودآگاهی، حمایت بیرونی، کمک حرفه ای و نگرش های عمومی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. No family, he knew, had not suffered the bereavement or tragic maiming of some one near and dear.
[ترجمه گوگل]او می‌دانست که هیچ خانواده‌ای از سوگواری یا معلولیت غم‌انگیز یکی از نزدیکان و عزیزان رنج نبرده است
[ترجمه ترگمان]می دانست که نه خانواده ای دارد، نه محرومیت از مرگ، و نه از آسیب غم انگیز کسی که به آن نزدیک باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He has suffered a bereavement.
[ترجمه گوگل]او دچار سوگواری شده است
[ترجمه ترگمان]او از محرومیت رنج می برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Certain life events, such as bereavement or other loss, can produce the same discouraged state of mind.
[ترجمه گوگل]برخی از رویدادهای زندگی، مانند سوگ یا فقدان دیگر، می توانند همان حالت دلسرد را ایجاد کنند
[ترجمه ترگمان]رویداده ای زندگی خاص مانند داغدیدگی و یا فقدان دیگر، می توانند همان حالت دلسرد کننده ذهن را ایجاد کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. But bereavement is usually linked to the death of some one close, like our parents.
[ترجمه گوگل]اما سوگ معمولاً با مرگ یکی از نزدیکانمان مانند والدین ما مرتبط است
[ترجمه ترگمان]اما داغدیدگی معمولا با مرگ افراد نزدیک، مانند والدین ما، مرتبط است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Bereavement counselling - where there is no hope of conception or repeated attempts at treatment have not resulted in conception.
[ترجمه گوگل]مشاوره سوگ - در جایی که امیدی به بارداری وجود ندارد یا تلاش های مکرر برای درمان منجر به بارداری نشده است
[ترجمه ترگمان]مشاوره bereavement - جایی که هیچ امیدی برای لقاح یا تلاش های مکرر در درمان وجود ندارد، منجر به لقاح نشده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

فقدان (اسم)
loss, absence, lack, privation, forfeiture, bereavement, want

داغداری (اسم)
bereavement

محرومیت (اسم)
privation, bereavement, exclusion, deprivation, frustration, proscription, disappointment

انگلیسی به انگلیسی

• loss of something or someone that one loves (generally through death)
bereavement is the experience you have or the state you are in when a relative or close friend dies.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : bereave
اسم ( noun ) : bereavement
صفت ( adjective ) : bereaved
قید ( adverb ) : _
محرومیت
داغداری
عزاداری
داغدیدگی
احساس ماتم یا حزن بر اثر مرگ یا فقدان محبوب یا فردی مورد علاقه
سوگ، داغ مندی، ماتم، حرمان
bereavement ( روان‏شناسی )
واژه مصوب: داغ داری
تعریف: احساسی ناشی از فقدان آنچه مورد علاقه است، به ویژه احساس ناشی از مرگ عزیزان
فقدان ناشی از مرگ نزدیکان
سوگواری/غم از دست دادن عزیز ی
The bereaved: شخص سوگوار
Bereavement leave: مرخصی فوت بستگان

state of loss when someone close to an individual has died

داغداری، عزاداری برای از دست دادن کسی
فوت

بپرس