benumbed

/bɪˈnʌmd//bɪˈnʌmd/

(verb use participle) کرخت

جمله های نمونه

1. benumbed by grief
بی حس و حال در اثر غم

2. my fingers were benumbed by the extreme cold
انگشتانم از شدت سرما بی حس شده بودند.

3. The homeless was benumbed with cold.
[ترجمه گوگل]بی خانمان از سرما بی حس شده بود
[ترجمه ترگمان]بی خانمان ها از سرما بی حس شده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. She was benumbed with grief at the death of her husband.
[ترجمه گوگل]او در غم و اندوه درگذشت شوهرش فرو رفته بود
[ترجمه ترگمان]از غم مرگ شوهرش کرخ گشته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. My feet were benumbed with cold.
[ترجمه گوگل]پاهایم از سرما بی حس شده بود
[ترجمه ترگمان]پاهای من از سرما بی حس شده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The fingers of the homeless were benumbed with cold.
[ترجمه گوگل]انگشتان بی خانمان ها از سرما بی حس شده بود
[ترجمه ترگمان]انگشتان بی خانمان ها کرخ گشته بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. I am benumbed and badly crushed ; I groan because of the agitation of my heart.
[ترجمه گوگل]من بی حس شده ام و به شدت له شده ام ; از آشفتگی قلبم ناله می کنم
[ترجمه ترگمان]از شدت هیجان و اضطراب از خود بی خود می شوم و ناله و زاری می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The old lady benumbed by grief.
[ترجمه گوگل]پیرزن که از غم و اندوه بی حس شده است
[ترجمه ترگمان]پیرزن با اندوه از خود بی خود شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The recollection loosened a throng of benumbed sensations.
[ترجمه گوگل]این یادآوری انبوهی از احساسات بی حس را از بین برد
[ترجمه ترگمان]یادآوری این خاطرات، تاثرات او را سست می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. My hands are benumbed with cold.
[ترجمه گوگل]دستانم از سرما خم شده است
[ترجمه ترگمان]دست هایم از سرما بی حس شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The old lady was benumbed by grief.
[ترجمه گوگل]پیرزن از غم و اندوه بی حس شده بود
[ترجمه ترگمان]پیرزن از غصه کرخ گشته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The tramp was benumbed by the cold.
[ترجمه گوگل]ولگرد از سرما بی حس شده بود
[ترجمه ترگمان]مرد ولگرد از سرما بی حس شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The benumbed intellectual faculties can no longer respond.
[ترجمه گوگل]قوه های فکری بی حس دیگر نمی توانند پاسخ دهند
[ترجمه ترگمان]قوه ادراک معنوی او دیگر قادر به پاسخگویی نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I became so benumbed that it would have scared me, had I still been capable of such self-concern.
[ترجمه گوگل]اگر هنوز می‌توانستم چنین دغدغه‌ای به خود داشته باشم، چنان بی‌حوصله شدم که می‌ترسیدم
[ترجمه ترگمان]انقدر بی حس شده بودم که باعث می شد من هم بترسم، اما هنوز قادر به این کار بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• numbed, unable to feel; frozen

پیشنهاد کاربران

بپرس